جمشیدی: علوم انسانی اسلامی شامل وصف ایدئولوژیک نیست/ شهرستانی: علوم انسانی اسلامی در وسط میدان تحولات تاریخی-تمدنی محقق می‌شود

جمشیدی: علوم انسانی اسلامی شامل وصف ایدئولوژیک نیست/ شهرستانی: علوم انسانی اسلامی در وسط میدان تحولات تاریخی-تمدنی محقق می‌شود

علوم انسانی نقطه اصلی نزاع بنیادی معرفت اسلامی با جهان معرفتیِ غربِ مدرن است.

به گزارش خبرنگار فرهنگی باشگاه خبرنگاران پویا، علوم انسانی به عنوان نبردگاه معرفتی و تئوریک جهان اسلامی و سنتی با جهان مدرنِ غربی جزء اموری است که تأمل درخصوص بنیادها و ماهیت آن سال‌هاست جزء دغدغه‌های اصلی متفکران اسلامی است. بازخوانی و نحوه مواجهه با علوم انسانی به دلیل ماهیت ایده‌های انقلاب اسلامی، پس از انقلاب صورت جدی‌تری پیدا کرد. بررسی کارنامه‌ی نحوه مواجهه با این علوم بعد از انقلاب اسلامی جزء مطالبی است که موجب روشن‌تر شدن ادامه راه برای سالکان این عرصه است. از این جهت دومین جلسه از سلسله نشست‌های "انقلاب اسلامی و اسلامی سازی علوم انسانی" با حضور دکتر مهدی جمشیدی(عضو هیئت علمی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی) و دکتر سید حسین شهرستانی (عضو هیئت علمی پژوهشکده فرهنگ و هنر اسلامی) در خبرگزاری تسنیم برگزار شد.

*تصور اولیه ما در صدر انقلاب اسلامی، از پدیده‌ای به نام علوم انسانی چه بود، آیا این تصور منطبق با معنای این علوم در وضع اصیلش بود و چرا این تحول خواهی در علوم انسانی در میان بزرگان ما در ابتدای انقلاب اسلامی مطرح شد؟

*جمشیدی: پیش از آن که به پرسش شما پاسخ بدهم می‌خواهم دو قید را به پرسش شما بیافزایم، اولا، تعبیر اسلامی سازی تعبیر صحیح و صوابی نیست زیرا گویا ما این پیشفرض را داریم که علوم انسانی واجد صورت محقق، مجسم و مطلقی است و راه مفرّی از آن نیز نیست جز آنکه باید این علوم انسانی موجود و محقق را جرح و تعدیل کرد تا از درونش علوم انسانیِ اسلامی خارج شود یعنی گویا باید در این کالبد سکولار، روح اسلامی دمید درحالیکه این کالبد مرده نیست که بخواهیم روح متفاوتی در آن بدمیم لذا علوم انسانی اسلامی تعبیر درستی نیست زیرا ما بنا داریم دانش مستقل و متفاوتی را تأسیس کنیم نه اینکه از طریق برخورد گزینشی و انتقادیِ موجود، علوم انسانیِ متفاوتی بوجود بیاوریم، در این بین ارزش علوم انسانی غربی برای ما جز در مقام نقد و پاره ای مسائل و پاسخها چیز دیگری نیست. ما نمی‌خواهیم با علوم انسانی موجود گلاویز شده و از رهگذر این کشمکش علوم انسانی اسلامی را ایجاد کنیم.

علوم انسانی غربی واجد ذات سکولار است

علوم انسانی اسلامی، صورت اسلامی شده‌ی علوم انسانی غربی که ذات و هویت سکولار دارد نیست و به لحاظ منطقی هم این امر شدنی نیست. نیروهای انقلابی در اوائل انقلاب به این قائل نبودند که همه علوم واجد دو سنخ و دو صنفِ سکولار و دینی هستند. امام خمینی(ره) در این مورد می‌فرمایند:«ما دنبال هندسه و ریاضیات اسلامی و غیر اسلامی نیستیم» یا در جای دیگری می‌فرمایند:«در همه علوم کافی ست که استاد دانشگاه قصد معارضه نداشته باشد اما این در علوم انسانی کافی نیست بلکه استاد دانشگاه در این زمینه باید موحد باشد. انسان غیر موحد در علوم انسانی جز ضرر حاصلی ندارد.»

نه علوم انسانی و نه اسلام شامل وصف ایدئولوژیک نیست

برخی‌ها معتقدند دلیل بازنگری و تامل در علوم انسانی غربی و بیگانه و معارض پنداشتن آن، ناشی از ایدئولوژیک اندیشی است یعنی تلقی منفی از ایدئولوژی به معنای نوعی نگاه اعتقادی، جزم اندیشانه و متعصبانه. به این معنای مارکسی از ایدئولوژی، مبحث علوم انسانی اسلامی اصلا ایدئولوژیک نیست زیرا اساسا اسلام مشتمل بر ارزش‌های دلبخواهانه، نامعقول و غیرمنطقی نیست یعنی ما اسلام را آگاهی کاذب نمی‌دانیم که در نتیجه، برخی مدعی ایدئولوژیک بودن علوم انسانی اسلامی به معنای کاذب بودن آن بشوند.

نکته دیگر اینکه علوم انسانی خاستگاه سیاسی و حاکمیتی نیز نداشته است زیرا ریشه‌های آن به قبل از انقلاب نیز باز می‌گردد یعنی هم در ایرانِ پیش از انقلاب، تلاش‌های مرحوم شریعتی و شهید مطهری واجد این نوع دلالت‌ها هستند و هم در جهان اسلامِ پیش از انقلاب نیز این اهتمام و التفات وجود داشته است. البته باید به این نکته توجه کرد که یکی از خاستگاه‌های شکل‌گیری دغدغه علوم انسانی اسلامی، هویت تاریخی و فرهنگی ماست زیرا این احساس شکل گرفت که تجویزهای علوم انسانی غربی با سبک زندگی مومنانه، متدینانه و ایرانی ما همسو نیست یعنی به نوعی شبیه تعبیری که آل احمد درباره غرب زدگی بکار برد.

همچنین بحث علوم انسانی اسلامی واجد سرچشمه‌های معرفتی و شناختی است یعنی ما احساس کردیم که جهان معرفتیِ برخاسته از علوم انسانی غربی با جهان معرفتی ما نه تنها متفاوت بلکه متضاد است یعنی فارغ از وجوه دیگری که عرض کردم، ما حتی نمی‌توانیم در مقام تصادف و تصادم، گزاره‌های معرفتی علوم انسانی غربی را در نسبت با جهان معنایی خودمان بپذیریم و به اتحاد برسانیم. با این نگاه، بنده معتقدم که شاید بتوان جرقه‌های بحث علوم انسانی اسلامی و تصادم دو جهان معناییِ متفاوت را به رساله "حرمت مشروطه" شهید شیخ فضل الله نوری بازگرداند یعنی هنگامی که شیخ شهید می‌گفت:« تقنینِ مندرج در مشروطه، تقنین عرفی است و ما چنین تقنینی نداریم، وکالت مطرح شده در فضای مشروطه قرار دارد و ما همچین وکالتی نداریم، تساوی حقوق در ضمن مشروطه مطرح است و ما اینگونه تساوی را در اسلام نداریم.» شیخ فضل الله این تصادم‌ها را درک کرد و اساسا حکم به حرمت مشروطه داد.

*آقای جمشیدی ارزش علوم انسانی مدرن برای ما را صرفا به مقابله سلبی با آن بیان کردند، اگر علاوه بر پرسش مطروح در ابتدای بحث، نکته‌ای نیز در این خصوص دارید بفرمایید.

*شهرستانی: بنده در ابتدا باید عرض کنم که عنوان بحث را "انقلاب اسلامی و ضرورت تحول در علوم انسانی" می‌پسندم که واجد تاریخچه‌ای است که بنده به پیش از انقلاب آن اشاره نمی‌کنم و قصد دارم وضع این بحث را در پسا انقلاب مطرح کنم.

خاستگاه تاریخی علوم انسانی اسلامی

ضرورت تحول در علوم انسانی بطور خاص یعنی بصورتی که تبدیل به برنامه کار کلان و دستور کار اصلی بشود در دهه 80مطرح شد. طلب تحول در علوم انسانی در دهه 80 دربرابر جریان اصلاحات و رشد و فراگیری طرح سکولاریستی برای سیاست در ایران شکل گرفت.

آنچه در حوالی دهه70وجود داشت، دفاعیه‌های کلامی از سنت دینی، انقلاب اسلامی و گفتار اسلام سیاسی در برابر روشنفکران بود. در طول این دوران، ادبیاتی ذیل گفتار شهید مطهری(ره) شکل گرفته بود یعنی ایشان تبدیل به نرم افزار کلامی-فلسفی جمهوری اسلامی شده بود و از شهید مطهری(ره) به عنوان دکترین جمهوری اسلامی تصویری ساخته شده بود در قالب یک نظام آگزیوماتیک علمی (به عنوان اصول موضوعه‌ای که پیش فرض محسوب می‌شوند) که چارچوب‌های اساسیِ حفاظت و صیانت از گفتار سیاسی حاکم را تایید می‌کرد و اندیشمندان اجتماعی، کلامی و فکری طرفداران انقلاب، مسئله‌شان پاسخ به شبهاتی بود که از طرف غرب و روشنفکران به این دستگاه معرفتی و چارچوب نظری وارد می‌شد.

جهان مدرن و تقابل بنیادی در علوم انسانی

از دهه 80 به بعد این طلب بوجود آمد که مسئله با پاسخ به شبهات یا دفاعیه‌های جزئی از چارچوب‌های کلامی انقلاب و اسلام سیاسی حل و فصل نمی‌شود بلکه ما با جهان مدرنی روبه رو هستیم که واجد اجزاء و عناصری است که در نسبت با یک وحدتی در کنار هم آرایش پیدا کرده‌اند. در این میان علوم انسانی به عنوان نقطه اساسی تقابل تئوریک ما و غرب در بنیادهای خودش با ما دچار بحران‌ها و تنش‌هایی است که کار با پاسخ به شبهات و داشتن موضع کلامی و جدلی حل و فصل نمی‌شود بلکه ما باید به نحو عمیق و جدی در بنیان‌های معرفتی و علوم انسانی جهان مدرن رسوخ کنیم تا گره گشایی از آنجا رخ بدهد. این جریان، جریان مبارکی بود که در اوالی دهه 80 بصورت سرزنده مطرح شد اما عواملی باعث شد که این رستاخیز معرفتی-فرهنگی دچار آسیب بشود. مهم‌ترین این آسیب‌ها این بود که آن رویکردهای کلامی که در دوره‌ای کارشان صرفا دفاع کلامی از جمهوری اسلامی یعنی دفاع مبتنی بر شبهات و پرداختن به روبناهای معرفت اسلامی و همچنین غربی بود، بخش مهمی از جریان تحول در علوم انسانی را نیز مصادره کردند.

باید به این توجه کرد که رسوخ در بنیادهای معرفتی با اقدامات کلامیِ روبنایی واجد اقتضائات متفاوتی است، برای نمونه علامه طباطبایی در یک سطحی اصول فلسفه و روش رئالیسم را طرح می‌کند تا پاسخی به مارکسیست‌ها بدهد اما چون ایشان فیلسوف و اهل تأمل و رسوخ است هنگام بحث از اصول فلسفه و روش رئالیسم، به طرح مبحث اعتباریات می‌رسد که از قضا برای تفکر اسکولاستیکِ فلسفه و علوم اسلامی خطرانگیز است و حتی شهید مطهری نیز از این مسئله احساس خطر می‌کند.

مواجهه مدافعانه برای دفاع از یک دستگاه سیاسی با مواجهه آزاد برای طرح اساسی مسائل علوم انسانی و فرهنگ که مبتنی بر رسوخ در تمدن غرب و بنیادهای تمدن و فلسفه اسلامی به نحو نقادانه هست متفاوت است. در این نوع مواجهه برای مثال شخصی همچون ملاصدرا به عنوان یکی از مایه‌های ما برای تاسیس یک دانش جدید مورد رجوع است البته به شکل انتقادی اما اگر این رجوع به ملاصدرا باعث شود که از او یک نظامی از جزمیات بسازیم و همان را فرض بگیریم تا پاسخ جریان مقابل را بدهیم، این اقدامی برای تاسیس علم محسوب نمی‌شود بلکه ادامه همان کار کلامی در حوزه علوم انسانی است.

لذا یکی از معضلات در فضای اسلامی سازی علوم انسانی، ادامه و امتداد یافتن همان رویکردهای کلامی در حوزه علوم انسانی و تاسیس دانش نوین است برای نمونه فعالیت‌های استاد خسروپناه در این حوزه، مصداقی است برای همین امر و خود ایشان در یکی از آثارشان به این نکته تصریح می‌کند که "من زمانی درگیر دفاع کلامی از ساختارهای انقلاب بودم و اکنون به سمت فعالیت در مباحث علوم انسانی آمده‌ام"، نقدی که بنده حضورا و همچنین بصورت مکتوب به ایشان عرض کردم این بود که ایشان همان رویکرد کلامی را با خودش به درون حوزه علوم انسانی وارد کرده است منتهی غافل از اینکه عرصه علوم انسانی اقتضائات خاص خودش را می‌طلبد. شخصی همچون شهید مطهری(ره) واجد هر دو حیث است یعنی هم واجد شخصیت کلامی است که در موضع دفاع از یک اندیشه سیاسی قرار گرفته است و همچنین واجد جهت فیلسوفانه و متفکرانه است که به دلیل همین شأن فیلسوفانه هم بود که مورد طرد حوزه‌های علمیه قرار گرفت. متاسفانه مواجهه ای که بعدا با شهید مطهری(ره) شد برخلاف مشی ایشان، او را تبدیل به نظامی از جزمیات کردند زیرا لازمه حیث کلامی، جزمی کردن معرفت دینی است.

درک بزرگان ما از علوم انسانی در ابتدای انقلاب

*جمشیدی: عرایض بنده نقد فرمایشات آقای شهرستانی نیست زیرا ممکن است فهم مناسبی از مقصود ایشان برایم شکل نگرفته باشد اما من حیث المجموع، بنده درصدد تعریض به برخی از وجوه نظری نکات مطروحه هستم. من معتقدم درک بزرگان ما همچون امام خمینی(ره)، آیت الله خامنه ای(حفظه الله) و آقای مصباح یزدی از علوم انسانی غربی در سال‌های ابتدایی دهه 60درک عمیق و از نزدیکی بود به این دلیل که امام(ره) درصدد افکندن طرح نویی برای عالم و آدم بود یعنی ایشان مسئله علوم انسانی را امتداد می‌داد به این نکته که موضوع نبوت، انسان است و موضوع علوم انسانی نیز انسان است لذا ما باید از ابتدا خط متفاوتی را طراحی کنیم یعنی نوع برداشت ما در نسبت با غربی‌ها از اساس متفاوت است و ما در پی طراحی یک نظام فکری متفاوتی هستیم لذا امام(ره) می‌فرمودند که گمان نکنید با دو سال تعطیلی، علوم انسانی متفاوتی می‌توانیم ایجاد کنیم بلکه شاید نیازمند 20سال زمان باشد، خب کاملا واضح است که 20سال زمان برای پاسخ به شبهه نیاز نیست بلکه در عرض 6ماه و کمتر از آن نیز می‌توان پاسخ شبهات را داد لذا امام(ره) واقعا به دنبال تاسیس دانش جدیدی بود اما اگر منظور شما افرادی غیر از امثال امام(ره) است که کاملا مشخص است جریان غالب در حوزه‌های علمیه درک درستی از این فضا نداشتند.

*شهرستانی: منظور بنده از نگاه کلامی و فضای پاسخ به شبهات، اصلا امام خمینی(ره) نبود بلکه مقصودم جریان فعالی بود که با رویکرد کلامی به عرصه علوم انسانی ورود کردند.

علامه جعفری مماس ترین عالم حوزوی به علوم انسانی غربی

*جمشیدی: بله چون شما در فرمایشتان قید نزدید و بنده نیز از ابتدا گفتم که عرایضم نقد فرمایش شما نیست لذا مقصودم تعریض به بیان شما نبود. در طیف بزرگانی که درک درست و عمیقی از علوم انسانی غربی پیدا کردند امثال علامه محمدتقی جعفری نیز مطرح است. شاید بتوان گفت علامه جعفری مماس‌ترین عالم حوزوی با فضای علوم انسانی محسوب می‌شود و توانست از نزدیک با مسائل علوم انسانی درگیر بشود و موضوع و محمول را به درستی درک می‌کرد. به نظرم آنچه در دهه80 اتفاق افتاد تجلیات و ظهورات آفت‌های مترتب بر استفاده از ساختارهای علوم انسانیِ تجددی بود یعنی در دهه 70 این آفت‌ها ظهورات جدی پیدا کردند و در دهه80 احساس خطر نسبت به آن‌ها شدید‌تر شد.

بنده معتقدم امثال شهید مطهری(ره) واجد رویکرد کلامی نبودند بلکه تلاش می‌کردند الهیات را به زبان علوم انسانی ترجمه کنند و بنده کارنامه ایشان را در این رابطه کاملاً قابل دفاع می‌دانم مثلا تحلیل‌های ایشان در انقلاب مبتنی بر نظریه فطرت در قرآن هست منتهی به نظرم شهید مطهری توانست از عهده ترجمه‌ی اجتماعی نظریه فطرت در تبیین انقلاب اسلامی برآید یعنی توانسته است روایت و قرائتی از نظریه فطرت در فرم مسائل جامعه شناختی و اجتماعی ارائه کند ارائه کند البته به سمت التقاط با جامعه شناسی سکولار نیز کشیده نشده است. بنده معتقدم که شهید مطهری در حوزه علوم انسانی بسان یک غواص عمل کرده است یعنی از بیرون با علوم انسانی درگیر نبوده است بلکه مسائل آن را از نزدیک درک کرده است برای مثال فهم ایشان از مارکسیسم بگونه‌ای بوده که خودِ مارکسیست‌ها می‌گفتند ایشان مارکسیسم را بهتر از ما تبیین می‌کند. البته ممکن است در فهم و تبیین شهید مطهری از امور و مسائل مختلف خطا نیز صورت گرفته باشد اما این به معنای درک سطحی و روبنایی ایشان از جهان متجدد نیست.

عدم امتداد اندیشه شهید مطهری(ره)

شهید مطهری(ره) هیچگاه در 40سال انقلاب به عنوان یک نظام منجمدِ صاحب تفوق نه در حوزه، نه در دانشگاه، نه در هیچ پژوهشگاهی و نه حتی در ساختار سیاسی نبوده است. شهید مطهری در این سالیان بسیار مورد تجلیل قرار گرفته است اما کسی او را تحلیل نکرده و به فکرش امتداد نبخشیده است. در حوزه‌های علمیه جریان سنتی غلبه دارد و اندیشه شهید مطهری قطعا در حوزه‌های ما غلبه‌ای ندارد، در دانشگاه نیز مطالب شهید مطهری را حداکثر یک اندیشه و تفلسف می‌دانند نه اینکه آن را واجد شأن علمی تلقی کنند. در ساختار سیاسی نیز هیچ کدام از دولت‌های ما در امتداد فکر شهید مطهری قرار نداشته‌اند. زمانی نشستی درباره کتاب "نظریه فرهنگی شهید مطهری"  با حضور علی مطهری برگزار می‌شد، بنده در حضور او گفتم که شهید مطهری در حوزه سیاست فرهنگی 5تجویز دارد که دولت تدبیر و امید دقیقا برخلاف آن عمل کرده است.

آنچه که علوم انسانی اسلامی را بایکوت کرده است

ملاصدرا و امثال او شاید برای عده‌ای خطوط قرمز ذهنی محسوب بشوند اما در عالم واقع آنچه در دانشگاه، حوزه و ساختارهای سیاسی رایج بوده سکولاریسم است یعنی سکولاریسم حوزوِی، دانشگاهی و سیاسی  به عنوان معارض ما همواره واجد تفوق بوده اند. شهید مطهری، علامه طباطبایی و ملاصدرا همواره جریان اقلّیِ غیر رسمیِ در حاشیه هستند. گمان من این است که این، سکولاریسم دولتی و دانشگاهی است که سالیان سال فضای بایکوت و تنگی را برای گفتمان علوم انسانی اسلامی رقم زده است.

*درباره مدعایی که بیان کردید مبنی بر ترجمه الهیات به زبان علوم انسانی که توسط شهید مطهری(ره) رقم خورده است مسئله این است که آیا علوم انسانی که زبان خاص خودش را دارد مبتنی بر صورت واحدی نیست که زبانش ناشی از آن صورت واحد باشد یا اینکه اساسا این ربط را بین زبان علوم انسانی و یک صورت واحدِ مقدم بر آن قائل نیستید و معتقدید زبان علوم انسانی صرفا فرمی خنثی است که هر محتوایی را می‌توان به آن قالب درآورد؟

*جمشیدی: بنده  به جای مفهومی کردن مضاعف این بحث قصد دارم مثالی بزنم تا شاید مطلب قدری شفاف‌تر بشود، شما وقتی از عالم تفسیر به عنوان یک دانش وارد عالم فلسفه می‌شوید دیگر نمی‌توانید از ادبیات و ادله تفسیری در فلسفه استفاده کنید و این نشانگر تفاوت عوالم معناییِ رشته‌های مختلف حتی در علوم اسلامی است و تبعا در علوم انسانی نیز وضع به همین شکل است.

البته منطق و زبان حاکم بر علوم انسانی با علوم اسلامی متفاوت است. شهید مطهری نوعی انتقال منطق اندیشیدن و ادبیات گفتاری را صورت داده است شبیه آنچه خود ایشان در کتاب جامعه و تاریخ می‌گوید:«قرآن، کتاب جامعه شناسی و فلسفه تاریخ نیست همچنان که کتاب فقه و کلام نیست، نه مبتنی بر تبویب آن‌هاست و نه از اصطلاحات آن استفاده کرده است اما مسائل بسیاری از آن علوم قابل استنباط از قرآن است.»

قلمرو سیاست، نقطه آزمون یک ایده است

*شهرستانی: بنده با این بیان که گفته شد شهید مطهری(ره) به مثابه یک متفکر، اندیشه‌اش تداوم پیدا نکرده است موافقم و دلیل اینکه دولت‌های جمهوری اسلامی مبتنی بر ایده شهید مطهری(ره) عمل نکردند نشانگر بحران این دولت‌ها و همچنین بحران ایده شهید مطهری است زیرا نقطه آزمون یک ایده، قلمرو سیاست است. بنده با این نکته نیز موافقم که شهید مطهری در دانشگاه‌ها در انزوا قرار دارد اما این نکته قابل کتمان و چشم پوشی نیست که در برهه مهم دهه 80که طلب رسوخ در علوم انسانی مدرن و نیز رجوع به سنت و داشته‌های اصیل خودمان جدی شد، یک جریان معرفتی با نشان و نام شهید مطهری، این طلبِ مهم و جریانات مختلف اسلامی و انقلابی که اهل تامل و تفکر بودند را مصادره کرد. این جریان سیاسی نیست یعنی نتوانسته در انتخابات‌های سیاسی پیروز بشود و در فضای علمی هم قدرت خاصی در حیطه علمی نداشته است بلکه از بخشی از بدنه حاکمیتی و بودجه نفتی ارتزاق کرده و دیگران را متهم می‌کند، یعنی نوعی تفکر اسکولاستیکِ(مَدرسی و چارچوب بندی شده) بسته‌ی جزم اندیشانه برای انقلابی و حزب اللهی بودن در حوزه علوم انسانی تعریف کرده است و کسی را که از نظر خودش در این قلمرو قرار نگیرد متهم به عناوینی همچون سکولار و غرب زده می‌کند، بنده به عنوان یکی از افرادی که در معرض این نوع برچسب‌ها و رفتارها قرار گرفتم مویدی برای اثبات وجود همچین تلقی و رویکردی هستم.

این جریان در بدنه حوزه‌های علمیه نفوذ نتوانسته است که نفوذ کند البته دلیلش ضعف علمی‌اش است اما در حاشیه حوزه، واجد موسسات متعددی بوده است. نهادهای متعددی که با این نوع ایده در حاشیه حوزه و دانشگاه تاسیس شده است هیچ حاصلی نیز به ارمغان نیاورده‌اند برای مثال مرکز الگوی اسلامی ایرانی پیشرفت با همین ایده تاسیس شده است و اندیشه شهید مطهری را تبدیل به آگزیوم(اصول مسجلی که پیش فرض اقدام نظری و عملی محسوب می‌شوند) کرده و براساس آن نقشه‌ای را بعد از گذشت 7سال مدون کرده است که متاسفانه حتی به لحاظ محتوایی ارزش نقد کردن را نیز ندارد.

این جریان خاص برخلاف بیان رهبری که تاکید بر آزاداندیشی در فضای تولید علم و علوم انسانی دارند، مانع آزاداندیشی علمی است و درون برخی نهادهای حاکمیتی رسوخ کرده است و همچنین درحال رواج دادن نوعی نگاه است که هیچ کمکی به تحول در علوم انسانی نمی‌کند یعنی دیدگاهی که در حال شیوع بواسطه این جریان است واجد ماهیت کلامی و آگزیوماتیک است که مانع رسوخ عمیق در فهم معرفت و دانش مدرن است زیرا که از پیش تکلیفش را با معرفت مدرن مشخص کرده و آن را ناپسند قلمداد کرده است و درصدد پاسخ به آن است در حالیکه همین مدرنیته تا عمق جان ما نفوذ کرده و مبتنی بر نظریه اجتماعی مدرن جامعه ما را نیز تفسیر کرده و می‌کند، از این جهت ما نمی‌توانیم تنزّه طلبانه بیرون از این جهان معرفتی بایستیم و بدان پاسخی بدهیم بلکه باید در آن رسوخ کرده و مستغرق در آن بشویم اما به نوعی مستغرق نیز نشویم.

زبان علوم انسانی مدرن زبان جدیدی است

به نظرم شهید مطهری(ره) نتوانست با زبان علوم انسانی مدرن به نحو تام و تمامی هم زبانی کند یعنی شهید مطهری به زبان علوم انسانی جدید نزدیک شد اما نتوانست این نزدیکی را به نحو تامی رقم بزند و رسوخ جدی در این دانش جدید داشته باشد، ازین جهت بنده معتقدم چون زبان علوم انسانی مدرن زبان جدیدی است لذا گفت وگوی عالمان علوم اسلامی ما با آن به دشواری صورت می‌پذیرد. بنده 15سال در فسلفه اسلامی شاگرد آیت الله سید حسن مصطفوی بودم و علی رغم اینکه ایشان در دانشگاه امام صادق(ع) تدریس می‌کرد هنوز نتوانسته‌ام بین آنچه در دانشگاه در علوم انسانی می‌خوانم با فلسفه اسلامی همزبانی برقرار کنم.

جریان نوصدرایی که بعد از شهید مطهری(ره) تداوم پیدا کرد حتی نتوانست به میزان شهید مطهری با علوم انسانی جدید ارتباط برقرار کند لذا از این منظر مثلا علی رغم تمام منزلتی که آیت الله جوادی آملی دارد، ایشان نتوانستند به علوم انسانی جدید نزدیک شدهد و حرف جدید و بنیادینی مطرح کنند بلکه به تقریر علوم اسلامی کهن مثل عرفان، حکمت اسلامی و تفسیر کهن بازگشتند. از این جهت بهره‌ای که ما از آیت الله جوادی آملی در طرح مسئله علوم انسانی می‌بریم بسیار کمتر از بهره‌ای است که از شهید مطهری در این زمینه می‌بریم.

در این جریان معرفتی ما با نحوی معرفت و منطق زدگی روبه رو هستیم یعنی گویی علوم انسانی اسلامی(که البته بنده با این تعبیر نه موافقم و نه مخالف زیرا معتقدم آنچه ما می‌خواهیم به آن دست پیدا کنیم هنوز نامی پیدا نکرده است) در جریان یک تأمل معرفتی در رجوع به نصوص دینی و خصوصا متون فلسفه اسلامی رخ می‌دهد یعنی تصور بر این است که از درون دستگاه معرفتی ملاصدرا یا از درون منبع نصوص دینی، یک دستگاه آگزیوماتیکی به نام علوم انسانی اسلامی خارج می‌شود در حالیکه اصلا اینگونه نیست و این تصور غلط به دلیل نشناختن زبان علوم انسانیِ مدرن است زیرا علوم انسانی در وسط میدان تحولات تاریخی-تمدنی و در مواجهه عمیق با بحران‌های اجتماعی و مسائل تمدنی-اجتماعی بوجود می‌آید نه اینکه از درون تقدم معرفت شناسی بر همه امور، بتوان به تاسیس علوم انسانی اسلامی رسید.

علوم انسانی قلمرو تاریخیت معرفت است

این معرفت زدگی نحوی از غرب زدگی مضاعف است و با طرح امام خمینی(ره) نیز منطبق نیست زیرا طرح حضرت امام(ره) تغییر جهان و بواسطه آن، تغییر مناسبات فرهنگی و معرفتی است در حالیکه در تصور جریان مذکور، بنای امور بر تغییر معرفت به نحو مستقل و تغییر مسائل بواسطه آن است که در قالب مفاهیمی همچون فلسفه‌های مضاف که دغدغه متکفران صدرایی معاصر است نُمود پیدا کرده است.

تلقی ایده فلسفه‌های مضافِ مدنظر جریان نوصدرایی مبتنی بر این است که ما دستگاه معرفتی به نام فلسفه اسلامی داریم و آن را مضاف به پرسش‌ها و شبهات می‌کنیم تا تبعا به پاسخ دست پیدا کنیم، این تلقی غافل از ماهیت تاریخی علوم انسانی و معرفت مدرن است. این بحثی اساسی است که تفکر و اندیشه تاریخی جزء امور غائب در سنت فلسفه اسلامی است. علوم انسانی قلمرو تاریخیت معرفت است.

انتهای پیام/

پربیننده‌ترین اخبار فرهنگی
اخبار روز فرهنگی
آخرین خبرهای روز
فلای تو دی
تبلیغات
همراه اول
رازی
شهر خبر
فونیکس
میهن
طبیعت
پاکسان
triboon
گوشتیران
رایتل
مادیران