۳۰ سال زندگی عاشقانه با «بابا رجب»/ نگاهی به زندگی صبورترین جانباز جنگ در سالروز شهادتش

30 سال زندگی عاشقانه با «بابا رجب»/ نگاهی به زندگی صبورترین جانباز جنگ در سالروز شهادتش

کتاب «بابا رجب»، روایتی است از یک زندگی عاشقانه در کنار جانبازی که مجروحیتش زندگی‌اش را تغییر داد. این اثر توسط نشر ستاره‌ها به چاپ رسیده است.

به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، کتاب «بابا رجب»، شامل خاطرات همسر شهید رجب محمدزاده توسط نشر ستاره‌ها برای هفتمین‌بار تجدید چاپ شد و در دسترس علاقه‌مندان به ادبیات دفاع مقدس قرار گرفت. این اثر که به مناسبت سالروز شهادت شهید محمدزاده بازنشر شده است، دربردارنده خاطرات طوبی زرندی از 29 سال زندگی در کنار جانبازی است که مردم خیلی دیر فهمیدند صورتش زخمی جنگ است، گاه با حرف‌هایشان دلش را آزردند و خیلی دیر، در کنار خانواده‌اش ایستادند. 

شهید رجب محمدزاده، جانباز 70‌ درصد مشهدی بود که در 14 مرداد 1395 به شهادت رسید. او نانوای بسیجی بود که در دوران جنگ ایران و عراق در سال 1366 در منطقه هور عراق، بر اثر اصابت خمپاره زخمی شد و بیشتر اجزای صورتش را از دست داد و به همین دلیل بیش از 30 بار مورد عمل جراحی قرار گرفت.

نسرین رجب‌پور برای نوشتن کتاب حاضر مدت دو سال با خانواده شهید محمدزاده در ارتباط بود. کتاب به سادگی زندگی زنی را به تصویر می‌کشد که همسرش پس از مجروحیت شدید در ناحیه فک و صورت، به خانه بازگشته است؛ مجروحیتی که زندگی خانواده را به مسیر جدیدی سوق می‌دهد: 

وقتی با پسر هشت ساله و دختر کوچکم که در بغلم بود، وارد بیمارستان فاطمه الزهرا(س) شدم، با دیدنش فهمیدم این مجروحیت ساده نیست و اتفاق بزرگی برایش افتاده است. نزدیکتر شدم، صورتش کاملاً باندپیچی شده بود. بعد از اینکه باندهای صورتش را برداشتند، دیدم فک بالای همسرم از بین رفته، صورتش صاف صاف شده بود و زبان کوچک ته گلویش به راحتی دیده می‌شد. یک چشمش هم به دلیل افتادگی نابینا شده بود و تنها چشم دیگرش آن هم از فاصله‌های نزدیک می‌بیند. بعد از دیدن آن صحنه از حال رفتم و در اتاق دیگری بستری شدم. آنقدر وضعیتش وخیم بوده که همان ابتدا وقتی متوجه میزان آسیب‌دیدگی همسرم می‌شوند، یک ملحفه سفید روی او می‌کشند، گوشه سالن رهایش می‌کنند تا تمام کند، گویا یک پزشک جراح خارجی از کنارش رد می‌شود، وضعیت او را می‌بیند و می‌گوید او را مداوا می‌کنم. 

در همان لحظه‌ها هم فکر می‌کردند که حاج آقا شهید شده، چون صدای خرخر مثل قطع شدن سر شنیده می‌شد، او را به تبریز و شیراز اعزام می‌کنند ولی گفته می‌شود که درمان چنین مصدومی کار آنها نیست و به تهران می‌برند. 

حاج رجب 26 بار زیر عمل جراحی قرار گرفت. هربار در این عمل‌ها یک تکه پوست از دست، پا یا سرش جدا می‌کردند و به صورتش پیوند می‌زدند. از پوست سرش برایش ریش و سبیل ساختند ولی استخوان دماغش جوش نخورد. او بعد از هر عمل صورتی جدید پیدا می‌کرد و همین باعث شده بود تا خانواده نتواند به راحتی با این وضعیت کنار بیاید. 

... حاج رجب نه دهان داشت، نه فکی و نه دندانی. آرزویش شده بود تا بعد از 26 سال لقمه نانی را در دهانش بگذارد و غذاهای خانگی را بخورد. تا یک سال فقط با سرنگ به حاج آقا غذا می‌دادم. او 27 سال فقط مایعات می‌خورد... .

در بخشی از این کتاب می‌خوانیم: در حیاط تمام سعی‌ام را کردم تا الهه و حمید نزدیک پنجره بمانند. هر دو را روزی زانوهایم نشاندم تا بهتر توی دید رجب باشند. چند لحظه‌ای گذشت، به حدی سرگرم بچه‌ها شدم که رجب را از یاد بردم. موهای الهه بلند شده بود و مدام توی سورتش می‌ریخت. هرچند کلمه‌ای که حرف می‌زد، صورتش را تکان می‌داد تا موهایش کنار بروند. از این کارش خوشم می‌آمد. بی‌اختیار توی بغلم گرفتمش و صورتش را بوسیدم. سرم را که بالا گرفتم، رجب پرده تور را کنار زده بود و با گریه نگاهمان می‌کرد. یاد حرف چند ماه پیشش افتادم که می‌گفت: «دلم می‌خواد یه شب خواب ببینم، لب و دهنم سالمه و دارم بچه‌ها رو می‌بوسم.» حواسم نبود با بوسیدن الهه چه حسرتی را در دل رجب زنده کردم. تا به خودم آمدم، بچه‌ها رجب را دیده بودند و صدای جیغ و گریه‌هایشان در حیاط پیچیده بود. 

علاقه‌مندان این اثر را می‌توانند از نشر ستاره‌ها تهیه کنند. 

انتهای پیام/

واژه های کاربردی مرتبط
واژه های کاربردی مرتبط
پربیننده‌ترین اخبار فرهنگی
اخبار روز فرهنگی
آخرین خبرهای روز
فلای تو دی
تبلیغات
همراه اول
رازی
شهر خبر
فونیکس
میهن
طبیعت
پاکسان
triboon
گوشتیران
رایتل
مادیران