از ماجرای ماشینی که باعث دوری از محفل ادبیات شد تا خواستگاری شاعرانه

از ماجرای ماشینی که باعث دوری از محفل ادبیات شد تا خواستگاری شاعرانه

مراسم روز گذشته «قرار» با حاشیه‌هایی همراه بود که در یکی از آنها ماشین لباسشویی باعث فاصله گرفتن شاعر از فضای ادبیات شده بود.

به گزارش خبرنگار فرهنگی باشگاه خبرنگاران تسنیم «پویا»، چهارمین جلسه محفل شعر و ترانه «قرار» عصر دیروز با حضور قاسم صرافان ، حامد عسکری، سعید طلایی و محمد شیخی در محل باشگاه خبرنگاران تسنیم برگزار شد.

در این مراسم شاعران جوان  به شعر خوانی پرداختند و آثارشان توسط مهمانان جلسه مورد نقد و بررسی قرار گرفت.

یکی دیگر از حاشیه های این مراسم استقبال بیش از انتظار شاعران جوان و هنرمندان و شعر دوستان بود که در دقایق اولیه مراسم کلیه صندلی‌های نشست پُر شده بود تا جایی که برگزار کنندگان مراسم چندین صندلی دیگر برای مشتاقان به این مراسم اضافه کردند.

اجرای این مراسم که بر عهده قاسم صرافان بود با سعدی خوانی آغاز شد و سپس محمد شیخی شاعر جوان این مراسم در بخشی از برنامه درباره دوری از شعر به بیان خاطره جالب پرداخت و گفت: با رفتن شعرهایم به داخل ماشین لباسشویی چند سالی از این فضا فاصله گرفتم.

وی در ادامه خاطرات خود ناگهان یاد خاطره‌ای از سعید بیابانکی افتاد و گفت: پس از یک مراسم شعرخوانی‌، سعید بیابانکی پیشنهاد داد تا به دلیل هم مسیر بودن مسافتی را با یکدیگر به شعر خوانی بپردازیم که پس از طی مسیری در نقطه‌ای از هم جدا شدیم و پس از آن اراذل و اوباش به من حمله کردند و تمام وسایلم را از من گرفتند.

سعید طلایی در ادامه مراسم به شعر خوانی پرداخت:

از عشق می سرایم، این راز جاودانی
با عاشقان جانی باید کنم تبانی
گویند عشق پاک است مانند آب اما
تویش مخلفاتی ست عینا شبیه رانی

در ادامه شعر خوانی شعر زیر نیز مورد توجه شاعران جوان قرار گرفت

ما جوانیم و کار می‌خواهیم
قدرت و اقتدار می‌خواهیم
شغل خوب و مناسبی که به آن
بکنیم افتخار می‌خواهیم
ما مگر گفته ایم تایتانیک
آپولو یا قطار می‌خواهیم؟
فوق فوقش پراید دست دویی
که شویمش سوار می‌خواهیم
از همان ها که می‌خورد ضبطش
جای سی دی، نوار می‌خواهیم
سفر تایلند مکروه است
سفر قندهار می‌خواهیم

در ادامه مراسم حامد عسکری درباره چگونگی ورود به عرصه شاعری خود به بیان خاطره ای از دوران دبستان پرداخت و گفت: روزی برای یکی از دوستان ما به نام علیرضا در مدرسه که متخصص بازی کامپیوتری به نام «سگا» بود شعری سرودم تا رمز بازیهایش را به من بدهد و از آن روز به بعد من را با عنوان شاعر خطاب کردند و شعر این بود «تو استاد سگایی /آقا علی رضایی» و پس از آن فردی برای سرودن شعر برای همسر آینده خود پیش من آمد و خواستار سرودن شعر براساس نامه ‌اش برای همسرش بود و برایش شعر گفتم.

انتهای پیام/

 

 

پربیننده‌ترین اخبار فرهنگی
اخبار روز فرهنگی
آخرین خبرهای روز
فلای تو دی
تبلیغات
همراه اول
رازی
شهر خبر
فونیکس
میهن
طبیعت
پاکسان
triboon
گوشتیران
رایتل
مادیران