راز سی و اندی بازیگر روی صحنه

راز سی و اندی بازیگر روی صحنه

علوی‌زاده بقا را بدل به استعاره‌ای می‌کند که در برنامه‌های مختلف تلویزیونی نمود پیدا می‌کند تا جایی که ببینده منفعل تلویزیون نیز تضمین بقای خود را در تماشای تلویزیون می‌بیند.

باشگاه خبرنگاران پویا - احسان زیورعالم

«ما سه نفر بودیم» نام اثر کمتر دیده شده‌ای است که صالح علوی‌زاده سال گذشته در مولوی کوچک روی صحنه برده بود. یک مونولوگ با سه بازیگر که می‌توان پذیرفت که چرا باید یک مونولوگ باشد. نمایشی کوتاه با روایتی پرتنش از روابط سه پسر.

علوی‌زاده گامی بلندتر برمی‌دارد تا محدودیت‌های مرسوم برای یک کارگردان جوان را بشکند. با بیش از 30 بازیگر در یک سالن خصوصی، نمایشی روی صحنه می‌برد که با ساختار و شاکله اثر سابقش کاملاً در تنافر است. «راز بقا» نمایشی تودرتو در باب تلویزیون و شاید عواقب ناشی از این پدیده مذموم دوست‌داشتنی است. نمایش صرفاً یک تلویزیون غول‌آساست که کل ماجرای نمایش درون آن می‌گذرد و نمی‌توان برای آن یک داستان سرراست تعریف کرد. تلویزیون غول‌آسا که هر با یک کنترل، کنترل می‌شود، برشی از یک ساعت پخش سریال‌ها و اخبارها و مستندهایی است که لابه‌لای تبلیغاتی تلویزیونی منتشر می‌شوند تا ما را سرگرم کند.

پروسه پخش برنامه‌ها طبق ساختار نمایش در سه مرحله رخ می‌دهد که هر کدام برآمده از یک قطعه نمایشی طولانی‌تر از دیگر قطعات است و به نظر یک سریال یا بخشی از یک فیلم تلویزیونی هستند. محوریت این سه داستانک نیز تلویزیون است. یکی از شخصیت‌ها در حین پخش تلویزیون، مشغول تماشای تلویزیون است و شخصیتی از برنامه‌ای دیگر در حال دیدن آن لحظات به همراه مخاطبان نمایش است. به عبارتی همه چیز در یک لابرینت روایی پیچیده شده است تا به نوعی تبدیل به تصویر کمیک از رفتار ما در برابر تلویزیون بدل شود. رفتاری که از کم‌حوصلگی ما نشئت می‌گیرد. انگشت‌هایی که روی کنترل می‌لغزند و از شبکه‌ای به شبکه‌ای دیگر سفر می‌کند.

این کم‌حوصلگی فرصتی پدید می‌آورد که نمایش از پرده‌های متعددی تشکیل شود که هر یک مستقل از دیگری باشد و تنها این خود تلویزیون باشد که به عنوان محور اصلی تمامی این پرده‌ها را در کنار هم حفظ کند. هر پرده اشاره‌ای به یکی از برنامه‌های تلویزیونی دارد. برای مثال شروع و پایانی که اشاره به برنامه مشهور «راز بقا» دارد و نام نمایش نیز از همان آمده است. البته این نام به نوعی در کلیت اثر تسری پیدا کرده است و تمامی ارکان نمایش را درگیر می‌کند. سه داستان اصلی در دل نمایش وجود دارد. داستان اول نزاعی میان دو هم‌اتاقی است که ناگهان با ورود خواهر یکی از آنان بدل به نزاعی خواهر و برادری می‌شود و بدون آنکه مشخص شود قصه چیست، به پایان می‌رسد. شاید اشاره‌ای به پایان‌های عجیب سریال‌ها که فقط قصدش کش دادن یک داستان است. کما اینکه همان داستان ده دقیقه‌ای نمایش نیز محصول کش دادن است.

داستان دوم بیشتر از دو داستان دیگر با نمایش سنخیت دارد. یک پارودی بر «درباره الی» که در آن علوی‌زاده به جای مسخره کردن و استهزا، همه چیز را جدی گرفته است؛ اما جدیت مملو از پوچی و هیچی است. تا آخر ماجرا نیز مشخص نمی‌شود داستان چیست.

داستان سوم از بقیه داستان‌ها سرراست‌تر است. یک دانشجوی پسر دختری وارد خوابگاه پسرانه کرده است و خطر لو رفتنش وجود دارد. دوستانش حراست خوابگاه را به گروگان گرفته‌اند و مهمترین تصمیمشان کشتن مأمور حراست است. این قطعه نیز به نظر ادای دینی به نمایش «شنیدن» امیررضا کوهستانی است.

در میان این سه داستان بخش‌هایی از مصاحبه‌های خیابانی، تبلیغات تلویزیونی، مستند و بخش‌هایی از برنامه‌های تلویزیونی پخش می‌شود که هر یک اشاره به برنامه خاصی دارد. تمامی این اشارات پارودیک هستند و اصولاً به پوچ بودن آنان می‌پردازد. به خصوص در بخش مصاحبه‌های خیابانی که جوان بودن افراد هدف قرار می‌گیرد، هر بازیگر چیزی نه چندان دور از واقعیت خود می‌گوید. واقعیت بیان شده دقیقاً ناشنیدنی‌ترین و نادیدنی‌ترین عنصر نمایش بدل می‌شود. این همان چیزی است که تلویزیون از بیانش عاجز است و به عنوان یک رسانه نمی‌تواند آن را به مخاطبانش انتقال دهد.

همین مسئله باعث می‌شود وجوه پاردویک نمایش کمتر دیده شود و حتی طعم تلخی به خود بگیرد. به حال و هوای «ما سه نفر بودیم» نزدیک می‌شود. الفاظ به سمت و سوی کنایی پیش می‌رود. این کنایه نیز در برخی شخصیت‌ها نمود پیدا می‌کند. همانند موادفروشی که در قالب یک مداح ظاهر می‌شود.

پس کل «راز بقا» در واقع یک کنایه است که در کلیت داستان‌ها و داستانک‌ها جاری است. همه برای بقا می‌جنگند. یکی برای ماندن قصد قتل مأمور حراست را دارد و دیگری برای بقا دروغ می‌گوید؛ حتی اگر به قیمت پاشیدن زندگی دیگران تمام شود. همه چیز شبیه همان دو جنگلی است که ابتدا و انتهای نمایش را رقم می‌زند. هر یک از حیوانات قرار است در این زمانه پر تنش بقای خود را تضمین کند. این بقا حتی در آن جوانان سرگردان نمایش نیز صادق است. این مهم زمانی به اوج می‌رسد که گروه نمایش به عنوان حسن ختام ترانه‌ای دسته‌جمعی می‌خوانند در باب نمایش و تلاششان برای به نمایش گذاشتن افکارشان، آن ترانه هم اشاره‌ای به تلاش برای بقا دارد، بقا برای بودن تئاتر.

و از همه مهمتر خود تلویزیون است. جعبه جادویی، آن‌چه که هر فرد برای حفظ خود و منافعش از تلویزیون بهره می‌برد؛ حتی اگر این منافع در گرو امری انفعالی باشد. به یاد آوریم که شخصیت‌های نمایش در بزنگاه در برابر تلویزیون می‌نشینند و سخن نمی‌گویند. این سکوت و تلویزیون دیدن برای حفظ بقاست. شاید نشستن ما در برابر این تلویزیون انتزاعی و عظیم‌الجثه نمایش هم برای حفظ بقاست، بقایی فرهنگی که برای منفعت‌های طبقاتی دارد.

انتهای پیام/

واژه های کاربردی مرتبط
واژه های کاربردی مرتبط
پربیننده‌ترین اخبار فرهنگی
اخبار روز فرهنگی
آخرین خبرهای روز
فلای تو دی
تبلیغات
همراه اول
رازی
شهر خبر
فونیکس
میهن
طبیعت
پاکسان
triboon
گوشتیران
رایتل
مادیران