بازخوانی عملیات "بازی دراز" به روایت شهید وزوایی/ روایت تسنیم از آخرین عملیات پروازی خلبان شیرودی در خانقاه واقعی عرفان‌


بازخوانی عملیات "بازی دراز" به روایت شهید وزوایی/ روایت تسنیم از آخرین عملیات پروازی خلبان شیرودی در خانقاه واقعی عرفان‌

گروه استان‌ها_ ناگهان گلوله یکی از تانک‌های عراقی به هلیکوپتر اصابت کرد و در همان حال شیرودی که مجروح شده بود با مسلسل به همان تانک شلیلک کرده و آن را منهدم کرد و خود نیز به شهادت رسید.

به گزارش خبرگزاری تسنیم از کرمانشاه، خیلی از مناطق عملیاتی جنوب را دیده‌ای اما جنس حسی که در "بازی دراز" جبهه غرب داری با همه جا فرق دارد حتی با شلمچه، مجنون و فاو چرا که به گفته شهید مظلوم بهشتی "عرفان واقعی خانقاهش بازی دراز است".

سختی مسیر و فرط تشنگی امانت را می‌گیرد، لحظه‌ای به فکر فرو می‌روی که چگونه است که فاتحان گمنام "بازی دراز" زیر آتش خمپاره دشمن با تحمل سختی راه و با لب‌های خشک و امکانات محدود قله‌های 1050 متری و 1100 متری را از دشمن باز پس می‌گیرند؛ دنبال جواب که بگردی فقط یک چیز تو را قانع می‌کند، اینکه یقین خواهی یافت جنس ایمان شهدا به "یدالله فوق ایدیهم" از جنس ایمان‌های پوشالی نبوده است.

صعود به سمت قله 1100 متری و یادمان شهدا گمنام را که ادامه می‌دهی آن گاه است که می‌فهمی چرا خانقاه واقعی عرفان "بازی دراز" است. عطش تشنگی تو را یاد مظلومان دشت کربلا خواهد انداخت و باید دریافت امنیت و آرامش و رفاه امروز ما در 1400 سال معامله جان عزیز و پاک عزیزترین‌ها با خدا ریشه دارد. اسرار نهان در دل این ارتفاعات کم نیست و کم نیستند شهدایی که گمنام در بازی دراز آرمیده‌اند و نظاره‌گر هستند که بعد از آنان چه کرده‌ایم.

 ارتش عراق دو لشکر را آماده کرده بود تا آبادان را بگیرد ولی عملیات "بازی دراز" باعث شد تا دشمنان را به سمت ما بکشد و شاید بالغ بر دو لشکر ارتش عراق در این منطقه تار و مار شد یعنی نیروهایشان یا اسیر یا فراری و یا کشته و مجروح شدند و سازمان دو لشکر هم از بین رفت. اگر این عملیات نبود چه بسا آبادان هم نبود.

عملیات "بازی‌دراز" در محور سرپل‌ذهاب در غرب استان کرمانشاه و ارتفاعات بازی‌دراز به صورت نیمه گسترده در روزهای ابتدایی اردیبهشت ماه 1360 به فرماندهی مشترک انجام شد.

"بازی دراز" مجموع ارتفاعاتی استراتژیک، پر اهمیت و صعب‌العبور با میدان دید و تیر وسیع است که در ابتدای جنگ به دست مزدوران بعثی افتاد و رزمندگان مجاهد اسلام با فدا کردن جان پاک خویش آن را از دشمن بازستانده و پرچم افتخار را بر قله‌های آن به اهتزار در آوردند. در ادامه به رشادت‌های برخی از این فرماندهان شهید می‌پردازیم.

برای گرفتن این امتیاز مهم از نیروهای عراقی پس از سه ماه کار نیروهای شناسایی سپاه پاسداران، قرارگاه مقدم غرب سپاه پاسداران و ارتش نخستین عملیات نیمه‌گسترده را در این منطقه طرح‌ریزی کردند که با نام عملیات "بازی دراز" در اول اردیبهشت 1360 آغاز شد و هشت روز طول کشید.

سال 1360 مرحله نخست عملیات آزادسازی ارتفاعات سوق الجیشی 1150 و 1100 بازی دراز در جبهه غرب به فرماندهی بزرگانی همچون شهید محسن وزوایی انجام شد. وزوایی از طراحان این عملیات بود.

 محسن وزوایی نقش فعالی در طراحی عملیات فتح بلندی‌های "بازی دراز" ایفا کرد و در همین نبرد به شدت مجروح شد و به تهران انتقال یافت. او در بیمارستان با وجود درد بسیار، ناله نمی‌کرد و به یکی از پزشکان که از مقاومت او در برابر درد ابراز شگفتی کرده بود گفت: «آقای دکتر! من هر چه بیشتر درد می‌کشم، بیشتر لذت می‌برم و احساس می‌کنم از این طریق به خدای خودم نزدیک می‌شوم».

 در ارتفاعات بازی‌دراز تابلویی نصب شده جمله‌ای از شهید غریب بازی دراز، شهید محسن وزوایی است که گفته بود: «اگر توانستید جنازه‌ام را به دست بیاورید، آن را روی مین‌های دشمن بیندازید تا اقلا جنازه من کمکی به حاکمیت اسلام کرده باشد، ان شاالله.»

شهید وزوایی در رابطه با این عملیات روایت می‌کند که: روز عملیات چهارشنبه دوم اردیبهشت بود. برادر علیرضا موحد دانش مسئول عملیات بود. راه افتادیم به طرف قله 1050 یک گروه جلودار بالا کشید و چند شهید و مجروح داد. در پی آن ما بالا رفتیم. تک‌تیرانداز عراقی نشسته بود و بچه‌ها را می‌زد و به سوی من نیز شلیک کرد که گردنم مجروح شد و چند نفر دیگر نیز شهید شدند. با دیدن این خون‌ها بچه ها مصمم‌تر شدند و خدا نیز ما را به طرف جلو هدایت کرد.

پس از مدتی درگیری به بالای قله رسیدیم و  حدود 150 تا 200 عراقی را در همانجا به اسارت گرفتیم. آنجا منطقه مین‌گذاری شده بود و چند نفر دیگر از بچه‌ها نیز همان جا بر اثر برخورد با مین شهید شدند. از قله 1050 به سوی قله 1100 سرازیر شدیم. هر لحظه بر تعداد اسرای دشمن افزوده می‌شد. در اینجا باید بگویم که ارتفاع 1050 تنها توسط 6 نفر گرفته شد و این جز به اتکای معجزه و قدرت خدا نمی‌توانست عملی شود. ابتدا تخمین زده بودیم که با 3 هزار نفر از نیروی دشمن مواجه خواهیم بود اما در عمل آنها بیش از 10 هزار نفر بودند. به پایین ارتفاع 1050 که رسیدیم 300 عراقی را به اسارت گرفتیم و 6 نفری به پیشروی خود ادامه دادیم. آن پایین قرار گذاشتیم که در دو گروه سه نفری به طرف ارتفاع 1100 حرکت کنیم. پس از عملیات متوجه شدیم که در همین دو قله حدود 520 عراقی بودند که اکثر آنان را افسران بعثی تشکیل می‌دادند.

شب اول عملیات تا پایین قله 1100 رسیدیم و برادرمان علیرضا موحد دانش یک قسمت و من هم قسمت دیگر را حفظ کردیم. همان شب نیز دشمن به ما پاتک زد. با آمدن نیروهای کمکی تعدادمان رسید به حدود 30 نفر. تصمیم گرفتیم با همین تعداد نیرو برویم و ارتفاعات 1100 شمالی و جنوبی را هم تصرف کنیم. ساعت شش و نیم صبح بود و بر خلاف آنکه طبق تصور دشمن و شیوه‌های مرسوم خودمان باید شبانه حمله می‌کردیم، آن روز در هوای روشن راه افتادیم و گفتیم "خدا جان ما آمدیم". آنقدر جلو رفتیم که زیر قله 1100 به فاصله 50 متری سنگرهای دشمن رسیدیم. اینجا بود که بیسیم ما خراب شد. می‌خواهم بگویم چطور ممکن است ما روز روشن در 50 متری دشمن باشیم و بیسیم‌چی را برای تعویض بیسیم پایین بفرستیم اما دشمن متوجه ما نشود؟

پس از مدتی انتظار بیسیم‌چی آمد و عملیات را با حمله به سنگر بعثی‌های مزدور آغاز کردیم. حدود 50 عراقی را در دامنه قله اسیر گرفتیم به طرف قله پیشروی کردیم و به خط الرأس نظامی آن رسیدیم. انجا دو شیب دارد که سنگرهای دشمن در آن مستقر بودند. در مقابلمان هم قله 1100 جنوبی و آن طرف 1150 و 1100 شمالی قرار داشت. به طرف قله پیشروی کردیم. دشمن از سوی آن قله ها به طرف خط الرأس نظامی که ما بودیم رگبار می‌بست و آرپی‌جی 7 به طرفمان شلیک می‌کرد. ناگهان پشت من سوخت و دو نفر از نیروهای اسلام نیز به شهادت رسیدند. با رسیدن گروه رزمی برادرمان احمد بابایی عملیات را ادامه دادیم و برادر بابایی به تنهایی حدود 25 موشک آرپی‌جی 7 به طرف دشمن شلیک کرد طوری که گوش خودش هم درد گرفته بود و چیزی نمی‌شنید.

پس از دو ساعت نبرد و تیراندازی شدید سرانجام دشمن بعثی از قله 1100 به طرف 1150 فرار کرد و ما نیز دنبال او رفتیم. از عقب‌نشینی دشمن خیلی خوشحال شدیم و فریاد الله اکبر سر دادیم و با بی‌سیم به فرماندهان ارشد اطلاع دادیم که بازی دراز آزاد شد و همگی شکر خدا را به جای آوردیم.

شب ششم عملیات شده بود. همان شب چندین پاتک دشمن را که از سمت جاده تدارکاتی صورت گرفت، دفع کردیم و طی آن 50 مزدور بعثی را کشتیم و بقیه آنان را نیز فراری دادیم.

قله 1100 که سقوط کرد، کار تثبیت مواضع را انجام دادیم و منطقه را پاکسازی کردیم. آنقدر آنجا ماندیم تا نیروهای بعدی رسیدند و این بار آماده تصرف قله 1150 شدیم. این قله بزرگترین ارتفاع در مجموعه ارتفاعات بازی دراز محسوب می‌شود. بین دو ارتفاع 1100 و 1150 ، منطقه دشت مانندی وجود دارد که دشمن مراقب آنجا بود و همه آن ناحیه را زیر آتش خود داشت. ما سه بار به اتفاق برادران محسن حاجی‌بابا و احمد بابایی به آنجا رفتیم که به سوی ما آتش گشودند. در همین دشت، پنج میدان مین احداث شده بود. سرانجام حوالی غروب سه نفری رفتیم و بیش از 1000 مین را خنثی کردیم تا گروه بتواند شبانه پیشروی کند.

نیمه شب با آغاز آتش توپخانه ارتش اسلام که پشتیبان ما بود به طرف قله 1150 حرکت کردیم. طی سه شبانه‌روز نبرد شدید حدود 15 هزار گلوله خمپاره 82 میلیمتری را که از دشمن به جا مانده بود بر سر خودشان ریختیم. باز هم برایمان نیروی کمکی رسید و این بار تا پای ارتفاع 1150 رسیدیم. ساعت 5 صبح بود که با پشتیبانی آتش تانک‌های برادران ارتشی به طرف بالای قله حرکت کردیم. در این محل مین‌هایی بود به نام زنبوری که وقتی منفجر می‌شد ترکش‌های زیادی داشت و اطراف خود را می‌پوشاند. بر اثر انفجار اینها سه چهار نفر از دلاوران اسلام به شهادت رسیدند.  ارتفاع 1150 ، دو قله کنار هم دارد که به یکدیگر چسبیده‌اند. به طرف این دو قله حرکت کردیم و با نیروهای دشمن که آن بالا بودند به شدت درگیر شدیم. سرانجام با دادن 8 شهید و مجروح به بالای ارتفاع 1150 رسیدیم. ساعت چهار و نیم بعد از ظهر بود که با یاری خدا آنجا را هم تسخیر کردیم.

 گروه ما 9 شبانه روز پشت سر هم عملیات داشت آن هم بدون خواب و آب و غذا و به همین دلیل نیرویمان تحلیل می رفت. پایین قله 1150 که نگاه کردیم، شیاری دیدیم که صاف پایین می‌رفت. و سه جاده تدارکاتی در آن پایین بود. همان شب بعثی‌ها به ما حمله کردند. آنقدر زیاد بودند که حتی روی این جاده‌ها ایستاده بودند. این از خدا بی‌خبرها حدود 50 و 60 دستگاه تانک هم آوردند. یکسری از سمت چپ و یکسری از سمت راست و یک گروه هم از مقابل، با آتش مستقیم تانک به ما حمله کردند. فاتحان بازی دراز با توکل به خدا همانجا هم چون دژی محکم ایستاده و با وجود آن همه نیروهای دشمن و آتش مستقیم تانک از جایشان تکان نخوردند. همه برای خدا ایستاده بودند و قوای دشمن از سه طرف با آرپی جی 7 و تانک تک‌تیرانداز ما را می‌زدند و یک لحظه آتش آنان قطع نمی‌شد.

فکر می‌کنم 4 روز آن بالا زیر آتش نیروهای دشمن بودیم فاصله ما با آنها در یک جا هزار متر و در جای دیگر کمتر از 50 متر بود. نیروهای پیاده بعثی از شیار پشت 1150 بالا می‌آمدند و تانک‌هایشان از شیار آن طرف قله. تخته سنگ بزرگی به اندازه یک اتاق سه در چهار متری آنجا بود و چند نفر از رزمندگان فاتح بازی دراز در پشت آن سنگر گرفته بودند تا از تیر مستقیم تانک‌ها در امان باشند. بعثی‌ها هم با تانک حدود 70 تا 80 تیر مستقیم به این تخته سنگ بزرگ زدند که در نتیجه سنگ بزرگ پودر شد و قهرمانان اسلام که پشت آن بودند به شهادت رسیدند. من و چند نفر دیگر با یک تیربار در نقطه‌ای که به شکل غار بود سنگر گرفتیم. تانک عراقی‌ها با تیر مستقیم داخل غار را زد و دیوارهای غار روی سرمان فرو ریخت و فکر می‌کنم دو یا سه نفر هم آنجا شهید شدند.

صبح روز سوم بود. ما تا آن لحظه 8 حمله دشمن را تحمل کرده بودیم و در این حمله‌ها می‌شد گفت گروه رزمنده ما حدود 500 تن از کماندوهای صدام کافر را به هلاکت رسانده بود. یک تپه در فاصله 50 متری ما بود که حدود 30 کماندوی عراقی از آن بالا آمدند و ما نیز به طرفشان تیراندازی کردیم که فرمانده آنان تیر خورد. وقتی بقیه او را کول کردند و پا به فرار گذاشتند، با پرتاب نارنجک همه آنان را ولو کردیم. ساعت 10 صبح بود که علی طاهری چون دستش از چند روز قبل تیر خورده بود و دیگر رمقی در بدن نداشت به طرف 1100 پایین رفت. در حالی که باران گلوله توپ و تانک روی سرمان می‌بارید و شروع به خواندن آیه‌های قرآن کردیم تا اینکه گلوله‌ها به ما اصابت نکند.

بحرانی به پا شده، روحیه‌ها نیز از دست رفته، یکی از نیروها به سمت «محسن وزوایی» فاتح بازی دراز می‌آید و فریاد می‌زند چرا بچه‌ها را به کشتن می‌دهی؟ محسن همانطور ساکت، فقط به حرف‌های او گوش می‌دهد. محسن اندک نیروهای باقی مانده را دور خود جمع می‌کند و با لحن زیبایی "أَ لَمْ تَرَ کَیْفَ فَعَلَ رَبُّکَ بِأَصْحابِ الْفِیل" می‌خواند، بچه‌ها نیز پشت سر محسن تکرار می‌کنند، هنوز تلاوت این سوره تمام نشده که یکی از بالگردهای عراقی بر می‌گردد و یکی از تانک‌های خودی را به آتش می‌کشد و همزمان با این قضیه، دو فروند بالگرد عراقی در آسمان بازی دراز به هم اصابت می‌کنند و متلاشی می‌شوند.

 شهید صادقی‌نیا صورتی نورانی پیدا کرده بود و بدنش می‌لرزید و در حالت اغما بود بعد که به هوش آمد از او سؤال کردیم که این چه حالی است که تو داری؟ به ما پاسخ داد: «امام زمان(عج) را درخواب دیدم که داشت به ما کمک می‌کرد.» این موضوع باعث شد تا دیگر نگرانی نداشته باشیم و به امید خدا و با مدد خواستن از امام زمان(عج) عملیات را آغاز کردیم چون می‌دانستیم که امام زمان(عج) یاورمان است. این را باید از معجزات خدا بدانیم. فقط این معجزات ما را جلو کشید و منجر به تسخیر ارتفاعات بازی دراز شد و  آنچه را که خدا در قران گفته است، ما آن بالا به چشم دیدیم.

آخرین عملیات پروازی خلبان شیرودی 

شیرودی بالاترین ساعت پرواز در جنگ را در جهان داشت و با بیش از 40‌بار سانحه و بیش از 300 مورد اصابت گلوله به هلی‌کوپترش، باز سرسختانه می‌جنگید.شیرودی پس از چند هزار مأموریت هوایی و انجام بالاترین پروازهای جنگی در دنیا و نجات یافتن از 360 خطر مرگ سرانجام در آخرین عملیات پروازی خود (8 اردیبهشت 1360) در منطقه بازی دراز، هنگامی که عراق لشکری زرهی با 250 تانک و با پشتیبانی توپخانه و خمپاره‌ انداز و چند فروند جنگنده روسی و فرانسوی، برای بازپس‌گیری ارتفاعات «بازی دراز» به سوی سرپل ذهاب گسیل داشته بود، به مقابله با آنان پرداخت و پس از انهدام چندین تانک از پشت سر مورد اصابت گلوله تانک قرار گرفت و به شهادت رسید.

روحانی شهید محمود غفاری

روحانی شهید محمود غفاری دیده بان عملیات بازی دراز بود که در تاریخ 17 شهریور سال 60 و در عملیات دوم بازی دراز به شهادت رسید. این روحانی عارف و مبارز که بسیاری از رزمندگان جوان او را دوست میداشتند، در عملیات‌های بازی دراز نقش آفرینی‌های بسیاری داشت.شهید محمود غفاری، روحانی عاشقی بود که در واحد عقیدتی لشکر 81 زرهی خدمت می‌کرد. در بحران شروع جنگ به خط مقدم جبهه سرپل ذهاب رفت و دوره دیدهبانی را در ارتش گذارند و همچنان دیده‌بان فعال جبهه‌ها بود.

شهید حاجی بابا در مرحله دوم شناسایی منطقه بازی‌دراز به همراه شهید «شوندی» و «احمد بیابانی» توسط دشمن دیده می‌شوند و مورد هجوم قرار می‌گیرند؛ در نهایت با گلوله توپ 130 خودروی آن‌ها مورد اصابت قرار گرفته و پیکرشان در آتش می‌سوزد.

پیکر شهید حاجی بابا را به تهران بر می‌گردانند و در بهشت زهرا(س) دفن می‌کنند. اما وقتی حسین خدابخش از همرزمان شهید حاجی بابا می‌خواهد خودروی آتش گرفته را به عقب برگرداند متوجه می‌شود تکه‌ای از بدن شهید حاجی بابا در خودروی سوخته جامانده است. تکه دیگر بدن شهید را در روستایی در نزدیکی منطقه بازی دراز دفن می‌کنند تا شهید حاجی بابا برای همیشه در غرب کشور ماندنی شود و محسن حاجی بابا شهیدی باشد که دو مزار دارد.

 یادواره بازی دراز امسال در فضای مجازی برگزار می‌شود

سرهنگ نوروز اکبری، فرمانده سپاه ناحیه سرپل‌ذهاب با اشاره به اهمیت ارتفاعات استراتژیک بازی‌دراز گفت: رزمندگان اسلام با گذشت از جان و مال خود با کمترین امکانات نظامی در برابر حمله های دشمن بعثی عراق ایستادند و نگذاشتند این رژیم استکباری به خاک میهن اسلامی تعرضی داشته باشند.

فرمانده سپاه ناحیه سرپلذهاب افزود: با هدف آشنایی با رسالت شهدا در دوران هشت سال جنگ تحمیلی همه ساله در اردیبهشت ماه به واسطه یادآوری رشادت های بی شمار رزمندگان  و اهمیت سالگرد عملیات غرورآفرین، با حضور جمع زیادی از یادگاران سال های دفاع مقدس، کاروان های راهیان نور، بسیجیان سراسر کشور و مردم شهید پرور از سراسر ایران اسلامی آیین بزرگداشتی در ارتفاعات بازی دراز اجرا می‌شد.

وی با بیان اینکه امسال به دلیل شیوع ویروس کرونا و وضعیت قرمز شهرستان و همچنین ماه مبارک رمضان صعود سراسری بسیجیان و کاروان های راهیان نور به ارتفاعات بازی دراز انجام نمی‌شود بیان کرد: برگزاری مسابقه فرهنگی از طریق فضای مجازی، فضاسازی شهرستان، پخش کلیپ های حماسی و حضور کارکنان سپاه ناحیه در یادمان شهدای گمنام بازی دراز و تجدید میثاق با شهدا و پخش مستقیم از شبکه استانی و ملی صدا و سیما، مداحی و سخنرانی به صورت محدود و با رعایت فاصله‌گذاری اجتماعی و پروتکل‌های بهداشتی از برنامه‌های ابتکاری سپاه ناحیه برای گرامیداشت سالروز حماسه بازی‌دراز در سرپل‌ذهاب است.

کوهساران بازی دراز هرگز رشادت‌های شجاعانۀ جوانان مؤمن ما را فراموش نخواهند کرد. غرش پُر هیمنۀ بالگرد امیر سرافراز ارتش اسلام شهید شیرودی و عملیات‌های متهورانۀ شهیدان محسن حاجی‌بابا، محسن وزوایی و علیرضا فتحنایی به استواری همان کوه‌های نامیرا و الهام‌بخش است. پاسداران ما با دو بالِ ایمان و اراده و با کمترین امکانات سخت‌افزاری دوباره پرچم سه رنگ ایران اسلامی را به اهتزاز درآوردند. از همین رو بود که شهید جاوید دکتر بهشتی بازی دراز را تجلی‌گاه عرفان واقعی قلمداد کرد. نسل کنونی ما باید به یاد داشته باشند که این دشت‌ها و کوه‌های لاله‌گون ازآن‌رو که قدمگاه مردان اهورایی و مترنم به خون پاک آن‌هاست نورباران شده و از همین روست که آنها «راهیان نور» خوانده می‌شوند.

فتح الفتوح بازی دراز سرآغازی بود بر پایان دست‌درازی‌های خناسان و بخشی از سرخط خون‌رنگی که بر جریدۀ عالم دوام این مُلک و ملت را ثبت کرد. آری و این‌گونه بود که کوهساران کم نام و نشان بازی دراز از قبل قدومِ پاسداران رشید به نامی نامیرا در افسانه‌های سرزمین مادری مبدل گردید.

انتهای پیام/833/ح

 
 
واژه های کاربردی مرتبط
واژه های کاربردی مرتبط
پربیننده‌ترین اخبار استانها
اخبار روز استانها
آخرین خبرهای روز
فلای تو دی
تبلیغات
همراه اول
رازی
شهر خبر
فونیکس
میهن
طبیعت
پاکسان
گوشتیران
رایتل
مادیران
triboon