روایت تسنیم از بی‌تابی‌ها‌ی دختر شهید امنیت "یونس امیری"؛ درد و دل زینب کوچولو با عکس پدر + فیلم

روایت تسنیم از بی‌تابی‌ها‌ی دختر شهید امنیت "یونس امیری"؛ درد و دل زینب کوچولو با عکس پدر + فیلم

برای بی‌تابی‌ها و دلتنگی‌های دختر کوچک جز کنار یاد‌بود پدر در گلستان شهدا و حرف‌زدن با عکس پدر درمانی نیست و این تنها روش مادران مقتدر و همسران شهید بوده و هست‌.

به گزارش خبرگزاری تسنیم از اصفهان، از پله‌ها بالا رفتیم در میان آپارتمان‌ها به دنبال منزل شهید می‌گشتیم که بانویی جوان با رویی گشاده و آغوش باز از ما استقبال کرد. وارد شدیم دختر بچه‌ایی دوساله خوشحال اما خجالت‌زده از ورود خانم‌هایی نا‌آشنا، سرش را در پشت مبل پنهان کرده بود، انگار زمانی که او ما را نمی‌بیند ما هم او را نخواهیم دید.

خانه‌ای ساده، بانویی آرام، گویی از همسر صبور بودن را یاد گرفته، گویی اصلا برای همسر شهید شدن به دنیا آمده، عطری عجیب در فضا‌، چند عکسی از شهید بر روی دیوار و ویترینی پر شده از یادگاری‌های شهید چشم را نوازش می‌داد. طبقه اول عکس شهید و چفیه و دست‌گل عروس خانم که حالا خشک شده بود اما هنوز به عنوان یادگاری کنار عکس شهید بود، طبقه دوم کتاب قرآن که با گلوله‌های شیشه‌ای تزئین شده و اما طبقه سوم که تمام آنچه از شهید برای همسر و تک فرزند دختر مانده بود و جز کلاه و پوتین و دو شاخه گل به نماد شهید روی چفیه چیزی نبود. عجب موزه‌ای مادر برای دختر دو ساله خود درست کرده بود. حتما روزی این ویترین عزیزترین دارایی دختر خواهد شد.

نشستیم و از همسر شهید خواستیم که بگوید هرآنچه دلش می‌خواهد. خواستیم دوستانه صحبت کنیم. مرضیه کیانی همسر شهید یونس امیری از شهدای لشکر 14 امام حسین (ع) که در حادثه تروریستی در محور خاش- زاهدان به شهادت رسید اینگونه همسرش را معرفی کرد: به علت رابطه فامیلی که با هم داشتیم او را کاملا می‌شناختم، از کودکی بچه هیئتی و داخل هیئت و مسجد بزرگ شده بود. من از سال 92 که ازدواج کردیم شاهد نوکری شهید برای اهل بیت بودم. در هیئت انصار المهدی فولادشهر خدمت می‌کردند. بیشتر وقتشان را برای هیئت و اهل‌بیت (ع) صرف می‌کردند. تمام زندگی‌اش اهل بیت (ع) بود. اخلاق و رفتار ایشان به گونه‌ای بود که مشخص بود اصلا زمینی نیست.

این خانه منزل شهید یونس امیری و بانوی گشاده‌رو، همسر شهید بود. ثمره زندگی کوتاهشان زینب کوچولو بود، زینب 2 سال بیشتر نداشت ولی کاملاً دوری پدر را حس می‌کرد. یک سال و نیمه بود که پدرش شهید شد ولی با همین سن کم، بودن پدر، آغوش پدر و مهر و محبت پدر را به خوبی تجربه کرده بود. به سمت عکس پدر می‌رود و شروع به نوازش عکس می‌کند و چه زود غریبی کردن را کنار گذاشت و با ما صمیمی شد. این صمیمیت در خانواده به وفور دیده می‌شود.

از همسر شهید امیری از نحوه کنار آمدن با شغل همسر و خطراتی که شاید خیلی نشود نام احتمالی را روی آن گذاشت پرسیدیم‌. اینکه در عین حال جوانی و داشتن فرزندی کوچک چطور با شرایط شغلی او کنار آمدید؟ بدون مکث اینگونه جواب شنیدیم: نه اصلا اقدام به منصرف کردن ایشان نکردم. یونس می‌گفت اگر قرار باشد اتفاقی بیفتد و من از دنیا بروم در اینجا و یا هرجای دیگری از دنیا خواهم رفت. او من را آماده این دوران کرد و رفت. من همیشه با صحبت‌های شهید آرام می‌شدم.

وی بیان کرد: از اوایل ازدواج خیلی در مورد شهادت صحبت می‌کردند، حتی در زمان خواستگاری هم همه چیز را به من گفتند، در مورد شغل و خطرات احتمالی که دارد و اینکه امکان شهید شدن وجود دارد، ولی حدود یک سالی بود که انگار به دلشان افتاده بود که شهید می‌شود و مدام از شهادت صحبت می‌کردند. شاید روزی 4 الی 5 بار به من می‌گفتند که شهید می‌شوم. هر بار من ناراحت می‌شدم و‌لی به گونه‌ای با من صحبت می‌کردند که انگار می‌خواستند به من بگویند که بعد از شهادتشان چه کار باید بکنم.

در آن زمان واقعا نمی‌دانستم که به دلشان افتاده که شهید می‌شوند اما بعد از شهادت که صحبت‌هایشان را به یاد می‌آوردم تازه متوجه شدم که واقعا به دلش افتاده بود.

مرضیه محکم و استوار بود. در کلمه به کلمه‌ پاسخ‌هایش این اقتدار دیده می‌شد، به سوال‌های گاه بی‌رحمانه ما با آرامش جواب می‌داد به راستی این همه قدرت از کجا آمده است؟ به گفته خودش این همه تحمل نتیجه تلاش‌های شهید برای ترسیم دنیای بعد از شهادت است.

معمولا زمان اعلام خبر شهادت برای هر همسر و مادر شهیدی فراموش نشدنی است. از او در مورد آن روز سوال کردیم، اینکه چه شد و چطور تحمل کردند؟ مرضیه نفس عمیقی کشید و گفت: ساعت 13:45 بود که با همسرم صحبت کردم و به من گفتند که سراوان هستم و در حال برگشت به اصفهان. من می‌دانستم که خسته هستند و در مسیر می‌خوابند، هیچ موقع به ایشان در مسیر زنگ نمی‌زدم‌.

غروب بود. به زینب غذا می‌دادم که خانم همسایه (همسر شهید پناهپوری- همکار شهید امیری) آمدند و گفتند که به علت تماس یکی از اقوام خیلی نگران هستند. تا آن لحظه فکر می‌کردم اتفاقی نیفتاده است اصلا نگران نبودم چون اصلا فکر نمی‌کردم که در مسیر چنین اتفاقی بیفتد. همیشه اتفاق‌ها برای لب مرز بود نه داخل شهر.

سعی کردم او را آرام کنم، ولی مشخص بود که خبری که به ایشان دادند مهم بوده چون آرام و قرار نداشت‌. هرچه با همسرم تماس می‌گرفتم جواب نمی‌دادند تا اینکه کنترل از دستم در رفت و شروع به گریه کردم. از صحبت‌های همسایه‌ای دیگر که برای آرام کردن من آمده بود متوجه شدم اتفاقی افتاده ولی به من نمی‌گفتند که چه شده است تا اینکه بعد از چندین‌بار که با تلفن همسرم تماس گرفتم شخصی جواب داد و مشخصات ایشان را پرسید و گفت که شهید شدند.

آن لحظه خیلی لحظه سختی بود‌. الان وقتی به آن شرایط فکر می‌کنم اصلا نمی‌دانم چطور تحمل کردم‌. تا 2-3 هفته خیلی بهم ریخته بودم نه به فکر خودم بودم و نه به فکر زینب‌. تا اینکه از خودش خواستم که فقط به خاطر زینب به من صبر بدهد. همیشه می‌گویم صبری که خدا و شهید به من دادند باعث شد که این چند ماه دوام آوردم.

هر از گاهی به خودمان می‌گوییم اگر زمان به عقب برگردد حتما انتخاب‌های دیگری خواهم کرد، ولی همسر این شهید والا‌مقام نظر دیگری در این رابطه داشت‌. وی بی‌درنگ گفت: الان هم اگر به عقب برگردیم من دوباره ایشان را با همین شغل و همان خصوصیات اخلاقی انتخاب می‌کنم‌. الان هم از فقدان جسم همسرم ناشکر نیستم. سختی زیاد است ولی خوب تمام این سختی‌ها اجر دارد و به خاطر اجرش آنها را تحمل می‌کنم.

از به‌جامانده‌های هر فردی وصیت‌نامه است، اما وصیت‌نامه شهدا متفاوت از افراد عادی است، دل به دنیا نبستند پس دنیایی وصیت نمی‌کنند‌. به گفته همسرش، شهید یونس مرادی در وصیت خود که تنها چند هفته قبل از شهادت روی برگه آمده بود تاکید بر پیروی از رهبری و تنها نگذاشتن رهبری و البته گوش دادن به حرف‌های ایشان است‌.

از حال و هوای دخترش بعد از شهادت پدر پرسیدیم. مادر درباره دلتنگی‌های زینب در فراق پدر گفت: دخترم وابستگی شدید به پدرش دارد و زمانی که ایشان شهید شدند تا چند وقت منتظر بود که برگردد یعنی مثل خودم که عادت کرده بودم بعد از 16، 17 روز همسرم بیاید زینب هم همین‌طور بود‌. روزهای اول که هرکسی در خانه را می‌زد می‌دوید و در را باز می‌کرد و می‌گفت بابا، تا حدود 5،6 ماه هم شبانه‌روز فقط گریه می‌کرد زمانی که دلتنگ پدر می‌شود فقط در گلستان شهدا آرام می‌گیرد. الان می‌داند که دیگر جسم پدرش نیست ولی خیلی وقت‌ها دیدم که با عکسش صحبت می‌کند.

اما در حال حاضر تنها دارایی و یادگاری مرضیه از همسر، زینب کوچولوست پس با احتیاط از وی سوال کردیم: اگر در آینده زینب ازدواج کند و شوهرش بخواهد مسیر همسر شما را برود شما تشویقش می‌کنید؟ اما گره میان او و شهادت محکم‌تر از این است که حتی تک فرزند هم بتواند آن را باز کند، پس کمری صاف کرد و گفت: چرا تشویق نکنم‌. حتما. همیشه به همسرم که از شهادت صحبت می‌کرد می‌گفتم که دوست دارم شهید شوید ولی همرکاب اما‌م زمان(عج)‌. اگر زینب ازدواج کند و همسرش همین شغل را داشته و حتی اگر این شغل را هم نداشته باشد و بخواهد برای دفاع از حرم برود زینب هم راضی نباشد من خودم راضی‌اش می‌کنم.

از میان صحبت‌ها مشخص شد که تنها یک چیز بیشتر او را آزار نمی‌داد و آن هم برخی حرف‌هاست! او این گونه گلایه می‌کند: برخی حرف‌ها من را اذیت می‌کند‌. برخی می‌گویند کسانی که شهید می‌شوند برای پول رفتند. به خانواده‌های‌شان میلیاردی پول می‌دهند." من فقط یک پاسخ می‌دهم " من فیش حقوقی همسرم را می‌آورم و ببینم چه جوابی به من می‌دهند‌. چه کسی حاضر می‌شود که پول بگیرد و در مقابل، عزیزترین فرد زندگی‌اش‌، پدر  بچه‌اش برود و دیگر برنگردد."

سکوتی چند دقیقه‌ایی محیط را فرا گرفت به راستی برخی مواقع فکر نکرده چه صحبت‌هایی بین مردم رد و بدل می‌شود بدون اینکه یک لحظه در مورد آن فکر کنند و آسیبی که به دیگران می‌خورد را  در نظر بگیرند.

گفت‌وگو از سهیلا نصیری

انتهای پیام/ش

پربیننده‌ترین اخبار استانها
اخبار روز استانها
آخرین خبرهای روز
فلای تو دی
تبلیغات
همراه اول
رازی
شهر خبر
فونیکس
میهن
طبیعت
پاکسان
گوشتیران
رایتل
مادیران
triboon