همه دیوارها برای «ابوزینب» کوتاه بود

همه دیوارها برای «ابوزینب» کوتاه بود

کیایی در یادداشتی درباره شهید محمدجعفر حسینی نوشت: سال‌های اول جنگ سوریه و حضور نیروهای افغانستانی بود که او را دیدم. برق چشمانش‌ را زمانی که از ابوحامد و فاتح صحبت می‌کرد، هنوز به خاطر دارم.

خبرگزاری تسنیم-فاطمه سادات کیایی:

آدم‌های بزرگ را می‌توان سر بزنگاه‌های مهم شناخت. درست وقتی همه فرار می‌کنند، آن‌ها پا در معرکه‌های سخت می‌گذراند. خستگی ناپذیرند و روح بزرگ‌ دارند. سختی‌های دنیا را پله ترقی روحشان می‌بینند. سوار زمان هستند نه اینکه بنشینند تا زمان آن‌ها را به این سو و آن سو بکشاند. به اعتراف همه آن‌ها که «ابوزینب» را می‌شناختند، او هم جزو دسته آدم‌های بزرگ بود. جوان افغانستانی دهه شصتی پای کار و انقلابی که برای پیشبرد راه و هدفش هیچ وقت آرام ننشست، از رنج‌هایی که دید خسته نشد، ماند تا درست در ایام تولد حضرت مزد زحماتش را با شهادت بگیرد.

آنچه شناسنامه‌ها می‌گویند مهاجر بود، اصالتاً اهل کابل و به دنیا آمده در سال 1363 تهران. افغانستانی‌ها اصطلاح شیرینی دارند که به هموطنان خود می‌گویند "وطندار" برای او وطن مفهومی عمیق‌تر و بزرگتر از حدود سرزمینی داشت. وطنش محدود به مرزهای جغرافیایی نبود. مرز وطنش ایمان و عقیده‌اش بود و برای این عقیده تا پای جان مایه گذاشت. اگرچه در طول سال‌ها کار و فعالیت، بی‌مهری‌های زیادی دید و به خاطر نگاه‌های کلیشه‌ای آزرده خاطر بود اما این موضوع هیچ‌گاه نتوانست او را از هدف آرمانی که به آن معتقد بود، چه روزهایی که در ایران بود و‌ چه روزهایی که در سوریه اسلحه به دست داشت، دور کند. به قول خودش هر جا دیواری مقابل خود می‌دید قدش را بلندتر می‌کرد، تلاشش را بیشتر تا هرطور شده دیوار مقابل را رد کند.

سال‌های اول جنگ سوریه و حضور نیروهای افغانستانی بود که او را دیدم. برای هماهنگی مصاحبه‌ای درباره فعالیت‌های فاطمیون و روایت‌گری از فرماندهان شهید با او گفت‌وگو کردیم. مصاحبه‌ای که هیچ‌گاه در آن سال‌ها اجازه انتشارش را نداد و قرار انتشار را موکول کرد به بعد شهادت. اهل صحبت‌های اغراق‌آمیز از جنگ و دنبال مطرح کردن خودش هم نبود. برای هدف بالاتری تلاش می‌کرد و خوب می‌دانست راهی که عاشقانه قدم در آن نهاده ختم به وصال یاران شهیدش می‌شود. بعدها فهمیدم درست همزمان با رفتن به سوریه امکان رفتن به یکی از کشورهای اروپایی را هم داشت اما گفته بود نمی‌توانم دعوت‌نامه خانم را رد کنم. برق چشمش‌هایش را زمانی که از ابوحامد و فاتح صحبت می‌کرد، هنوز به خاطر دارم، بهترین خاطره‌اش مربوط به پیش از تشکیل فاطمیون بود؛ وقتی با گروهی از نیروهای ایرانی توانسته بود به سوریه برود، می‌دانست این اتفاق برای یک مهاجر بدون شناسنامه ایرانی ناممکن است اما این را هم خوب می‌دانست همه ممکن‌ها به واسطه نگاه حضرت زینب(س) ممکن خواهد شد.

بیشترین دغدغه‌اش کار برای بچه‌های افغانستانی بود. هدفش کادرسازی از جوانان افغانستانی و تربیت دینی و انقلابی آنان بود. در این راه مؤسسه «طلیعه نخبگان مهاجر» را راه‌اندازی کرد و در تلاش بود تا در جنبه‌های مختلف آموزشی، نیروهای افغانستانی را به سطح خوبی از علم و توانمندی برساند. کمیته خادمین افغانستانی و هیئت شهدای گمنام افغانستان را تأسیس کرد. در بازه زمانی اربعین، موکبی از جوانان افغانستانی در مرز شلمچه به همت کمیته خادمین برپا می‌شد و هیئت‌های هفتگی هم برقرار بود. به علاوه او از مدرسین زبان، مسئول بخش زبان و از مؤسسان مؤسسه طلوع بود. بعد از مجروحیت و بهبودی نسبی در تلاش برای اعزام دوباره بود. هیچ وقت از فکر شهادت بیرون نرفت. «محمد جعفر حسینی» معروف به ابوزینب مثل همه شهدا بزرگ بود، راهش را شناخت و ثابت قدم ماند، به هر دری زد، خودش را از همه دیوارها بالا کشاند تا بالاخره به آنچه آرزویش را داشت رسید.

انتهای پیام/

واژه های کاربردی مرتبط
واژه های کاربردی مرتبط
پربیننده‌ترین اخبار فرهنگی
اخبار روز فرهنگی
آخرین خبرهای روز
فلای تو دی
تبلیغات
همراه اول
رازی
شهر خبر
فونیکس
میهن
طبیعت
triboon
گوشتیران
رایتل
مادیران