از دزفول تا کربلای جزیره مجنون؛ روایت ۱۱ سال انتظار در «هما»/ داستان زنانی که «اسماعیل»شان را به قربانگاه فرستادند

از دزفول تا کربلای جزیره مجنون؛ روایت 11 سال انتظار در «هما»/ داستان زنانی که «اسماعیل»شان را به قربانگاه فرستادند

نویسنده کتاب «هما» می‌گوید: شهید امیدی در نامه‌ای به همسرش می‌گوید که اسماعیل تو منم، اسماعیل من هم تو هستی، باید بدون تردید کارد بر گردن این اسماعیل بگذاری تا خدا هر چه حکم کند، همان شود.

به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، انتشار خاطرات زنان از جنگ تحمیلی در سال‌های اخیر دریچه جدیدی به روی ادبیات دفاع مقدس باز کرده است؛ آثاری که برخلاف کارهای گذشته که درباره جنگ تحمیلی نوشته شده‌اند، قهرمان و شخصیت اولشان را زنانی تشکیل می‌دهند که در 40 سال گذشته شاید اسمی از آنها برده نشده و صدایی از آنها شنیده نشده بود. خاطرات زنان در این برهه تاریخی از چند وجه حائز اهمیت است. این حضور و دلگرمی این دسته از زنان بود که سبب شد تا رزمندگان با مقاومت و صلابت بیشتری در جبهه‌ها حضور داشته باشند. از این جهت می‌توان گفت که آنها نیز همانند همسران و برادران خود، هویتی حماسی دارند؛ هرچند تفنگ به دست نگرفتند.

از سوی دیگر، خاطرات زنان در هشت سال دفاع مقدس، نمایی اجتماعی از وضعیت و اوضاع خانواده‌های ایرانی در یکی از حساس‌ترین مقاطع تاریخی کشور را نشان می‌دهد. نمایی که می‌توان آن را از دل روایت‌های مختلف جست و همانند پازلی کنار هم قرار داد. کتاب «هما» نیز از این قاعده مستثنی نیست؛ با این توضیح که این اثر هم شمه‌ای از اوضاع مردم جنوب و درگیر در جبهه‌های جنوبی را روایت می‌کند و هم در نمایی دیگر، به نحوه زندگی مهاجران و جنگ‌زدگان به دیگر شهرها می‌پردازد. «هما» از سختی‌های جنگ و از شیرینی‌های همدلی مردم شهرهای مختلف سخن می‌گوید.

«هما» که با همکاری ربابه جعفری و جمشید طالبی نوشته شده است، داستان زندگی هما شالباف‌زاده، همسر شهید محسن امیدی است. زنی که متولد دزفول است اما جنگ آنها را به نهاوند، یکی از شهرهای همدان، می‌کشاند و او در این شهر با شهید محسن امیدی که نهاوندی است، ازدواج می‌کند. این ازدواج سرآغاز زندگی پر فراز و نشیبی است که در «هما» با زبانی ساده و خواندنی روایت شده است. خبرگزاری تسنیم با طالبی، یکی از نویسندگان این کتاب، به مناسبت انتشار این اثر به گفت‌وگو پرداخت که در ادامه می‌خوانید:

*تسنیم: آقای طالبی خاطرات خانم شالباف‌زاده از چه منظری برای شما به عنوان یکی از نویسندگان کتاب، جذابیت داشت که به آن پرداختید؟ کار نوشتن این خاطرات چطور رقم خورد؟

کتاب «هما» با همکاری خانم ربابه جعفری که ساکن اهواز است، نوشته شده است. اگر نبود کمک‌ها و همراهی او، این کتاب حاصل نمی‌شد.

اما جرقه نوشتن خاطرات همسر شهید امیدی، از صحبت‌ها و اشاره‌های شهید سلگی درباره شخصیت شهید امیدی در ذهن من زده شد. من در کنار آقای حمید حسام به عنوان شاگرد، کار انجام مصاحبه‌ها برای تدوین کتاب «آب هرگز نمی‌میرد»، خاطرات میرزا محمد سلگی، را برعهده داشتم.  حاج میرزا همیشه در خلال خاطراتش از شهید امیدی یاد می‌کرد و می‌گفت: محسن، آرام جانم. وقتی کار حاج میرزا(شهید سلگی) شروع شد، او چندبار گفت که سراغ خاطرات محسن امیدی بروید. شهید امیدی دارای ویژگی‌های خاصی بود. او یک خطیب واقعی بود. وقتی او در جایی بود، دیگران حرفی نمی‌زدند و منتظر می‌ماندند تا ببینند شهید امیدی چه می‌گوید. او همانند عالمی بود که همه نگاهشان به سمت او بود. شهید امیدی بزرگ شهر نهاوند بود.

ادبیات دفاع مقدس , انتشارات سوره مهر , شهدای دفاع مقدس , هفته دفاع مقدس ,

کار شهید سلگی که شروع شد، او بارها اشاره و اصرار کرد که خاطرات شهید امیدی را بنویسیم. برای تدوین خاطرات شفاهی هم حتماً باید فرد در قید حیات باشد. با وجود این، در کنار خاطرات شهید سلگی، من کم و بیش به جمع‌آوری خاطراتی درباره شهید امیدی نیز پرداختم. به این صورت که هرگاه فرصتی برای جمع‌آوری خاطرات رزمندگان همدان و شهر نهاوند فراهم می‌شد، هرگاه سخنی از شهید امیدی می‌رفت، من آن را به صورت جداگانه یادداشت می‌کردم. نتیجه جمع‌آوری این خاطرات، انتشار کتابی به نام «کمالات فرمانده» شد. عنوان این اثر نیز از آخرین سخنرانی شهید امیدی در بیستم شهریور سال 65 گرفته شده است؛ زمانی که او خطاب به بچه‌های گردانش می‌گوید که شما نقایص کلام من را با کمالات خود جبران کنید. بعد از این اثر، همراه آقای حسام به دنبال مصاحبه و تدوین کتاب «خداحافظ سالار» بودم. تدوین کار خاطرات همسر شهید همدانی و مطالعه آثاری درباره خاطرات همسران شهدا از جمله کارهای خانم ضرابی‌زاده، سبب شد تا به این نتیجه برسم که خاطرات خانم هما شالباف‌زاده، همسر شهید امیدی، را جمع‌آوری کنم.

خانم شالباف‌زاده زندگی پر فراز و نشیبی داشت. او قبل از ازدواج در اهواز زندگی می‌کرد، اما در اوایل سال 60 به همراه خانواده به عنوان جنگ‌زده به نهاوند مهاجرت می‌کند. خانم شالباف‌زاده که در آن زمان سال آخر دبیرستان تحصیل می‌کرد، در نهاوند جذب نهادهای فرهنگی مانند جهاد سازندگی، مراکز فرهنگی سپاه، امور تربیتی و ... می‌شود و در این زمینه‌ها شروع به فعالیت می‌کند. در حین فعالیت در این حوزه‌ها، با خواهر شهید امیدی به نام «نوشین امیدی» آشنا می‌شود. این آشنایی زمینه خواستگاری را فراهم می‌کند. هرچند بعد از مدتی نوشین در خلال یک مانور نظامی در یک سانحه به شهادت می‌رسد، اما خانواده امیدی همچنان مصر به این ازدواج هستند. این ازدواج به سرانجام می‌رسد و خانم شالباف‌زاده از سال 60 تا 20 شهریور ماه سال 65 با شهید امیدی همراه است.

حضور و نقش خانم شالباف‌زاده در این زندگی نیز قابل تأمل است. او از مناطق جنگ‌زده به نهاوند آمده تا با فاصله گرفتن از مناطق جنگی، زندگی راحت‌تر و با آرامشی داشته باشد. اما در خانه کسی قدم می‌گذارد که پاسدار است. شهید امیدی پاسدار ساده نبود. او یکی از فرماندهان گردان در تیپ انصارالحسین بود که در زمستان سال 61 با فرماندهی شهید همدانی تشکیل شده بود. خانم شالباف‌زاده با کسی ازدواج می‌کند که معلم و از شاگردان شهید طالبیان بود. بعد از شروع جنگ از معلمی استعفا می‌کند و در لباس پاسدار وارد جبهه می‌شود. خانم شالباف‌زاده همسر کسی می‌شود که فرمانده است؛ فرمانده یعنی چه؟  یعنی کسی که مدت زمان طولانی در منطقه و در خط مقدم حضور دارد.

ادبیات دفاع مقدس , انتشارات سوره مهر , شهدای دفاع مقدس , هفته دفاع مقدس ,

شهید محسن امیدی

مهاجرت و جابجایی‌های پیوسته خانم شالباف‌زاده از این مقطع به بعد شروع می‌شود. یک‌بار به اهواز، یک‌بار به کرمانشاه، یک‌بار به همدان و ... . خانم شالباف‌زاده در هرکدام از این مهاجرت‌ها با مشکلات متعددی مواجه است. به عنوان نمونه، خانه‌ای که در کرمانشاه ساکن می‌شود، خانه‌ای است چوبی که در آن هر لحظه خطر رتیل و عقرب و ... وجود دارد. او متولد جنوب کشور است و به زندگی در آب و هوای آن منطقه عادت کرده است، اما بعد از ازدواج به همدان می‌آید، آن هم در زمستان سرد همدان که باید با آب سرد امورات خانه را انجام دهد. خانم شالباف‌زاده با این زندگی مشترک وارد سختی‌های متعددی می‌شود.

نکته دیگر این است که خانم شالباف‌زاده در سال 63 به سر پل ذهاب می‌رود و در پادگان ابوذر مستقر می‌شود؛ این در حالی است که در شانزدهم اسفندماه سال 63 بزرگترین بمباران عراق در این پادگان رخ می‌دهد. خانم شالباف‌زاده بعد از این به نهاوند می‌آید و پس از آن در سال 65 به اهواز می‌روند و خداوند در این سال به آنها دختری می‌دهد. «فاطمه» زمانی که شش ماهه بوده، شهید امیدی به شهادت می‌رسد؛ در حالی که همسرش در خانه‌ای اجاره‌ای در اهواز ساکن است. این بخشی از زندگی همسر شهید امیدی بود. بخش دیگر زندگی راوی پس از شهادت شهید امیدی آغاز می‌شود. او پس از شهادت همسر نیز زندگی پر فراز و نشیبی را تجربه می‌کند.

پیکر شهید امیدی پس از شهادت مفقود و در جزیره مجنون باقی مانده بود. اما در سال 69 همراه با بازگشت آزادگان به کشور، خبر رسید که فردی به نام «محسن امیدی» نیز به کشور بازگشته است. این خبر به نهاوند می‌رسد. خانواده شهید امیدی گمان می‌کنند آن فردی که بازگشته است، فرزندشان است. خوشحال می‌شوند و خانه را برای بازگشت او آذین می‌بندند. آماده استقبال می‌شوند و خانم شالباف‌زاده به همراه فرزندش که در آن زمان، چهار ساله است، به نهاوند می‌آید اما در آنجا متوجه می‌شوند که این فقط یک تشابه اسمی بوده است.

ادبیات دفاع مقدس , انتشارات سوره مهر , شهدای دفاع مقدس , هفته دفاع مقدس ,

هما شالباف‌زاده، همسر شهید امیدی و راوی کتاب «هما»

خانم شالباف‌زاده پس از این اتفاق به اهواز بازمی‌گردد و همراه با دخترش، فاطمه، زندگی خود را ادامه می‌دهد. تا وقتی که همراه با مبادله اجساد و شروع تفحص شهدا، پس از 11 سال پیکر شهید امیدی به وطن بازگشت. این‌ها بخشی از زندگی پرفراز و نشیب خانم شالباف‌زاده بود که به آن اشاره شد.

من وقتی کار خاطرات همسر شهید امیدی را آغاز کردم، به این مشکل برخوردم که راوی یک خانم است و ورود به زندگی خصوصی او از سوی یک نویسنده مرد، دشوار خواهد بود. گاه سؤالاتم را به همسرم می‌سپردم تا او از خانم شالباف‌زاده بپرسد، اما کار چندان مطلوب پیش نمی‌رفت. برای حل این مشکل به سراغ خود شهید رفتم و از او خواستم که این مشکل را برطرف کند. بعد از مدتی من در خواب شهید امیدی را دیدم که به من مجوز انجام نگارش این کتاب را داد.

در ملاقات با خانم شالباف‌زاده برای نگارش کتاب و انجام مصاحبه‌ها، او خانم ربابه جعفری را برای جمع‌آوری مصاحبه‌های مربوط به زندگی خصوصی خود به من معرفی کرد. در آن جلسه هم قرار شد تا من بخش خاطرات مربوط به رزم و حضور شهید امیدی در جبهه را تدوین کنم؛ بنابراین کار نوشتن «هما» با مشارکت ربابه جعفری در اهواز آغاز شد و به سرانجام رسید و در نهایت، کتاب با همکاری حوزه هنری استان همدان منتشر شد.

*تسنیم: یکی از نکات جالب در کتاب «هما» که به خوبی نیز به آن پرداخته شده است، وضعیت مهاجران و جنگ‌زدگان در شهر نهاوند بود. از این جهت خاطرات راوی از بعد اجتماعی نیز قابل تأمل است. کمی درباره فضای آن زمان و رابطه بین جنگ‌زدگان و مردم شهر توضیح دهید.

در سال 59 که جنگ شروع شد، در مرکز شهر همدان و دیگر شهرستان‌ها ستاد جنگ‌زدگان تشکیل شد. همکاری ستاد با مردم جنگ‌زده در حد مقدورات بود؛ مثلاً نمی‌توانستند یک خانه در اختیار هرکدام از خانواده‌های جنگ‌زده قرار دهند؛ به همین خاطر آنها را در اماکن عمومی اسکان می‌دادند. اما نکته جالب و قابل تأمل در این زمینه، مظلومیت خانم‌ها بود. خانم‌هایی که گاه همسر یا پدرانشان در مناطق جنگی مانده بودند تا از شهرهای خود دفاع کنند، و آنها به تنهایی وارد شهر دیگری شده‌اند و با وجود مشکلات متعدد، زندگی خود را ادامه داده‌اند.

عموماً روایت‌هایی که از جنگ نقل شده است، مربوط به مردان است و در این میان، نقشی که مربوط به خانم‌ها است، مغفول واقع می‌شود؛ این در حالی است که اگر این خانم‌ها نبودند یا مانع رفتن همسران و برادران خود به جبهه می‌شدند، جنگ به این صورت پیش نمی‌رفت. این خانم‌ها با همراهی کردن با برادران، همسران و پدرانشان از بخشی از جانشان گذشتند.

ادبیات دفاع مقدس , انتشارات سوره مهر , شهدای دفاع مقدس , هفته دفاع مقدس ,

از سوی دیگر، آنها از بخشیدن مالشان برای تأمین کردن جبهه‌ها نیز دریغ نکردند. چه بسیار نامه‌هایی که از سوی اقشار مختلف مثلاً دانش‌آموزان به همراه بسته‌ای به جبهه ارسال می‌شد که در آن دانش‌آموزان پول‌های خود را جمع‌آوری کرده و برای رزمندگان هدیه‌ای خریده بودند. این‌ها نکاتی است که امروز باید به آن بیشتر توجه شود. برای همه آنهایی که در جنگ حضور داشتند- چه آنها که در پشت جبهه بودند و چه رزمندگانی که در خط مقدم می‌جنگیدند- اصل امام(ره) بود. آنها کلام امام(ره) را معیار عمل خود قرار داده بودند. خانم‌ها می‌گفتند چون امام(ره) فرموده که رزمندگان به جبهه بروند، با اعزام فرزندان و همسران خود موافقت می‌کنند. آنها امام(ره) را با جان قبول داشتند، نه فقط با حرف. 

*تسنیم: هرچند کتاب «هما» با محوریت خاطرات خانم شالباف‌زاده نوشته شده است، اما ما به نوعی شاهد حضور شهید امیدی نیز در کتاب هستیم. جنگ روی بسیاری از آدم‌ها تأثیر گذاشت و شخصیت آنها را متفاوت و بزرگ‌تر کرد. این ازدواج و زندگی در کنار شهید امیدی چه تأثیری بر شخصیت راوی گذاشت؟

خانم شالباف‌زاده بعد از لمس جنگ به نهاوند آمد. او فردی را انتخاب می‌کند که یقین دارد شهید می‌شود. با وجود این، وارد زندگی شهید امیدی می‌شود. او می‌توانست نوع دیگری از زندگی را انتخاب کند، اما با چشم باز و با آگاهی از وضعیت جنگ و شرایط مناطق جنگی وارد زندگی شهید امیدی می‌شود. از سوی دیگر، شهید امیدی نیز می‌توانست همسر دیگری را انتخاب کند. اما او دختری را انتخاب می‌کند که جنگ همه زندگی مادی را از او گرفته و او هیچ چیزی در زندگی‌اش ندارد، به جز شخصیت والایی که متأثر از حضرت زهرا(س) است.

خواندن نامه‌هایی که بخشی از اسناد است، می‌تواند به ما در شناخت روند تکامل شخصیت هر دو این افراد کمک کند. نامه‌های شهید امیدی به همسرش خواندنی است و می‌تواند ما را در درک شخصیت هر دو طرف کمک کند. شهید امیدی در شش نامه‌ای که در انتهای کتاب نیز آمده است، با همسرش همانند عالمی که همه وجودش پر از ایمان به خدا است، صحبت می‌کند. به نظر می‌رسد که این یک رابطه دو سویه است و این زوج در کنار هم دارند رشد می‌کنند و بر هم در این رابطه تأثیر می‌گذارند. شهید امیدی در نامه‌ای به همسرش می‌گوید که اسماعیل تو منم، اسماعیل من هم تو هستی، باید بدون تردید کارد بر گردن این اسماعیل بگذاری تا خدا هر چه حکم کند، همان شود.

نکته دیگری نیز در نامه‌های شهید امیدی هست که برای خانم‌های امروز ما نیز قابل تأمل است. او در این نامه می‌گوید چقدر نعمت است که امروز زنان ما با تحمل مشکلات همنشین فاطمه زهرا(س) می‌شوند. کجا می‌توانستیم این مقامات را کسب کنیم؟

عملیات انصار شبیه قتلگان بود. اگر در کربلا سم اسبان را بر ابدان مطهر شهدای کربلا تاختند، در جزیره مجنون نیز تانک‌ها بر ابدان شهدا تاخت؛ جایی که شهید امیدی به همراه یارانش حضور داشت.

*تسنیم: در یک دهه گذشته گرایش به نگارش و تدوین خاطرات زنان از جنگ تحمیلی بیشتر شده است. به نظر شما این خاطرات بیان‌کننده و تکمیل‌کننده چه بخش‌های ناگفته‌ای از جنگ است؟

برای حضور یک رزمنده در جنگ، باید چند نفر او را پشتیبانی می‌کردند. نصف این همراهی و پشتیبانی بر عهده زنان بود. اگر این‌ها در دفاع مقدس حضور نداشتند، سرنوشت جنگ تغییر می‌کرد؛ و اگر از آنها یاد نکنیم، ظلم بزرگی است بر این قشر بزرگ. خانم‌های همدانی مانند زنان بسیاری از استان‌ها تا اهواز آمده بودند و کار می‌کردند، پتو می‌شستند، غذا می‌پختند و ... . یکی از آزادگان تعریف می‌کرد که وقتی نامه همسرش به اردوگاه می‌رسید، به رزمندگان روحیه می‌داد؛ چون آنقدر با صلابت می‌نوشت که دل همه رزمندگان را گرم و امیدوار می‌کرد.

اسناد متعددی از حضور زنان در جنگ هشت ساله وجود دارد که نشان می‌دهد که چقدر حضور مقتدرانه آنها در سرنوشت جنگ تعیین‌کننده بود.

انتهای پیام/

واژه های کاربردی مرتبط
واژه های کاربردی مرتبط
پربیننده‌ترین اخبار فرهنگی
اخبار روز فرهنگی
آخرین خبرهای روز
فلای تو دی
تبلیغات
همراه اول
رازی
شهر خبر
فونیکس
میهن
طبیعت
triboon
گوشتیران
رایتل
مادیران