اختصاصی: درباره دکتر شریعتی با همراه دیرینش: عضو دولت بازرگان شریعتی را بی‌نماز می‌خواند/بی‌مبنا سراغ شریعتی نباید رفت

اختصاصی: درباره دکتر شریعتی با همراه دیرینش: عضو دولت بازرگان شریعتی را بی‌نماز می‌خواند/بی‌مبنا سراغ شریعتی نباید رفت

هم‌بند و دوست قدیمی علی شریعتی در گفتگو با تسنیم به بیان خاطراتش از مرحوم شریعتی، مرگ مشکوک وی و انتقاداتی که به شریعتی می‌شود، پاسخ داد.

گروه سیاسی خبرگزاری تسنیم: محمدعلی سافلی: 40 سال از مرگ مشکوک دکتر علی شریعتی در 29 اردیبهشت 56 می‌گذرد. نویسنده و متفکری که همه ایرانی‌ها لااقل نام وی یا برخی آثار او به گوششان خورده و خیلی‌ها هم حتما نوشته‌های وی را خوانده اند. از "فاطمه فاطمه است" تا " کویریات"، از "خودسازی انقلابی" تا "پدر، مادر ما متهمیم" و "ابوذر"... . 

با این حال چند سالی است که برخی شریعتی را تنها در نوشته‌های ادبی در کانال‌ پیام‌رسان‌ها می‌شناسند. جملاتی که اکثرا متعلق به شریعتی نیست. این سالها افکار شریعتی مورد هجوم عده‌ای قرار گرفته که هرچند در گذشته حامی شریعتی شناخته می‌شدند اما در این سالها از افکار ایدئولوژیک وی تبری می‌جویند.

به مناسبت چهلمین سالگرد رحلت شریعتی به سراغ پرویز خرسند رفتیم. شخصی که وی را بیش از همه به شریعتی نزدیک و محرم او می‌دانند.



پرویز خرسند نویسنده و روزنامه‌نگار، متولد 1319 از مشهد است که پس از پیروزی انقلاب اسلامی نخستین سردبیر هفته‌نامه "سروش" بود. در دوران نوجوانی در مشهد به کانون نشر حقایق (کانون استاد محمد تقی شریعتی) پیوست. سال‌ها ویراستاری و سردبیری آثار و نشریات حسینیه ارشاد را بر عهده داشت و به دلیل نوشته‌ها و سخنرانی‌هایش در دوران پهلوی زندانی بود. خرسند در زندان با اشخاص بسیاری همچون بیژن جزنی، مصطفی جوان خوشدل، مسعود رجوی هم‌‌بند بوده و خاطرات زیادی از آنها دارد. 

وی در دانشگاه فردوسی مشهد بخاطر نگارش مقاله‌های ادبی و انقلابی بازداشت و زندانی شد. در این وقت کتاب‌ "برزیگران دشت خون" را نوشت‌ و سپس به تهران آمد. وی بعد از تعطیلی حسینیه ارشاد، به بنیاد شاهنامه رفت و زیر نظر دکتر جلال‌الدین همایی به کار مشغول شد. پرویز خرسند با حکم آیت‌الله خامنه‌ای، به عنوان اولین سردبیر مجله بعد از انقلاب به نام "سروش" بود و سال 1358 تا 1360 سردبیر این هفته‌نامه بود.

متن زیر مشروح گفتگوی تسنیم با خبرنگاران سیاسی خبرگزاری تسنیم است که از منظرتان می‌گذرد:

تسنیم: از ارتحال دکتر شریعتی حدود 40 سالی می‌گذرد و هنوز افکار و کتاب‌های او در بین نسل چهارم و پنجم بعد از انقلاب طرفدار دارد و بحث بر سر اندیشه‌های دکتر شریعتی هر ازگاهی داغ می‌شود. آشنایی شما با شریعتی از چه تاریخی بود و تقریباً دوستی شما تا چه زمانی ادامه داشت تا بعد به سوالاتمان درباره اندیشه شریعتی یپردازیم.

پرویز خرسند: ابتدائاً بگویم آنهایی که دکتر شریعتی را تند نقد می‌کنند، بی‌انصاف هستند. مثلاً در برنامه آقای نوری‌زاده دیدم آقای محسن سازگارا صحبت می‌کرد. از نوع تفکر اول انقلاب و قبل از انقلاب بیان می‌کرد و می‌گفت که چطور فردی که زبان عربی هم به خوبی بلد نبود را جایگزین آدمی که 4 زبان می‌دانست کردید! ضمن حرف‌های خود به شریعتی هم رسید. گفت "شریعتی جوان‌ها را دور خود جمع کرد و از دموکراسی حرف می‌زد ولی هیچ کدام را خود نمی‌فهمید و آدم بی‌سوادی بود." گفتم اینها هم شریعتی را بی سواد می‌دانند. آن زمان شما که باسواد بودید چرا حرف نمی‌زدید؟

البته من از سروش هیچگاه این حرف را نشنیدم. در سن و سال شریعتی نبود اما هرگز این توهین را به شریعتی نمی‌کرد.

اما اینکه چطور با شریعتی آشنا شدم؟ من شریعتی را می‌شناختم و می‌دانستم در پاریس است و سال 41 یک بار به ایران آمد و سال 43 آمد و ماند. در سال 41 به خاطر مادر خود آمد که فوت کرده بود. مادر او زن بسیار فوق‌العاده‌ای بود. کمر علی شکست وقتی مادرش فوت کرد. در خانه استاد (محمد تقی شریعتی پدر دکتر شریعتی) آن زمان که می‌رفتم علی را ندیدم. در کانون نشر حقایق اسلامی هم آن زمان امیرپرویز پویان، احمدزاده‌ها(مسعود و مجید)، پدر ایشان و خیلی از باسوادهای مشهد از پزشک تا دانشجوها و دانش‌اموزان حضور داشتند.

گاهی من تنها نزد استاد می‌رفتم و ایشان از علی می‌گفت. تا حدی شنیدم که شریعتی را می‌شناختم. در پاریس هم شریعتی هم این وضع را نسبت به من دارد.  تا اندازه‌ای از من، استاد و دیگران می‌نویسند که او من را می‌شناسد.

 

تسنیم: از چهره‌های شاخص چه کسانی به آنجا می‌آمدند؟

پرویز خرسند: از کسانی که ممکن است بشناسید امیر پرویز پویان، احمدزاده‌ها، جعفر محدث خراسانی بودند. یکسری از معلمان خود من حضور داشتند که در سال‌های پائین‌تر معلم من بودند .

آنجا پویان از همه بیشتر شریعتی را می‌شناخت. با این که از همه کوچک‌تر بود شریعتی را خوب می‌شناخت و خوب از او خوانده بود و حرف‌های او را شنیده بود. از ابوذر حرف می‌زد، از این که آن زمان شریعتی ابوذر را برای تمرین عربی ترجمه کرد و پدرش هم کمک کرده بود. گاهاً من تنها نزد استاد می‌رفتم و ایشان از علی می‌گفت. تا حدی شنیدم که شریعتی را می‌شناختم. در پاریس هم شریعتی همین وضع را نسبت به من دارد و تا اندازه‌ای استاد و دیگران از من برای علی  می‌نویسند که او من را می‌شناسد.

** استقبال جالب آیت‌الله میلانی از دکتر شریعتی

برای همین یک روز در خانه آیت‌الله میلانی نشسته بودیم که آیت‌اللهِ روشنفکران و انقلابیون بود. در گوشی خواستند به او چیزی بگویند که دکتر شریعتی به دیدن شما آمده است که البته همه متوجه شدیم. یک لحظه دیدم آیت‌الله میلانی از جای خود پرید و نعلینی پوشید و در کوچه رفت. خود را به شریعتی رساند و همدیگر را در آغوش گرفتند. یک آیت‌الله در آن سن و سال برای یک جوان این چنین بدود خیلی ارزش دارد.

داخل خانه آمدند و ما هم احوالپرسی کردیم. هم او من را شناخت و هم من او را شناختم و کسی نیاز نبود ما را به هم معرفی کند. نزدیک مهر بود. شریعتی را به روستایی نزدیک مشهد برده بودند که ابتدایی تدریس کند. شریعتی هم ناگزیر بود کار کند چون زن و بچه داشت. در سال 42 بود که این اتفاق افتاد که من وقتی به مشهد می‌رفتم می‌گفتند شریعتی اینجا درس می‌دهد. باز من به تهران باز گشتم و در کمال نارمک تدریس می‌کردم. سال خوبی بود و شاگردان خوبی هم داشتم.

خاطره دیگرم به یک جلسه ناهار مربوط می‌شود. یک آیت‌الله در این کوچه‌های "باغ همایون" بود. از او  خوشم می‌آمد که مدام با گل و گیاه سر و کار داشت و اگر هدیه‌ای به کسی می‌داد یک گلدانی که خوب پرورش داده بود می‌داد.

تسنیم: اسم وی چه بود؟

پرویز خرسند: اسمش آیت‌الله لنکرانی بود. خیلی هم روشنفکرانه صحبت می‌کرد. مریدان وی همه من را می‌شناختند. یک روز یکی از شاگردانش من را به نهاری دعوت کرد. من باید با آیت‌الله می‌رفتم و برای این که ایشان تنها نباشد، استاد شریعتی(محمدتقی شریعتی) را هم دعوت کرده بودند.

برای این که استاد شریعتی تنها نباشد فخرالدین حجازی را دعوت کرده بودند. استاد هم که می‌آمد به علی هم گفت بیاید. دست پسر خود را هم گرفته بود و آمده بودند. سر ظهر آمدند و سوار دو ماشین شدیم و خانه همان آقا رفتیم. استاد تقسیم کرد و گفت "من و آقای حجازی و آقای لنکرانی در یک ماشین می‌نشینیم و علی و بچه‌ها در ماشین دیگر بنشینند."  سوار ماشین‌ها شدیم و رفتیم. در اینجا هم احوالپرسی با شریعتی کردم برای آن بود که مدتی هم را ندیده بودیم و لازم نبود کسی ما را به هم معرفی کند. ذاتاً هم را می‌شناختیم و حتی من قیافه او را می‌شناختم. از روی تعریف‌ها و نوشته‌هایی که از او شنیده و خوانده بودم.

** آخوندی که از رستم فرخزاد می‌گفت و تعجب شریعتی!

وقتی ما را به خانه آن ثروتمند دعوت کردند آنجا آشیخ حسین لنکرانی که از هم‌دوره‌های مدرس بود، درباره نامه رستم فرخ‌زاد(فرمانده لشکر ساسانیان در زمان حمله اعراب) صحبت کرد که ایرانی‌ها منتظر یک موعود بودند تا از ستم ساسانیان و شاهنشاهی نجات پیدا کنند. نامه را تفسیر کرد و همه را حفظ بود. شریعتی مبهوت بود که یک آخوند نامه رستم و فرخ‌زاد شاهنامه را خوب تفسیر می‌کند. تمام که شد خیلی خوشحال بود و به من گفت در این فاصله‌ای که من فرانسه بودم و تحصیل می‌کردم روحانیت چه جهشی کرده است.

روزی هم که قرار بود من به دانشکده ادبیات بروم متوجه شدم هم زمان با آمدن علی است اما 750 تومان برای دانشگاه باید می‌دادیم و من 8 ریال هم نداشتم. یعنی هیچ کدام نداشتیم. پدر احمدزاده‌ها داشت ولی اینها پول از پدرشان  نمی‌گرفتند. خیلی غرور بالایی داشتند.

آشیخ حسین لنکرانی که از هم‌دوره‌های مدرس بود، درباره نامه رستم فرخ‌زا صحبت کرد که ایرانی‌ها منتظر یک موعود بودند تا از ستم ساسانیان و شاهنشاهی نجات پیدا کنند. نامه را تفسیر کرد و همه را حفظ بود. شریعتی مبهوت بود که یک آخوند نامه رستم و فرخ‌زاد شاهنامه را خوب تفسیر می‌کند.

 

امیر پرویز پویان یک فکر اقتصادی کرد. چیزهایی روی کاغذ نوشت. همه کسانی که من یا پویان می‌شناختیم نوشت و قسمت کرد هر کسی کجا برود و ده تومان پول قرض کند و بگویند برای خرسند می‌خواهیم. این بهترین کاری بود که می‌توانستیم انجام دهیم. هیچ کسی نمی‌گفت 10 تومان ندارم.

یکی از جاهایی که خودم باید می‌رفتم خانه طاهر احمدزاده بود. در اتاق پذیرایی نشستیم و کلی میوه روی میز بود. حرف‌های بسیاری زدیم. به او مسئله را گفتم و گفت باید آنها که پول دارند کاری کنند. محلی نگذاشت و بعد خداحافظی کردم و بیرون آمدم یعنی ده تومان هم نداد.

سراغ حاجی یزدانیان، دکتر سرجمعی، دکتر دل‌آسایی، دانشجویان پزشکی که وضع خوبی داشتند رفتم. کسانی که ده تومان برای آنها چیزی نبود. با هزار بدبختی این را جور کردیم. فردا هم اسم نویسی کردیم.  سال اول شریعتی آمد و درس‌های اسلام شناسی را شروع کرد و از روی دایره‌المعارف فرید وجدی آغاز کرد. من چیزی نمی‌نوشتم و فقط گوش می‌کردم. شریعتی هم همین را می‌خواست و جزوه نیاز نداشت. کلاس آن چنان مسحور شریعتی شد اگر مگسی بال می‌زد صدای بال زدن آن را می‌شنیدیم.

** پاسخ شریعتی به انتقاد یک دختر بهایی

یکی از دخترهای بهایی سرکلاس بلند شد در حالی که شریعتی نمی‌دانست بهایی است. گفت من با حرف‌های شما مخالف هستم. شریعتی گفت "خوب است که مخالف هستید. من می‌خواهم فقط ساکت مخالف نباشید و با من بحث کنید چون خیلی از افراد ممکن است همین سوال را داشته و به همان دلیل مخالف باشند." اسلام‌شناسی مشهد چاپ شده است. شریعتی می‌گوید نمی‌خواهم حرف‌های من را قبول کنید ولی آرزو دارم بفهمید. تا حدی فکر کنید که بفهمید. مخالف یا موافق هستید ولی حرف‌ها را بفهمید. من همیشه فکر می‌کنم باید شریعتی را بفهمیم.

سال اول شریعتی آمد و درس‌های اسلام شناسی را شروع کرد و از روی دایره‌المعارف فرید وجدی آغاز کرد. من چیزی نمی‌نوشتم و فقط گوش می‌کردم. شریعتی هم همین را می‌خواست و جزوه نیاز نداشت. کلاس آن چنان مسحور شریعتی شد اگر مگسی بال می‌زد صدای بال زدن آن را می‌شنیدیم.

 

 

** شهید مطهری مرحوم شریعتی را دوست داشت

تسنیم‌: تا زمانی که شریعتی مشهد بود و بعد به تهران آمد و به زندان افتاد، مخالفان شریعتی در مشهد چه کسانی بودند؟

پرویز خرسند: او آن زمان مخالفی نداشت و حتی آقای مطهری جزو دوستداران او بود. حتی برای مقاله "از هجرت تا وفات" خیلی اصرار کرد که آن را از شریعتی بگیرد و چاپ کند.

از راست: شهید مطهری، ناصر میناچی و علی شریعتی

** یک منتقد شریعتی می‌گفت چرا به "عناصِر" می‌گویی "عناصُر"

تسنیم: شهید مطهری اصرار به چاپ آن داشت؟

پرویز خرسند: بله. آن کتاب با آبرو درآمد. دو هفته یکبار برای سخنرانی می‌آمد و آیت‌الله مطهری هم حمایت از او می‌کرد. آیت‌الله میلانی هم همینطور بود. دو آخوند هم در حسینیه ارشاد می‌آمدند که یکی علامه حکیمی بود و دیگری شخصی به نام "نوری" پیش‌نماز مسجد قبا بود. به آنجا می‌آمد و همنشین بدیع‌الزمان فروزان‌فر و جلال‌الدین همایی و ملالغتی هم بود. می‌گفت چرا شریعتی به جای عناصِر، عناصُر می‌گوید. به شریعتی می‌گفتم چرا این طور می‌گویید و درست تلفط کنید. می‌گفت اتفاقاً عمداً این طور تلفظ می‌کنم که اینها عصبانی شوند و نیایند. اینها تنها برای نق زدن می‌آیند. اینها فقط می‌خواهند آثارم چاپ شود و بعد شروع به فحاشی کنند و اگر ایرادات فقهی من را بگیرند من پیشرفت می‌کنم.

تسنیم: نمایشنامه ابوذر هم آن زمان روی صحنه رفت؟

پرویز خرسند: نمایشنامه ابوذر را در سال 50 درآوردند. در نمایشنامه، اصغر صغیری نقش ابوذر را بازی می‌کرد و تک‌گویی هم بود و سخت بود. هم در مشهد و هم در تهران اجرا شد. یک نفر اجرا کرد و تنها صغیری حرف می‌زد. وضع اجتماعی را از اینجا می‌فهمید که یکی از آقایانی که بعداً جزو اعضای دولت موقت بازرگان شد، آن زمان به حسینیه فرستادم تا ابوذر را ببیند بعد با هم حرف بزنیم.

** عضو دولت موقت می‌گفت "شریعتی چرا نماز نمی‌خواند؟"

یک هفته تا ده روز طول کشید و در این فکر نبودم که رفته یا خیر. آمد به من گفت "من ابوذر را دیدم اما یک امر مهمی را فهمیدم، من قبل از اذان ظهر رفتم و تمام مدت را نشسته بودم و تکان نخوردم. در نزدیکی شریعتی بودم و او هم تکان نخورد تا آفتاب غروب کرد و شب شد و شریعتی نماز نخواند و گفتم این چه مسلمانی است که نماز ندارد."

گفتم "خیلی خری! تو را فرستادم نمایشنامه بینید. فرض کنید این را مسیحی نوشته باشد. شما نرفتید ببینید شریعتی نماز می‌خواند یا نمی‌خواند. مطمئناً 5 دقیقه و 10 دقیقه چرت زدید و شاید در این مدت خوانده باشد. حق ندارید او را قضاوت کنید." سطح تفکر یک دبیر که بعد وزیر می‌شود در این حد است و ببینید چه اتفاقی می‌افتد. دولت موقت هم دست اینها است و چطور می‌خواهند مملکت را اداره کنند.

یک خاطره هم بگویم. قبل از این که حسینیه را بسازند من و مرحوم محمدتقی شریعتی، دکتر شریعتی و آقای مطهری رفتیم زمین را ببینیم. توضیح دادند که چطور کار می‌شود و چطور نقشه کشیده شده و اجرا می‌شود. مطهری چیزی گفت که من خیلی کیف کردم. گفت شما فکر شیب سالن هم کرده‌اید؟ گفتند بله. یکی گفت شیب برای چه؟ یا استاد شریعتی یا میناچی گفت. مطهری گفت برای این شیب را بگذارید که پشتی به جلویی نگوید سر خود را پایین بگیرید و همه مسلط به صحن باشند. حالا می‌خواهید فیلم پخش کنید یا سخنرانی باشد یا هر چیز دیگری باشد. این که یک آخوند این حرف را بزند خیلی کیف کردم.

مطهری چیزی گفت که من خیلی کیف کردم. گفت شما فکر شیب سالن هم کرده‌اید؟ یکی گفت شیب برای چه؟ مطهری گفت برای این شیب را بگذارید که پشتی به جلویی نگوید سر خود را پایین بگیرید و همه مسلط به صحن باشند...

 

تسنیم: زمانی که شریعتی به تهران آمد شما در تهران بودید؟

پرویز خرسند: بله. من زودتر به تهران آمدم. سال 49 لیسانس گرفتم چون یک سال زندان رفتم این یک سال عقب افتاد. در سال 49 به تهران آمدم و دکتر از 50 به تهران آمد. در حقیقت دکتر متینی عذر او را خواست. یکی از دلایلش اداری بود به این معنا که خواسته بود همانند بقیه استادان حضور غیاب کند. شریعتی این کار را نمی‌کرد چون کلاس او 50 شاگرد داشت و همیشه سر کلاس او از 60 نفر هم بیشتر بود.

خیلی از دانشجویان از بازار و دانشکده‌های دیگر می‌آمدند و می‌گفت چطور اینها را حضور و غیاب کنم؟ اعتقاد داشت دانشجویی که کلاس او را دوست ندارد همان بهتر که سر کلاس حاضر نشود. وقتی از کمونیسم حرف می‌زند حق داشت که سر کلاس من حاضر نشود.

یک بار از آن سوی خیابان شمرون می‌آمد و گریه می‌کرد. می‌خواستیم  به حسینیه برویم و شریعتی سخنرانی کند. گفت همین الان روبروی دانشگاه دانشجویان چپ دور هم جمع شدند و از من بد می‌گویند و فحش می‌دهند که از مارکس بد گفتم در حالی که هنوز حرفی نزدم اما اینها پیش‌بینی کردند که من اینطور سخن می‌گویم و جز فحش دادن کاری ندارند که انجام دهند. در صورتی که به جای ایستادن در آنجا و فحش دادن، جلو می‌آمدند و اگر جایی ایراد داشتم به من تذکر می‌دادند تا مردم روشن شوند. این عیب بزرگی است که روشنفکران ما دارند. در نامه‌ای که به من نوشت از اینها به عنوان "روشنفکران گیلاسی" نام برد.

** شریعتی به افرادی که جلو جلو فحش می‌دهند "روشنفکر گیلاسی" می‌گفت

تسنیم: منظور چه کسانی بود؟

پرویز خرسند: همین کسانی که پیش‌گویی می‌کردند و جلوتر فحش می‌دادند. بعدها همین شیخ حسین لنکرانی دشمن سرسخت شریعتی شد. وقتی شریعتی وارد کتاب "پدر، مادر ما متهمیم" شد، این دشمنی‌ها شروع شد. محمدی اردهالی که مرد بسیار نجیب و پاک و شریف بود و کتاب‌فروشی داشت و به ندرت کتابی به دختر بی‌حجاب می‌فروخت مگر کتابی که مذهبی باشد هم مخالف او بود.

مصاحبه آیت‌الله خامنه‌ای درباره شریعتی

سید هادی خسروشاهی از طرفداران دکتر بود. آیت‌الله مکارم هم بینابین بود و برخی ایرادات را می‌گرفت. از جلوی مجله اینها که مکتب اسلام بود، رد می‌شدم و به من می‌گفت مقاله‌ای به ما نمی‌دهی؟ آقای خامنه‌ای هم از روشنفکران خیلی خوب بود که طرفدار دکتر بود. 

سید هادی خسروشاهی از طرفداران دکتر بود. آیت‌الله مکارم هم بینابین بود و برخی ایرادات را می‌گرفت. از جلوی مجله اینها که مکتب اسلام بود رد می‌شدم و می‌گفت مقاله‌ای به ما نمی‌دهی؟ آقای خامنه‌ای هم از روشنفکران خیلی خوب بود که طرفدار دکتر بود. 

 

 

 

آیت‌الله خامنه‌ای در حال گفتگو با مرحوم محمدتقی شریعتی پدر دکتر شریعتی

تسنیم: در زندان هم با شریعتی ارتباطی داشتید؟ 

پرویز خرسند: در زندان هر روز او را می‌دیدم. اواخر من را به بند 6 فرستاده بودند و شریعتی هم در بند 6 بود.

تسنیم: چه سالی دستگیر شدید؟

پرویز خرسند: ما 53 مرخص شدیم و چند روز بعد شریعتی مرخص شد. اگر اشتباه نکنم در دهه آخر فروردین همان سال بیژن جزنی، مصطفی جوان خوش‌دل، کاظم ذوالانوار، حسن ضیاظریفی و غیره اعدام شدند. ساواک توضیح داد اینها در حال فرار بودند که در تیراندازی کشته شدند و مجبور شدیم آنها را بزنیم. این ادعا خیلی احمقانه بود. این بچه‌ها را هر روز می‌زدند و نمی‌توانستند راه بروند. اینها چطور می‌خواستند فرار کنند؟ مسعود رجوی هم از جمله افرادی بود که می‌دانست در هر سلولی چه کسانی هستند.

تسنیم: مسعود آن زمان جزو بچه ‌مسلمان‌ها حساب می‌شد؟

پرویز خرسند: بله. نماز هم می‌خواند.

تسنیم: چطور مسعود رجوی از تمام مسائل زندان خبر داشت؟

پرویز خرسند:‌ هنوز هم فکر می‌کنم چطور می‌شود! مثلاً می‌گفت "علی طلوع" در سلول روبرویی است.  پتو را برای تخته بازی خط‌کشی می‌کردند و با خمیر نان نقطه‌ها را ساخته بودند و بازی می‌کردند و به من هم می‌گفتند ولی من بلد نبودم.

** دو احتمال که رجوی با ساواک همکاری می‌کرد

تسنیم: این که می‌گویند رجوی در زندان با ساواک همراهی می‌کرد، درست است؟

پرویز خرسند: احتمال دارد. رسولی(بازجوی اوین) یک کاری می‌کرد که این تفکر را قوی می‌کند. وقتی می‌آمد به ما سلام می‌داد و یا سری برای همه تکان می‌داد. فقط مسعود را فحش می‌داد. مسعود هم هیچ چیزی نمی‌گفت و سر خود را پائین می‌انداخت و به انگشت شست خود نگاه می‌کرد. چه لزومی داشت این فحش‌ها را همواره به مسعود رجوی بدهد؟

بعد که می‌رفت مسعود به خنده بازی خود می‌پرداخت. لزومی نداشت این کار را کند! چرا به من یا مصطفی(مصطفی جوان خوش دل) فحش نمی‌دادند؟ به هیچ کسی فحش نمی‌داد فقط به او یکسره فحش می‌داد و می‌رفت. حتی احوال کسی را نمی‌پرسید، می‌آمد به مسعود فحش می‌داد و می‌رفت.

رجوی اگر در یک سلول 30-20 نفر بودند، از 30 نفر همه را می‌شناخت. این که چه کسانی سیگاری هستند و چه کسانی نیستند خبر داشت. از گروهبان و سربازها اطلاعات می‌گرفت که به چه کسانی سیگار بدهد و ندهد.

 

یکی این مسئله بود و مسئله دیگر باخبر بودن از سلول‌ها بود. اگر در یک سلول 30-20 نفر بودند، از 30 نفر همه را می‌شناخت. این که چه کسانی سیگاری هستند و چه کسانی نیستند خبر داشت. از گروهبان و سربازها اطلاعات می‌گرفت که به چه کسانی سیگار بدهد و ندهد. لیوانی از خمیر درست کرده بود که جاسیگاری بود. سیگارها را داخل آن می‌ریخت.

** به شریعتی پیغمبر بند6 زندان می‌گفتند

آن شب که من اتاق رسولی بودم، سرباز را صدا کرد و گفت من را به بند 6 ببرد. از یک سو خوشحال شدم به بند  6 می‌روم و پیغمبر را می‌شناسم(چون معروف بود بند 6 یک نفر دارد که پیغمبر زندان است) و از سوی دیگر هم در بند 4 کلی چیز داشتم چون سیگار نگه داشته بودم. بعد از صبحانه نصف سیگار می‌کشیدم و بعد از نهار نصف دیگر و بعد شام هم نصف دیگر می‌کشیدم و یک نصفه زیاد داشتم. در هر سلول هم همه سیگاری نبودند. یک بار مثلاً 7-6 سیگار برای من پس‌انداز شد.

سلول تاریک بود و صدای یک نفر می‌‌آمد. گفتم تو مسعود رجوی نیستی؟ روبوسی کردیم و گفت خوشحالم آمدید. می‌گفت چه زمانی شما را گرفتند؟ تازه آمدید؟ گفتم اگر تازه گرفته بودند موهای من این طورنبود.

به من گفت به یاد داشته باش فردا صبح توالت می‌رویم. شما صبر کنید و دیر بیایید. من جلوی سلول 6 می‌روم و بخاری کارگاه آنجا بود. تو را صدا می‌کنم که شریعتی بفهمد. گفتم پس پیغمبر بند 6 شریعتی است؟ گفت بله. گفت شریعتی خیلی دلواپس تو است. خبرهای رادیو آزاد را به او دادند و به شدت دلواپس است.

رادیو آزاد آن زمان دروغ می‌گفت.  من و زنم رادیو آزاد را گرفته بودیم و هنوز خبرگویی لندن شروع نشده بود. می‌گفت پرویز خرسند را گرفته‌اند و چشم‌های او را درآوردند. هر چه می‌توانست می‌گفت. 

** اتهام همکاری شریعتی با ساواک دروغ است

تسنیم: کسانی همانند عباس میلانی و احسان نراقی می‌گویند وقتی دکتر شریعتی از زندان آزاد شد با ساواک همکاری کرد.

پرویز خرسند: از این حرف ها زیاد می‌زنند. من زندان مشهد هم بودم، 4-3 روز قبل از آزادی من را به ساواک بردند که نصیحت کنند. در حالی که نامه آزادی من آماده بود. در زمان شاه این چنین بود که اگر ساعت 8 آزاد می‌شدید، راس این ساعت جیره نداشتید و باید آزاد می‌شدید. تیمسار بهرامی که رئیس ساواک بود به همراه شخص دیگری نشسته بودند. بهرامی گفت من از قلم تو کیف کردم. همه نوشته‌های شما را خواندم و لذت بردم. کشاورزی بود که عموی خود را با تیر زده بود و چون سن کمی داشت اعدام نکردند. به او گفته بودند نامه‌ای برای فرح بنویسید. گفتم نامه را به آن کسی که می‌خواهید نمی‌دهند ولی با این حال برای او نامه کوتاهی نوشتم .

تیمسار بهرامی همان نامه را خوانده بود و تعریف می‌کرد. به من گفت استاد شما که سطح بالاتری دارد فکر کرد و دید باید با ما همکاری کند. ما همواره با هم در ارتباط هستیم و شما هم سعی کن این چنین عمل کنید. در زندان تهران هم این چنین بود. من به هیچ کسی این حرف را نگفتم مخصوصاً در آن زمان که دنیای شایعه زیاد بود.

شریعتی در زندان سخنرانی می‌کرد. خیلی از شب‌ها این کار را می‌کرد. نگهبان را که می‌شناخت صدا می‌زد و از او می‌پرسید در روستا چه می‌کنید. مثلاً می‌گفت فلان میوه را برداشت می‌کنیم یا کشاورزی می‌کنیم. اطلاعات شریعتی درباره کشاورزی هم خوب بود و با این موضوع شروع می‌کرد و از اینجا به کمبود آب و کمبود پول می‌کشاند و کم‌کم شکل سیاسی می‌داد و صدای خود را بالاتر می‌برد. بخاری هم کم می‌کردند و ما هم صحبت‌های شریعتی را واضح می‌شنیدیم. در گفتن درس‌های مقاومت هم می‌داد.

مسئله سیگار را که مطرح می‌کنند او برخلاف مصرف سیگارش، خیلی سیگاری نبود چون سیگار را خیلی با عذرخواهی می‌کشید. می‌گفت سیگار را نمی‌توان ترک کرد الکی دود می‌کرد. دهان خود را تلخ می‌کرد. قدری در گلو و حلق او می‌رفت ولی در حدی نبود که او را خفه کند.

 

** خاطره سوسن شریعتی از شب قبل از فوت شریعتی

تسنیم: درباره فوت شریعتی در آن زمان شایعه بسیار مطرح بود. آن زمان به چیزی دست پیدا کردید که این فوت مشکوک است و یا اتفاقی برای او افتاده است؟

پرویز خرسند: به نظر طبیعی هم نمی‌آمد. مسئله سیگار را که مطرح می‌کنند او برخلاف مصرف سیگارش، خیلی سیگاری نبود چون سیگار را خیلی با عذرخواهی می‌کشید. می‌گفت سیگار را نمی‌توان ترک کرد الکی دود می‌کرد. دهان خود را تلخ می‌کرد. قدری در گلو و حلق او می‌رفت ولی در حدی نبود که او را خفه کند.

ابراهیم یزدی، احسان شریعتی و شهید چمران در مراسم خاکسپاری شریعتی در زینبیه دمشق

اوایل انقلاب که در مجله سروش بودم، سوسن(سوسن شریعتی دختر دکتر شریعتی) به سروش آمد و با هم صحبت کردیم. طبیعی است که از پدر خود حرف بزند. درباره شب آن اتفاق می‌گفت که سوسن و دکتر با هم بودند و تا ساعت ده حرف می‌زدند. بعد دکتر طبقه بالا می‌رود و می‌خوابد.  پشت خانه اینها هم جنگل بود. سوسن می‌گفت من روز بعد ساعت 10 دکتر را بیدار کردم. وقتی پدرش را صدا می‌زد خواب سبکی داشت و زود جواب می‌داد. می‌گفت "آن روز هر چه صدا کردم جواب نداد. به نزدیکی در اتاق او رفتم و صدا زدم باز جواب نداد. خواستم در را باز کنم به در زدم و جواب نداد. خواستم در را باز کنم دیدم گیر است و باز نمی‌شود.

بیشتر زور زدم و دیدم بدن پدرم پشت در است. هر طور بود خود را داخل اتاق بردم.او به پشت افتاده و دست را به سمت  دستگیره دراز کرده و دهانش باز است، به صورتی که می‌خواسته فریاد بزند.

پنجره اتاق هم که هر شب بسته بود آن روز باز بوده است. معلوم بود اگر کسی می‌خواست از آن پنجره به داخل آمده است. احتمال این زیاد است که این چنین باشد. دلیلی برای مردن او هم نمی‌دیدم. او سردرد هم نداشت. بدن 100 درصد سالمی داشت. یک سال و نیم در سلول‌های مختلف زندانی بود بیماری نگرفت. خیلی جوان بود. شریعتی چقدر زندگی کرد؟ او در 44 سالگی فوت کرد.شریعتی بی‌اشتباه نیست همانند همه! تنها کسی غلط نمی‌نویسد که دیکته ننویسد.

تسنیم‌: سوال آخر این است که برخی در سال‌های اخیر داخل کشور شریعتی را پس می‌زنند و می‌گویند تفکر شریعتی الان به درد نمی‌خورد. شریعتی را در حد متون ادبی‌اش قبول دارند. به نظر شما کدام بخش از اندیشه‌های شریعتی هنوز هم برای جوانان قابل استفاده است؟ آیا درست است که بین افکار ایدئولوژیک شریعتی و سایر نوشته‌هایش تفکیک قائل شویم؟

پرویز خرسند: آنها علمای تازه به علم رسیده هستند و نقطه‌های منفی کار شریعتی را بیشتر می‌بینند. می‌دانند از منظر علم جدید او نمی‌تواند پا به پای آنها بیاید. از شریعتی در 60 سال پیش انتظار دارند همانند الان فکر کند. اگر در جایی این چنین کار نمی‌کند عصبانی می‌شوند.

** شریعتی از من خواست تا هبوط را نقد کنم اما نکردم

شریعتی هر چه از من می‌خواست امکان نداشت برای او انجام ندهم و تنها چیزی که به حرف گوش  نکردم این بود که می‌گفت خیلی دوست داشتم نقدی بر کویر بنویسید. من این کار را نکردم. همان زمان که خواندم باید این کار را می‌کردم. من اوایل انقلاب خیلی کار می‌کردم ولی یک بار هبوط را نقد نکردم آن هم در آن زمان که حساسیت بر شریعتی زیاد بود. این را باید بپذیریم که این کتاب‌های دکتر شریعتی بیش از همه کتاب‌ها به آدمی درس می‌دهد و تنها یک مدرس خوب می‌طلبد.

** بدون مبنا سراغ شریعتی رفتن انسان را گمراه می‌کند

اگر کسی بدون مبنا بخواهد به این کتاب‌ها نزدیک شود گمراه می‌شود چون برداشت خود را دارد. افکار خود را سوار نوشته‌های شریعتی می‌کند. یکی از ایراداتی که می‌گیرند این است که چرا شریعتی به ایران باستان نظر ندارد و از اسلام، تاریخ او شروع می‌شود. غافل از این هستند که تخصص شریعتی این است. شریعتی از تاریخ اسلام شروع کرده و تخصص او این است. مثل این است از هانری کوربن انتقاد کنید که چرا مطلبی درباره موسیقی نمی‌نویسد؟ تخصص کوربن در فلسفه است و نمی‌تواند درباره مثلا موسیقی نظر دهد. 

انتهای پیام/

پربیننده‌ترین اخبار سیاسی
اخبار روز سیاسی
آخرین خبرهای روز
فلای تو دی
همراه اول
رازی
شهر خبر
فونیکس
میهن
طبیعت
پاکسان
گوشتیران
رایتل
مادیران
triboon