سفرنامه؛ دردسرهای گرفتن ویزای ۱۰۰ دلاری افغانستان!


سفرنامه؛ دردسرهای گرفتن ویزای 100 دلاری افغانستان!

در سفارت، خانمی بغایت رنگی، کاملا ایرانیزه و متأسفانه بی‌علاقه به فرهنگ افغانستان که این آخری را با «افغانستان می‌خواید برید چیکار؟ افغانستان جای دیدنیش کجا بود؟ افغانستانم جائه آخه! کوبید توی صورت‌مان و ...

به گزارش خبرنگار اجتماعی باشگاه خبرنگاران پویا؛ افغانستان کشوری است که فقط روایت جنگ از آن شنیده‌ایم در حالی که از لحاظ تاریخی و جغرافیایی، زیباییهایی زیادی دارد که نادیده مانده است.

در این مطلب، یکی از سفرنامه‌های افغانستان که با لحنی طنز نگارش یافته تقدیم مخاطبان تسنیم شده است:

بعنوان فعال اجتماعی در امور مهاجران افغانستانی(عجب عنوانی) بر خود ننگ و عار می‌دانستیم که هر بار صحبت از زیبایی‌های ولایتی از افغانستان می‌شد، باید می‌گفتیم «آره توی اخبار دیدیم طالب‌ها ترکوندنش» و چیزی هم جز اخبار جنگ ندیده بودیم.

هرچند بسیاری مهاجران ساکن ایران نیز، بجز از طریق اخبار و ماهواره، چیزی نه دیده‌اند و نه می‌دانند. گویی دو کشور توی نقشه پشت به‌هم نشسته‌اند، وگرنه این سطح از بی‌خبری دروهمساده از هم، الان توی هیچ آپارتمانی مرسوم نیست. لذا دیدیم این‌جوری نمی‌شود. خیز برداشتیم برای سفر به کشور دوست و همسایه.

پیشاسفر

تقریبا  ـ بجز آن بخشی که شوخی‌های سخیفی در مورد «میری تریاک اصلم بیار» و «داعش فرم پر کرده بودی؟» و «باکو چشه؟» بود ـ تمامی واکنش‌ها متعجبانه، پرسش‌آلود، پریشان و «آخه افغانستانم جائه میری؟!» بود اما به‌هرحال قیافه‌ «هیچم درد نداشت» به خود گرفتن هم یک راه‌حل است که آدمیزاد می‌تواند در شرایط ناهماهنگی دوستان، عزیزان، بستگان، همکاران و غیره به آن پناه ببرد.

زورگیری ویزا

هنوز رضایت خانواده به پنجاه‌درصد هم نرسیده بود که یک‌هو دیدیم دم سفارت افغانستان در خیابان پاکستان(!)ایم و پس از هل دادن مهاجرانی که زیر باران منتظر ویزای مجدد اقامت یا کارهای اداری دیگرند؛ با گفتن «آقا ما با اینا نیستیم» رفتیم خدمت مرد معروف به «کراوات زرد»(این را بعلت سختی اسم نامبرده، از خودمان درآوردیم.) تا بهمان ویزا ندهد! چراکه مرحله اول دریافت ویزا، نگرفتن آن است و هرآنچه سابقا در سفرنامه‌ها خوانده‌اید با کشک نسابیده برابر است.

تا خود کراوات زرد پیدایش شود، باید فرم‌های لازم را تحویل همکارشان می‌دادیم. خانمی بغایت رنگی، کاملا ایرانیزه -از جهت چکه کردن ریمل و دست‌و‌پاگیری ناخن‌ها- و متأسفانه بی‌علاقه به فرهنگ افغانستان که این آخری را با «افغانستان می‌خواید برید چیکار؟ افغانستان جای دیدنیش کجا بود؟ افغانستانم جائه آخه(این را فکر کنم از اقوام ما یاد گرفته بود!) » کوبید توی صورت‌مان.

خود کراوات زرد هم که آمد با یک «نه! نمیشه»ی قاطع، ما را در موقعیت «مهاجران افغانستانی در ادارات ایرانی» قرار داد تا حالی‌مان کند اینجا کجاست و مو کیوم! ولی ما که بهرحال آن‌روز را مرخصی گرفته بودیم و هنوز تازه ظهر بود؛ ضمن احترام به قوانین ملی و سلیقه‌ کراوات زرد و شایستگی‌های وی، مجددا جمعیت زیر باران را هل دادیم و خود را از ساختمان مجاور به طبقه دوم ساختمان اصلی سفارت، پیش یکی از معاونین که از قضا یک آشنایی خفیفی با ما داشت رساندیم و با ده دقیقه مذاکره و واریز صددلار وجه رایج امریکای جنایتکار بحساب سفارت، ویزادار شدیم، با پارتی!

در راه بازگشت هم سری به کراوات زرد زدیم و تأکید کردیم چیزی از ارزش‌های وی کم نشده‌ است. درخصوص هزینه ویزه(ویزای محلی!) خاطرنشان کنم که این هزینه طبیعی و کاملا رسمی است. هرچند بر خود و شما و ایشان و حتی ایشان لازم می‌دانم که آدم برود بمیرد با این سطح از توسعه‌ دیپلماسی با همسایه‌ها که از لج سخت‌گیری‌های یکدیگر، سفر را بر اتباع هم سخت می‌کنند تا سخت‌گیری طرف مقابل را تلافی کرده‌ باشند. اسمش هم «فهمیدن زبان دنیا» است.

پرواز تهران ـ مزار؛ استثنائا با تأخیر (دوشنبه پنجم فروردین98)

گیت‌های خروجی به سمت پروازهای استانبول و نجف شلوغ‌ترین جای فرودگاه امام خمینی(ره) است. این یعنی خوب بلدیم کَل‌کل غربزده-مذهبی و آریایی-اسلامی‌مان را در آنسوی مرزها هم پیگیری کنیم. دو صف برای زائران نجف، دو صف برای زائران استانبول(!) و یک صف هم مخصوص مسافران پرواز تهران ـ مزارشریف است که در این صف تنها یک‌ نفر است که افغانستانی نیست. صادرکننده کارت پرواز، ننه‌‌ای بقچه‌بدست را به من می‌سپارد که تا هواپیما مواظبش باشم. این مواظبت از دیگران، زوردارترین کار جهان در نگاه نگارنده است.

ننه اما شکر خدا همکاری خوبی داشت. مثلا اعتقادی به صف و این سوسول‌بازی‌ها نداشت و خودش صاف رفت آن‌سوی گیت. برای پرداخت عوارض خروج که رفتم و آمدم، ناچار مجددا در ته صف ایستادم. صفی که ننه پانزده دقیقه پیش بی‌نوبت رد شده‌ بود. دیگر مطمئن شدم ننه یا دور شده و یا گم. سرانجام؛ با تأخیر ناچیزِ دوساعت‌و اندی‌ای(!) سروکله بوئینگ737 تِرتِرکنان پیدا شد. درست در شرایطی که تصور می‌کردم از مسئولیت حفاظت از ننه به شایستگی هرچه‌تمام فرار تماشایی کرده‌ام… اصلا خودتان به این گفتگو توجه کنید:

– سلام خانم مهماندار، حجابت کو؟ من کجا بشینم؟

– سلام نگارنده. بیا کنار همین ننه بشین!

نگارنده بعلت فاصله‌ی یک‌هفته‌ای با پرواز بعدی، ننه را در آغوش کشید و ...

(پایان بخش نخست ...)

روایت از سمیرا قره‌داغی

پایان قسمت اول/

واژه های کاربردی مرتبط
واژه های کاربردی مرتبط
پربیننده‌ترین اخبار اجتماعی
اخبار روز اجتماعی
آخرین خبرهای روز
فلای تو دی
تبلیغات
همراه اول
رازی
شهر خبر
فونیکس
میهن
طبیعت
گوشتیران
رایتل
مادیران
triboon