۲ روی سکه زندگی در دوران کرونا

2 روی سکه زندگی در دوران کرونا

کتاب «آب پرتقال در کربلای ۵» که به تازگی توسط انتشارات سوره مهر به چاپ رسیده، روایتی است از تلخی‌ها و شیرینی‌های دوران کرونا به روایت کادر درمان بیمارستان بقیةالله(عج).

به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، کرونا در یک سال و اندی که از زمان حیاتش می‌گذرد، نظم و قاعده زندگی و جهان را به هم ریخته است؛ آن هم در روزگاری که گمان نمی‌رفت با وجود پیشرفت‌های فراوان در علم پزشکی، جهان به یکباره در مقابل ویروسی ناشناخته چنین زانو بزند.

پا گذاشتن کرونا بر کره خاکی دو روی سکه دارد؛ یک روی آن تلخی‌ها و مصیبتی است که انسان از حضورش چشیده است. کرونا نشان داد که در کام مرگ رفتن چقدر آسان است؛ گویی ثابت کرد که زندگی بسان مویی است باریک که هر آن امکان گسسته شدن آن وجود دارد. اما به گمان بسیاری کرونا روی دیگری هم دارد که البته گاه زیر سایه تلخی‌ها قرار گرفته است. روی شیرین همدلی‌ها و مهربانی‌ها. روی قدر یکدیگر را دانستن و دل‌تنگی... .

کتاب «آب پرتقال در کربلای 5» که به تازگی توسط انتشارات سوره مهر به چاپ رسیده، روایتی است از تلخی‌ها و شیرینی‌های دوران کرونا به روایت پرستاران و کادر درمان و پزشکان بیمارستان بقیةالله(عج). کتاب که توسط مهدی عجم نوشته و تدوین شده است، دربردارنده 135 خاطره از کادر درمان این بیمارستان در مواجهه با بیماری کرونا و بیماران این بخش است. خاطرات به صورت موجز و کوتاه روایت شده است. نویسنده کوشیده در ارائه خاطرات، بخش‌های مختلف مواجهه انسان و کادر درمان با یک بحران ناشناخته را به تصویر بکشد. کتاب پر است از خاطرات شیرین و خواندنی و گاه تلخ که دو روی سکه زندگی انسان را به تصویر می‌کشد.

پایان‌بخش کتاب نیز تصاویری است که به کادر درمان بیمارستان بقیة‌الله اختصاص دارد. کتاب با خاطره اولین مواجهه با کرونا و تست مثبت یک بیمار آغاز می‌شود و در ادامه، روایتی از ترس و دلهره، امید و همدلی را ارائه می‌دهد. هرچند نویسنده کوشیده راوی صادق افراد مختلفی باشد، اما عدم ذکر راویان خاطرات یکی از نقاط ضعف کتاب محسوب می‌شود. این کتاب امروز، نهم آبان‌ماه، با حضور جمعی از کادر درمان در بیمارستان بقیة‌الله رونمایی می‌شود. در ادامه می‌توانید بخش‌هایی از این کتاب را بخوانید:

معاون یکی از وزرای مهم دولت سه هفته‌ای مهمان ما بود در بخش؛ تا پای مرگ رفت و به لطف خدا برگشت. خیلی برایش زحمت کشیدند؛ هم پزشکان هم پرستاران و سایرین. با پای خودش مرخص شد و به منزل رفت. چند روز بعد، یکی از پزشکان معالج تماس گرفته بود با ایشان تا احوالشان را بپرسد. بنده خدا به دکتر گفته بود: «خوبم، اما کمی پایم درد می‌کند». دکتر هم صریح گفته بود: «حاجی جان، شما را از دهان جناب عزرائیل بیرون کشیدیم به لطف خدا. اگر پایت درد می‌کند، لابد اثر دندان‌های حضرت عزرائیل روی بدن جنابعالی باشد!»

***

خانم پرستاری جزو نیروهای اضافه‌کاری ما بود. او از بیمارستانی دیگر می‌آمد. تیپ و قیافه‌اش خیلی به ما نمی‌خورد؛ نه اینکه جیغ بپوشد و روسری‌اش شُل باشد و مانتواش جلوبازو ... نه، اصلاً ولی مانند بچه‌های ما اهل چادر چاقچور و نماز اول وقت و ... نبود. سرش به کار خودش گرم بود بیشتر.

وقتی مسئول بخشمان مضطرب آمد و گفت: «بچه‌ها، بخش مراقبت‌های ویژه نیروی داوطلب می‌خواهد برای کرونایی‌ها»، آن خانم پرستار اولین نفری بود که دستش را بالا برد. باور نمی‌کردم؛ برایم یقین شد که آدم‌ها را از روی ظاهرشان قضاوت نکنیم دیگر... .

***

وارد خانه که می‌شدم از شیفت‌های سنگین 12 الی 16 ساعته بیمارستان واقعاً خسته و داغان بودم. بچه‌هایم، سریع، ورودی منزل دست‌هایم را ضدعفونی و لباس‌های تنم را عوض می‌کردند و با رعایت پروتکل‌ها مرا به اتاق استراحت هدایت می‌کردند.

شکر خدا، ورودم به آشپزخانه ممنوع بود و کار پخت و پز با دختر و پسر جوانم تحت نظارت عالیه پدرشان بود. اوایل، غذاها یا کم‌نک بود و خام یا شور و سوخته! اما خدایی بعد از یکی دو هفته آشپزی‌شان خیلی خوب شد. الآن فکر می‌کنم در ایام فراغت تابستان می‌توانند یک آشپزخانه خانگی برای اهل محل بزنند!

***

گفتند بخش اورژانس سراسر کرونایی شده و نیروی داوطلب می‌خواهند. اوایل اسفند ماه بود و استرس فراوان از این بیماری ناشناخته. در جمع بچه‌های بخشمان نشسته بودیم که علنی اعلام آمادگی کردم می‌روم اورژانس برای کمک. پنج شش نفر دیگر از بچه‌ها هم اعلام آمادگی کردند. رفتیم دفتر پرستاری و ثبت‌نام کردیم و شیفت‌های کرونایی ما شروع شد؛ سنگین و نفس‌گیر.

تا اینکه چند روز بعد کرونایی‌ها به بخش ما هم آمدند و خاکریزها گسترده شد. می‌گفتند رزمنده‌های دفاع مقدس حس شهادت‌طلبی و خط‌شکنی داشتند حین عملیات. و من این حس را با بچه‌ها در مدلی جدید تجربه کردم.

***

آرام بود و صبور. با وجودی که می‌دانستم زجر تنفسی شدیدی دارد و درد می‌کشد، جزع و فزع نداشت و ذکر می‌گفت. از دورانی که در دانشگاه امام حسین(ع) بود می‌شناختمش و افتخار شاگردی‌اش را داشتم. از استادان مبرز آنجا بود. برخلاف بعضی‌ها، مظلومانه آمد بخش ما. هیچ مقام مسئولی آمارش را نگرفت و هیچ رئیسی سفارشش را نکرد و خدمات ویژه برایش طلب ننمود.

هرچند بچه‌ها برایش واقعاً زحمت کشیدند، عوارض شیمیایی به جامانده از دفاع مقدس و به خصوص سانحه تصادف مشکوکی که منافقین در اواخر اسفندماه برایش رفم زدند، بدجوری حالش را بد کرده بود و آخر سر هم پَر کشید و از دوستانش شنیدم بعدها مانند مادرمان، حضرت زهرا(س)، شبانه و غریبانه در گلزار شهدای شاهرود آرام گرفت. سرباز مخلص ولایت و همرزم شهدای مرصاد، سردار شهید دکتر حاج محمدرضا شعبانی اصل.

***

کمک بهیار بود، ولی به اندازه یک پرستار با تجربه کارایی داشت و جدی بود. به هیچ عنوان از کار نمی‌زد و برای بیماران دل می‌سوزاند و می‌گفت: «همیشه انگار بیماران افراد خانواده خودم هستند». در برخی شیفت‌ها به نقاهتگاه جانبازان مدافع حرم می‌رفت و سخت‌ترین کارها را داوطلبانه انجام می‌داد. مثلاً همیشه پانسمان‌های یکی از مدافعان حرم تیپ فاطمیون را، که قطع نخاع گردن بود، انجام می‌داد و ...

یک‌بار رفته بود برای کاری خارج از بخش. از جلوی بخش سی‌تی‌اسکن در حال عبور بود که ناگهان بیماری که در سالن انتظار بود، دچار حمله قلبی می‌شود و از حال می‌رود. اقا قدرت، بلافاصله به کمک بیمار می‌رود و عملیات احیا را شروع می‌کند. دقایقی بعد، اتاق دوربین که صحنه را مانیتور می‌کند، تیم احیای بیمارستان را احضار می‌کند و به کمک می‌آیند و بیمار نجات می‌یابد. چند روز بعد، رئیس بیمارستان از ایشان به دلیل برخورد حرفه‌ای و انسان‌دوستانه تجلیل می‌کند.

هیچ‌وقت ندیدم کار بیمار را با غرولند انجام دهد. همیشه با جان و دل و روی باز کار می‌کرد. بار دیگر، نزدیک ساعت 14، که وقت تحویل بخش بود و او باید می‌رفت منزل، عملیات احیای یک بیمار در بخش شروع شد و او نرفت و ماند تا دو سه ساعت بعد که شرایط بیمار پایدار شد. حال آنکه شیفت هم برایش حساب نشد و از بیمارستان تا منزلش حدوداً یک و نیم ساعتی راه بود! یادش به خیر و نیکی، شهید مدافع سلامت قدرت تقی‌زاده.

***

خیلی درباره این مسئله فکر کردم که ریسک شرکت در کربلای 5 بیشتر است یا آب پرتقال خوردن در پنت هاوس برجی مجلل در شمال شهر تهران؟! وقعاً در مقدورات جهان مشخص نیست که کدام یک احتمال خطر بیشتری دارد برای انسان. این انس با مرگ دستاورد بزرگی در دوران کرونا برای من بود و شاید خیلی‌های دیگر. باور کنید اعتقاداتمان و باورهایمان محک جدی خورد.

گفتم «آب پرتقال» و جالب است بگویم آب پرتقال در کربلای 5 کرونا را هم ما بچه‌های کادر درمان تجربه کردیم هم خیلی از بیماران، با همت گروه‌های جهادی- که خالصانه آمدند پای کار تقویت جسم و روح ما و چقدر شیرین و دلچسب بود، مثل ایستگاه‌های صلواتی کربلای 5!


انتهای پیام/

 

واژه های کاربردی مرتبط
واژه های کاربردی مرتبط
پربیننده‌ترین اخبار فرهنگی
اخبار روز فرهنگی
آخرین خبرهای روز
فلای تو دی
تبلیغات
همراه اول
رازی
شهر خبر
فونیکس
میهن
طبیعت
پاکسان
triboon
گوشتیران
رایتل
مادیران