چرا آمریکا دیگر نمی‌تواند دنیا را رهبری کند؟


چرا آمریکا دیگر نمی‌تواند دنیا را رهبری کند؟

مسئول سیاست خارجی اتحادیه اروپا خردادماه سال جاری به صراحت اذعان کرد که دنیا در حال نظاره اتمام سیستم تحت رهبری آمریکا است.

گروه بین‌الملل خبرگزاری تسنیم- «ایالات متحده‌ی آمریکا قدرتی در حال افول است و یقیناً جایگاه هژمونی خود را در رقابت با دیگر رقبا از دست خواهد داد.» این گزاره با مضامین و تعابیر مشابه، سال‌هاست که از زبان برخی تحلیلگران و اساتید روابط بین‌الملل در محافل مختلف شنیده می‌شود، اما با ریاست‌جمهوری «دونالد ترامپ» با شدت و حدت بیشتری مطرح شد.

جدیدترین خبرها و تحلیل‌های ایران و جهان را در کانال تلگرامی تسنیم بخوانید. (کلیک کنید)

جدیدترین خبرها و تحلیل‌های ایران و جهان را در صفحه اینستاگرامی تسنیم بخوانید. (کلیک کنید)

دونالد ترامپ و افول آمریکا

این روزها البته با روی کار آمدن «جو بایدن»، رئیس‌جمهور جدید آمریکا بحث درباره اینکه او می‌تواند بعد از دوران ترامپ بار دیگر «رهبری آمریکا» در عرصه جهانی را بازگرداند هم قوت گرفته است. 

واقعیت اما آن است که مشکل افول رهبری آمریکا در دنیا ریشه‌ای‌تر از آن است که با رفتن ترامپ و آمدن بایدن از بین برود، گو آنکه تفکرات بایدن خود بخشی از مشکلات آمریکا در این زمینه است نه راه حل آن.

 برای آن گروه از طرفداران نظم بین‌المللی لیبرال که بحران از دست رفتن رهبری آمریکا را صرفاً نتیجه روی کار آمدن ترامپ می‌دانستند و امیدوار بودند که با روی کارآمدن یک رئیس‌جمهور «گلوبالیست» مانند «جو بایدن» همه چیز به روال سابق بازخواهد گشت انتخابات آمریکا حاوی ناامیدکننده‌ترین پیام‌ها بود.

دونالد ترامپ که همواره خودش را یک غیرسیاستمدارِ طرفدارِ دست برداشتن آمریکا از داعیه رهبری جهان می‌دانست، علی‌رغم داشتن کارنامه‌ای ضعیف در داخل و سرعت بخشیدن به روند افول آمریکا در دنیا، 74 میلیون، یعنی بیشتر از بسیاری از روسای جمهور سابق آمریکا رأی آورد و این یعنی اینکه اثر او بر روند سیاست آمریکا تازه آغاز شده است.

اهمیت این مسئله به اندازه‌ای است که «باراک اوباما»، رئیس‌جمهور سابق آمریکا هم در پیام تبریک خود برای پیروزی بایدن از پیام این انتخابات، ابراز نگرانی کرده بود: ««آنچه این اتفاقات به ما می‌گوید این است که ما عمیقاً دچار چنددستگی هستیم. اگر قرار باشد که هریک از ما بر اساس مجموعه آمارها و اطلاعات کاملاً متفاوت از یکدیگر کار کنیم، شرایط برای دموکراسی ما بسیار دشوار خواهد شد و این مرا نگران می‌کند.»

شمار تحلیلگرانی که می‌گویند دوران ریاست‌جمهوری ترامپ در دهه‌های پیش رو بر ادراک دنیا از سیاست‌های کلی ایالات متحده آمریکا سایه‌گستر خواهد بود، کم نیستند. یک دیپلمات غربی چند وقت پیش در گفت‌وگو با روزنامه «فایننشال‌تایمز» گفت: «اروپایی‌ها به یک آمریکای قدرتمند نیاز دارند، اما تصور بازگشت همه چیز به روال قبل از انتخاب ترامپ، ساده‌لوحانه می‌نماید.»

«ربکا لیسنر»، استادیار «کالج جنگ نیروی دریایی» آمریکا یکی دیگر از تحلیلگرانی است که گفته آثار سیاست خارجی ترامپ بعد از او همچنان ماندگار خواهد بود. این استاد دانشگاه به فایننشال‌تایمز گفت تصمیم‌های ترامپ در خارج کردن واشنگتن از این همه توافق‌های بین‌المللی، برای همیشه این برداشت را ایجاد خواهند کرد که روسای جمهور آمریکا نمی‌توانند دولت‌های ما بعد خودشان را به پایبندی به توافقات فعلی ملزم کنند و این خصوصاً با توجه به افزایش قطبیت فضای سیاست آمریکا مسئله‌ای بسیار قابل توجه است.

لیسنر می‌گوید: «عصر توافقات عمده به پایان رسید. مسئله محتمل این است که شرکای ما دیگر به آمریکا برای پایبند ماندن به تعهداتش اعتماد نکنند. حتی اگر آمریکا بخواهد سکان سنتی خودش در رهبری را بازپس بگیرد ما از این پس همیشه کشوری خواهیم بود که دونالد ترامپ را انتخاب کرد.»

در میان رهبران دنیا، «جوزپ بورل»، مسئول سیاست خارجی اتحادیه اروپا خردادماه سال جاری به صراحت اذعان کرد که دنیا در حال نظاره اتمام سیستم تحت رهبری آمریکا است. بورل روز 6 خرداد گفت: « «تحلیلگران مدت‌هاست درباره پایان سیستم تحت رهبری آمریکا و ورود به عصر آسیا صحبت می‌کنند. این اکنون در مقابل چشمان ما اتفاق می‌افتد.» بورل گفت بحران شیوع کرونا نخستین بحران بزرگ در دهه‌های اخیر است که رهبریت آمریکا نقشی در آن ندارد.

افول رهبری آمریکا به روایت نظرسنجی‌ها

نظرسنجی‌هایی که اخیراً در موسسات معتبر دنیا انجام می‌شوند از افول رضایت مردم کشورهای دنیا از رهبری آمریکا و افول هژمونی این کشور حکایت دارند. به عنوان مثال، موسسه گالوپ چندی با استناد به نتایج یک نظرسنجی از 29  کشور دنیا اظهار کرد که میانگین نرخ رضایت از آمریکا از 22 درصد در سال 2017  میلادی به کمتر از 18 درصد تنزل یافته است.

این نظرسنجی که طی ماه های مارس و نوامبر سال گذشته انجام شده بود نشان می‌داد میزان رضایت از رهبری آمریکا در 134 کشور جهان نسبت به آخرین سال ریاست جمهوری باراک اوباما 18 درصد افت داشته است. فقط 5 درصد در ایسلند،6 درصد در آلمان، 10 درصد در سوییس، 14 درصد در دانمارک، 15 درصد در انگلیس و 20 درصد در ایرلند رهبری آمریکا را تایید می‌کنند.

بر اساس این گزارش، نظرسنجی موسسه گالوپ نشان میدهد میزان رضایت از آمریکا و وجهه بین‌المللی این کشور از نخستین سال ریاست جمهوری دونالد ترامپ تاکنون افت چشمگیری داشته است.

قبل‌تر از این نظرسنجی هم مرکز تحقیقاتی پیو نشان داده است که میزان اعتماد متحدان آمریکا به ریاست جمهوری ترامپ کمتر از 16 درصد بوده است که این رقم 7 درصد کمتر از اعتماد این کشورها به ولادیمیر پوتین رئیس جمهور روسیه است.

رهبری آمریکا و افول هژمونی

این نظرسنجی و نظرسنجی‌های مشابه دیگری که موسسات معتبر نظرسنجی در ماه‌های اخیر منتشر کرده‌اند یکی از مجموعه عواملی هستند که از افت «هژمونی» آمریکا خبر می‌دهند. اما سوال کلیدی اینجا است که رضایت از رهبری آمریکا چگونه با افول هژمونی آمریکا ارتباط دارد؟

در فرهنگ و ادبیات سیاسی بین‌الملل، امروزه بر اساس تعاریف مشخص، از سطوح مختلف قدرت نام برده می‌شود که به ترتیب عبارتند از ابرقدرت هژمون، ابرقدرت، قدرت‌بزرگ جهانی، قدرت بزرگ منطقه‌ای و...

در این تعاریف، ابرقدرت به کشوری گفته می‌شود که به لحاظ توانایی‌ها و قدرت مادی بتواند معادلات و چالش‌های نظامی و سیاسی در جهان را به سود خود تغییر داده و پیش‌ببرد، بنابراین آنچه در ابرقدرتی یک کشور بیش از همه موثر است، قدرت مادی و نظامی آن کشور خواهد بود.

اما ابرقدرت هژمون، به ابرقدرتی گفته می‌شود که علاوه بر توانایی‌های مادی و نظامی، بتواند ارزش‌هایی که خود بدان -حداقل در ظاهر- معتقد است را به دیگران نیز تحمیل کند و در حقیقت تحمیل قدرت وی بر سایرین، همراه با "رضایت" باشد.

اساساً مفهوم هژمونی از اندیشه‌های «آنتونیو گرامشی» فیلسوف ایتالیایی اقتباس یافته و هرچند در وهله اول معطوف به سیاست داخلی و اعمال قدرت توام با رضایت است اما از این اصطلاح در روابط بین‌الملل نیز به صورت معمول استفاده می‌شود. در اندیشه‌ی گرامشی، هژمونی یا غلبه و چیرگی صرفاً بر اساس قدرت برتر یا توانایی‌های مادی تعریف نمی‌شود، بلکه هژمونی قدرتی همراه با رضایت و «قدرت قابل توجیه ارزشی» است.

در سال‌های معاصر تحولات سوریه، یمن، لبنان، مسئله هسته‌ای ایران و ... زوایای جدیدی از فروپاشی نظم تحت سلطه آمریکا را به نمایش گذاشته‌اند. هژمونی آمریکا و به تبع آن جهان  غرب بر سه ستون استوار بوده است: قدرت اقتصادی، توان نظامی و قدرت نرم. چنانکه در این گزارش خواهیم دید هر سه این ستون‌ها در حال فروریزی هستند.

 پایان سلطه اقتصادی آمریکا

 آمریکا بعد از پایان جنگ جهانی دوم با تشکیل «صندوق بین‌المللی پول» و «بانک جهانی» قدم در راه تعیین ساختار اقتصاد جهانی بر اساس نظم نوین جهانی گذاشت. هر دوی این نهادها به گونه‌ای ساختاربندی شده بود که اطمینان حاصل شود واشنگتن از حق وتو بر تصمیم‌های دیگران برخوردار است. اما چین در سال‌های گذشته، گام‌های مهمی برای پایان دادن به ساختارهای اقتصادی و رها کردن دنیا از استیلای آمریکا بر آنها برداشته است.

ماه مه سال 2016، سران 29 کشور و نمایندگان 80 کشور دیگر برای بحث درباره طرح بلندپروازانه چین موسوم به «یک کمربند، یک جاده» که عده‌ای به آن طرح «راه ابریشم جدید» هم می‌گویند گرد هم آمدند. این طرح در ادامه پیشنهاد چین برای تأسیس «بانک سرمایه‌گذاری زیربنایی آسیا» است که رقیبی جدی برای موسسه‌های تحت سلطه آمریکا و کشورهای غربی مانند بانک جهانی، صندوق بین‌المللی پول و بانک توسعه آسیا به شمار می‌رود.

«یک کمربند، یک جاده» از ابتکارات رئیس‌جمهور چین است که از دو بخش اصلی تشکیل شده است: 1) کمربند اقتصادی راه ابریشم و 2) راه ابریشم دریایی. کمربند اقتصادی از چین شروع می‌شود و به قاره اروپا ختم می‌شود و کشورهای قرقیزستان، قزاقستان، ازبکستان، ایران، ترکیه، اوکراین، لهستان، بلژیک، فرانسه و در نهایت ایتالیا را در‌بر می‌گیرد.

کشورهای مذکور سرمایه‌گذاری زیادی برای توسعه زیرساخت‌های صنعتی و شهری خواهند کرد و ساخت جاده‌، پل‌، بزرگراه و مسیرهای حمل‌ونقل ریلی پرسرعت بخشی از این طرح خواهد بود. بخش دوم این طرح را می‌توان راه ابریشم دریایی دانست که باز هم از بنادر چین شروع می‌شود و به بنادر ایتالیا ختم می‌شود و محصولات تولیدشده در چین و کشورهای واقع در این مسیر را به بازار اروپا می‌رساند.

کشورهایی که در مسیر این راه آبی قرار دارند عبارتند از کشورهای ویتنام و مالزی و اندونزی و سریلانکا و پاکستان و کنیا و ترکیه و یونان و ایتالیا. در واقع از طریق این مسیر آبی محصولات تولیدشده در آسیا به اروپا و آفریقا صادر می‌شود که بازار بسیار بزرگی است و ارزش اقتصادی بسیار بالایی خواهد داشت.

کشورهایی که در مسیر این طرح قرار دارند 65 درصد از جمعیت دنیا را در خود جای داده‌اند و به همین دلیل بازار بسیار بزرگی برای محصولات تولیدشده در چین محسوب می‌شوند و اجرا شدن این طرح می‌تواند بازار بسیار بزرگ‌تری را در اختیار تولیدکنندگان چینی قرار دهد و به قدرت چین به عنوان یک اقتصاد بزرگ و یک کشور بزرگ صادرکننده در دنیا بیفزاید. از سوی دیگر منافع اقتصادی ناشی از اجرای این طرح باعث می‌شود کشورهای واقع در این مسیر با هم رابطه سیاسی بهتری برقرار کنند و این رابطه گرم‌تر برای کشورهای قاره آسیا بسیار مطلوب است.

طرح «یک کمربند یک جاده» و تشکیل «بانک سرمایه‌گذاری زیربنایی آسیا» شاخص‌های کاهش قدرت اقتصادی آمریکا و غرب و تغییر در نظم جهانی لیبرال محسوب می‌شوند. این طرح‌ها هم از منظر ژئوپولتیک تحولات مهمی محسوب می‌شوند و هم سلطه اقتصادی آمریکا بر اقتصاد و نهادهای مالی را به چالش می‌کشند.

در بحث رقابت‌ میان چین و آمریکا، معمولاً به این موضوعات توجه کمتری می‌شود تا به توازن نظامی میان دو کشور یا کانون‌های درگیری احتمالی بین پکن و واشنگتن، مانند دریای چین جنوبی، دریای چین شرقی، تایوان، شبه‌جزیره کره. اما به واقع، رقابت بر سر رهبری اقتصادی و مالی و تغییر ساختار نهادهای بین‌المللی تأثیر بسزایی در روابط واشنگتن و پکن خواهد داشت و سرنوشت هژمونی غرب را هم تعیین خواهد کرد.

ناتوانی آمریکا در جلوگیری از برنامه‌های چین برای تشکیل بانک سرمایه‌گذاری زیربنایی آسیا خود یکی از نشانه‌های زوال نفوذ آمریکا و به پایان رسیدن هژمونی این کشور دانسته می‌شود. «باراک اوباما»، رئیس‌جمهور سابق آمریکا بعد از آنکه پکن طرح خودش برای تشکیل این بانک را اعلام کرد، تلاش‌های دیپلماتیک زیادی برای جلوگیری از آن انجام داد. روزنامه نیویورک‌تایمز در آن زمان گزارش داده بود اوباما با «عزمی غیرمنتظره» وارد تعاملات دیپلماتیک شد تا متحدان مهمش را به جلوگیری از پیشبرد این طرح پکن راضی کند. اما تلاش او به شکست منجر شد، یا به عبارت دیگر، آمریکا به دلیل رشد قدرت چین نتوانست متحدانش را با خودش همراه کند.

اوج تحولات مربوط به این ماجرا مارس 2015 بود که انگلیس اعلام کرد قصد دارد به عضویت «بانک سرمایه‌گذاری زیربنایی آسیا» درآید. بعد از آن، کشورهای دیگر هم با عجله به صف درخواست‌کنندگان برای عضویت در این مؤسسه مالی بین‌المللی پیوستند. کشورهایی که تا کنون به عضویت این بانک درآمده‌اند برخی از متحدان سنتی آمریکا مانند استرالیا، فرانسه، آلمان، ایتالیا و کره جنوبی را شامل می‌شوند.

«لورانس سامرز»، وزیر خزانه‌داری اسبق آمریکا در آن زمان در یادداشتی در روزنامه فایننشال‌تایمز نوشت که تصمیم لندن برای پیوستن به بانک سرمایه‌گذاری زیربنایی آسیا در آینده «به عنوان لحظه‌ای در یادها خواهد ماند که ایالات متحده نقش خود به عنوان ضامن نظام اقتصادی جهان از دست داد.» به واقع، توان دیپلماتیک چین در مجاب کردن متحدان آمریکا برای عضویت در این نهاد توسعه چندجانبه، نمایشی ملموس از نفوذ مالی و اقتصادی چین بود.

کاهش سهم آمریکا از اقتصاد جهانی

آمارهای اقتصادی هم از کاهش سهم آمریکا از ثروت دنیا از زمان بعد از جنگ جهانی دوم حکایت دارند. در سال 1945، بعد از پایان جنگ جهانی دوم، آمریکا نزدیک به نیمی از ثروت جهان را در اختیار داشت. این رقم در سال 1970 به 25 درصد نزول پیدا کرد و از آن با روالی کند، اما پایدار رو به کاهش است. در حال حاضر، سهم آمریکا از ثروت جهان 20 درصد است.

«جفری ساکس»، اقتصاددان بین‌المللی هم در گزارشی گفته سهم آمریکا از درآمدهای جهانی در سال 1980 برابر با 24.6 درصد بوده که این رقم در سال 2011 به 19.1 درصد تنزل پیدا کرده است. نظرسنجی که موسسه پیو اخیراً (سال 2019) انجام داده نشان می‌دهد اکثر مردم آمریکا پیش‌بینی می‌کنند اقتصاد آمریکا در سال 2050 در وضعیت ضعیف‌تری قرار داشته باشد. در این نظرسنجی همچنین چنین عنوان شده که اکثریت مردم آمریکا فکر می‌کنند آمریکا در آن سال کشوری با بدهی سنگین و شکاف گسترده‌تر بین فقرا و اغنیا باشد.

علاوه بر این، کارشناسان مرتب می‌گویند دوران دلار آمریکا به‌عنوان یک امتیاز و ذخیره ارزی اول دنیا دارد بسر می‌آید. «والری ژیسکارد دستن» وزیر دارایی فرانسه اصطلاح «هژمونی دلار» را در دهه 1960 از سر یأس و نومیدی ابداع کرد و تأسف خورد از اینکه آمریکا در راستای حمایت از استاندارد زندگی راحت‌طلبانه و مرفه خود آزادانه از بقیه دنیا بهره‌برداری می‌کند. دنیا به مدت 60 سال از این موضوع گلایه کرد اما کاری صورت نداد. اما آن روزها دیگر به پایان رسیده‌اند.

اکنون آمریکا در آستانه مواجهه با یک واقعیت جدید قرار دارد: دلار، اسلحه محبوبش، در آستانه سقوط است.از سال‌ها پیش کشورها با سیاست‌هایی مانند مبادله با ارزهای دوجانبه، صدور ارزهای دیجیتال و ایجاد باشگاه تجارت جهانی با ارزهای محلی کشورهای عضو مانند روسیه، هند، ایران، ترکیه و برخی کشورهای عضو بریکس و ایجاد بورس اوراق بهادار در شانگهای برای تجارت قراردادهای نفتی در چین با پترویوان در صددند به هیمنه دلار در دنیا پایان دهند.

بسیاری از محققان بر این باورند شعار انتخاباتی «دونالد ترامپ» در سال 2016 مبنی بر اینکه «بیایید دوباره آمریکا را با عظمت کنیم» در واقع برآمده از همین درک است که آمریکا دیگر باعظمت نیست.

کاهش توان سلطه نظامی

آمریکا تا کنون طبق موثق‌ترین برآوردها برای جنگ در عراق و افغانستان 4.4 تریلیون دلار هزینه کرده است. «پاول کندی»، تاریخدان آمریکایی این مسئله را بزرگترین پیروزی برای «اسامه بن‌لادن»، سرکرده گروه تروریستی القاعده می‌داند که هدفش از حمله به برج‌های دوقلو را ورشکسته کردن آمریکا از طریق گرفتار کردنش در یک دام قرار داده بود.

از طرف دیگر، «کمیسیون راهبرد دفاع ملی» آمریکا در گزارشی به تازگی اذعان کرده که «برتری‌های دیرینه آمریکا از بین رفته‌اند» و توانایی این کشور برای مهار مخالفان یا در صورت لزوم شکست آنها دچار اضمحلال شده است. این گزارش، «کژکاری‌های سیاسی» و «محدودیت‌های بودجه» را به عنوان عواملی ذکر کرده که مانع از آن شده‌اند که آمریکا بتواند همگام با تهدیدهای پیش روی خود پیش برود.

کمیسیون راهبرد دفاع ملی آمریکا نوشته چین و روسیه برای خنثی کردن قدرت آمریکا به دنبال دستیابی به «هژمونی منطقه‌ای» هستند و در حال تقویت بخش نظامی خودشان هستند. در سال 2018، «فرانک گورنک»، ژنرال نیروی هوایی آمریکا گفت که برتری نیروی هوایی آمریکا در برابر روسیه و چین رو به کاهش گذارده است.

به تازگی نشریه فارن‌پالیسی هم به کاهش قدرت مانور نیروی دریایی آمریکا در چالش‌های منطقه‌ای پرداخته و تضعیف این بخش از ارتش آمریکا را یکی از دلایل دوری‌گزینی آمریکا از هر گونه تنش با ایران عنوان کرده است. در بخشی از این گزارش آمده است: «علت بی ارادگی و بی تصمیمی تیم ترامپ در پاسخ دادن به حمله به تأسیسات نفتی عربستان سعودی که آن را به ایران نسبت می دهند، هرچه که باشد، یک واقعیت کاملاً مسلم است و آن، این است که توانایی ایالات متحده برای اعمال قدرت در خلیج فارس از طریق ناوشکن های تهاجمی، دیگر آن چیزی نیست که در طول چندین دهه قبل بود.»

نویسنده در این خصوص، نمونه هایی از قدرت‌نمایی هایی نیروی دریایی آمریکا را علیه «معمر قذافی» در سال 1981، «سازمان آزادی بخش فلسطین»، علیه چین در غائله تایوان و چند نمونه دیگر را مرور می کند و سپس می نویسد: «با این حال، چنین آرایش مشابهی از نیروی دریایی آمریکا دیگر نمی تواند همان پاسخ را در دشمن بالقوه برانگیزد. در واقع، این تغییر نشان دهنده آن است که مزیتی که نیروی دریایی آمریکا برای چندین دهه از آن در مقابل رقبای واقعی خود از آن بهره می برد، دیگر وجود ندارد. در واقع، کلاس های جدید زیردریایی های بی صدای دیزل و تحولات جدید در فناوری مین و اژدر باعث شده که امروزه رشته عملیات نزدیک به ساحل ها، بسیار خطرناک تر از گذشته باشند. در نتیجه، ناوهای هواپیمابر آمریکایی زمانی که وارد آب های نیروهای دشمن می شوند، دیگر در امان نیستند.»

کاهش قدرت نرم

یکی از بزرگترین تأثیرات دوران رکود اقتصادی بزرگ، اثراتی بود که روی ادراک‌های عمومی در جهان از قدرت نرم آمریکا ایجاد کرد. همان‌طور که «مارتین ولف»، روزنامه‌نگار و تحلیلگر ارشد روزنامه فایننشال‌تایمز عنوان می‌کند فروپاشی نظام مالی آمریکا به منزله «پایانی ذلت‌بار برای نظام تک‌قطبی در دنیا» بود.

مارتین ژاک، تحلیلگر مسائل بین‌المللی هم می‌گوید این واقعیت که نظام مالی تحت سلطه آمریکا به دلیل بحرانی که در خود آمریکا ایجاد شده بود دچار تشویش شد حیثیت و قدرت این کشور را لکه‌دار کرد و این ادعاهای جهان غرب  مبنی بر اینکه اقتصاد بازار آزاد، دموکراسی و جهانی شدن تنها مسیرهای تحقق توسعه سیاسی و اقتصادی هستند را به شدت بی‌اعتبار کرد.  

«جورف نای»، نظریه‌پرداز مقوله قدرت نرم، در مقاله‌ای در پایگاه «Project Syndicate» اذعان کرده که قدرت نرم آمریکا با افول قابل توجهی مواجه شده است. گفته می‌شود تنها 30 درصد از افراد 134 کشور که در نظرسنجی گالوپ شرکت کرده‌اند گفته‌اند که نظر مطلوبی نسبت به ایالات متحده آمریکا دارند.

«ویلیام بنت»، نظریه‌پرداز سیاسی در آمریکا، سقوط مسائل فرهنگی در آمریکا را از جمله عوامل دخیل در قدرت نرم این کشور دانسته است. آمارها نشان می‌دهد، نرخ مرگ و میر مادران در آمریکا از اواخر دهه 1980 بیش از دو برابر شده است. ویلیام بنت در یک پژوهش تحقیقی در سال 1993 به بررسی شاخص‌های اخلاقی، اجتماعی و رفتاری جامعه مدرن آمریکا پرداخت و به این نتیجه رسید که وضعیت فرهنگی آمریکا نسبت به 30 سال پیش دچار افت شده است. شاخص‌های این تحقیق نشان می‌داد جرائم خشونت‌بار در آمریکا 6 برابر، تولد نوازدان نامشروع 5 برابر، نرخ طلاق 5 برابر، نرخ زندگی کودکان در خانه‌های تک‌والدی 4 برابر و نرخ خودکشی نوجوانان 3 برابر شده‌اند. او در یک تحقیق دیگر در سال 2015 نشان داد نزدیک به نیمی از کودکان از مادری که ازدواج نکرده متولد شده است. 

مجموعه این عوامل موجب شده‌اند قدرت نرمی که آمریکا و جهان غرب بعد از پایان جنگ جهانی دوم از آن برخوردار شده بود وارد سراشیبی سقوط شود.

انتهای پیام/

واژه های کاربردی مرتبط
واژه های کاربردی مرتبط
پربیننده‌ترین اخبار بین الملل
اخبار روز بین الملل
آخرین خبرهای روز
فلای تو دی
تبلیغات
همراه اول
رازی
شهر خبر
فونیکس
میهن
گوشتیران
رایتل
مادیران
triboon
طبیعت