روایت‌هایی تکان‌دهنده از ایثار مادران شهدا +فیلم

روایت‌هایی تکان‌دهنده از ایثار مادران شهدا +فیلم

شما وقتی زخمی روی دستتان باشد و مدام روی آن زخم نمک بزنید، چطور می‌شود؟ جگر مادر همان است. آتش دل مادر شهید خاموش شدنی نیست.

به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، از صدر اسلام تا کنون بخش اعظمی از ادبیات مقاومت و شهادت به دست تربیت مادران شهدا نگاشته شده است. مادرانی که به ظاهر توان سلاح به دست گرفتن و جهاد را ندارند اما با فرزندانشان بیشترین نقش را در میدان جهاد ایفا کردند. هر چند مادران شهدای مظلوم کربلا تا ابد در تاریخ بلندمرتبه ترین جایگاه را در میان مادران شهدا خواهند داشت اما برای ذهن انسان معاصر، انقلاب اسلامی، دفاع مقدس و دفاع از حرم مقاطع بی‌نظیری در درخشش جلوه‌های ایثار مادران و شهادت جوانان این دیار است. جلوه‌هایی از حماسه‌های مادران شهدا در گفتگو با تسنیم را مرور کنید. توصیف لحظاتی که حتی تصورش برای دیگران سخت است:

مادر شهیدان حسینجانی(سه شهید دفاع مقدس):

ابتدا استقامتی در کار نبود

«پروین ژف»، مادر شهیدان محمدرضا، مجتبی و عباس حسینجانی، یکی از ام‌البنین‌های هشت سال دفاع مقدس است. همه کاری کرد تا بچه‌ها به جبهه نروند. مادر است دیگر. دلش می‌خواست پسرهایی را که با خون دل بزرگ کرده و حالا جوان رعنایی شده‌اند، پیش خودش نگه دارد. طاقت نمی‌آورد خبر شهادتشان را بشنود. پیش امام جماعت محل رفت و خواست تا میانجی‌گری کند که بچه‌ها به جبهه نروند، به همین دلیل از بزرگان محل خواست با بچه‌ها صحبت کنند. به دبیرستان پسرش رفت و خواست نگذارند او عازم جبهه شود. اما از هیچ طریقی نتوانست حریف اشتیاق بچه‌ها به جبهه شود. خودش آن‌ها را انقلابی بار آورده بود، حالا بچه‌ها از مادر پیشی گرفته بودند و می‌خواستند تا روز آخر عمرشان دست از مبارزه نکشند. هر سه پسر به نوبت راهی جبهه شدند و خبر شهادتشان یکی یکی به گوش مادر رسید و سخت‌ترین لحظات را در عمر یک مادر تجربه کرد.

خانواده شهدا , شهدای گمنام , شهدای مدافع حرم , شهدای دفاع مقدس , شهدای ترور , شهدای مدافع وطن , لشکر فاطمیون , مدافعان حرم , خانواده شهدا , شهدای گمنام , شهدای مدافع حرم , شهدای دفاع مقدس , شهدای ترور , شهدای مدافع وطن , لشکر فاطمیون , مدافعان حرم ,

بعد از سی و چند سال از درد شهادت فرزندانش چنین تعبیر می‌کند: «شما وقتی زخمی روی دستتان باشد و مدام روی آن زخم نمک بزنید، چطور می‌شود؟ جگر مادر همان است. آتش دل مادر خاموش شدنی نیست.» اما دل پر عاطفه مادری سر جای خودش و الگوی صبر و استقامت بودنش نیز همچنان پابرجاست. می‌گوید: بعد شهادت بچه‌ها ابتدا استقامتی در کار نبود. خدا این صبر را به ما به مرور داد. آن موقع من اصلا تحمل شهادت عباسم را نداشتم اصلا نمی‌توانستم ببینم حتی خبری از جنازه محمد من نباشد. اصلا تحمل شهادت مجتبی را نداشتم. خدا می‌داند که چقدر من برای آن‌ها زحمت می‌کشیدم. ولی خدا را شکر که قدرتش را به ما داد. هرچند که شهدا از اول انتخاب شده هستند ولی بعداً خداوند این صبر را به پدر و مادر می‌دهد. ساعتی که رفتم جنازه محمد را دیدم سخت‌ترین خاطره عمرم بود. یا مثلا وقتی نگذاشتند جنازه عباس را ببینم هم خاطره تلخی برایم شد. من داخل قبر محمد رفتم، دعا کردم و گفتم خدایا برای بچه من آرامش قرار بده. بچه من خسته است. چندین سال در بیابان‌ها بوده است.»

مادر شهید تازه تفحص شده، باب الله داودی:

هیچ وقت شهادتش را باور نمی‌کردم

رقیه حبیب الهی، مادر شهید باب‌الله داودی بعد از 38 سال چند روز پیش برای اولین بار پیکر فرزندش را در آغوش کشید. شهیدی که سالها گمنام بود و حالا بازگشته بود. مادر زبان گرفته و با کلماتی به گویش محلی قزوین با جوان رعنایش حرف می‌زد. ابتدای هر جمله به لهجه شیرین قزوینی «ببم جان» می‌گوید یعنی فرزند عزیزم... خودش رشته کلام را به دست می‌گیرد و خاطرات رنگارنگش از جبهه رفتن فرزندان را به خاطر می‌آورد. مادر حریف هیچ کدام از پسرهایش نبود. خودش طوری آن‌ها را بار آورده بود که زیر بار ظلم دشمن نروند. وقتی اصرار می‌کرد حداقل یکی از شما بماند تا دیگری برگردد می‌گفتند مادر ما می‌رویم تا صدام را نابود نکنیم برنمی‌گردیم. اگر زنده ماندیم که می‌آییم و اگر شهید شدیم هم که دیگر هیچ. در همین رفت و آمدها بود که خبر شهادت پسر 14 ساله‌اش را آوردند.

خانواده شهدا , شهدای گمنام , شهدای مدافع حرم , شهدای دفاع مقدس , شهدای ترور , شهدای مدافع وطن , لشکر فاطمیون , مدافعان حرم ,

او می‌گوید هیچ وقت شهادت باب ‌الله را باور نکردم. وقتی اسرا آزاد شدند. مادر هر روز خانه را تمیز می‌کرد. دیگ همسایه را می‌گرفت تا غذا بار بگذارد. می‌گفت باب‌الله حتما اسیر است و این روزها برمی‌گردد. باورش نمی‌شد همان روزهای اول به شهادت رسیده باشد. آن موقع‌ها در شهرستان خانه‌ها زنگ در نداشتند. مادر خانه را یک نخ کشیده بود و آن را به قوطی‌های خالی روغن وصل کرده بود تا اگر کسی بیاید و در را باز کند با کشیده شدن نخ، قوطی‌ها صدا بدهند و مادر متوجه شود. او بیشتر از همه منتظر آمدن باب الله بود.» می‌گوید: «این سال‌های بی‌خبری را سخت گذراندیم. این اواخر بچه‌ها همه نخ‌ها را باز کرده بودند تا صدای قوطی‌ها هول و اضطراب در دلم نیندازد‌.»

خانواده شهدا , شهدای گمنام , شهدای مدافع حرم , شهدای دفاع مقدس , شهدای ترور , شهدای مدافع وطن , لشکر فاطمیون , مدافعان حرم ,

 

خانواده شهدا , شهدای گمنام , شهدای مدافع حرم , شهدای دفاع مقدس , شهدای ترور , شهدای مدافع وطن , لشکر فاطمیون , مدافعان حرم ,

 

مادر شهید مدافع حرم، «مسعود عسکری»:

طاقت یک زخمش را هم نداشتم

«زهرا نبی‌لو»، مادر شهید مدافع حرم «مسعود عسکری» است. شهیدی که از کودکی دنیای او با هم‌سن و سال‌هایش فرق داشت. مادرش می‌گوید خطرهای زیادی از سرش گذشت و سلامت ماند چون خدا او را برای خودش نگه داشته بود. «مسعود عسکری» شهید 25 ساله مدافع حرمی که به جای انتخاب رشته «الکترونیک» و «حقوق» به سراغ رشته «پرواز» رفت و همین رشته سکوی پرواز حقیقی ِ او شد. عشقش به اهل بیت(ع) از او یک مدافع واقعی ساخت تا بتواند به اندازه دست‌های خودش پرچم دفاع ازحریم آل‌الله را بالا نگهدارد. آخرین خواسته مادرش این بود که یکبار دیگر مسعود بیاید و رویش را ببیند. همین هم شد! فردایش پیکر مسعود برمی‌گردد. مادرش می‌گوید یک چشم نداشت اما چشم دیگرش باز بود. من همه حرف‌هایم را با همان یک چشم به مسعود زدم.

مادر می‌گوید: وقتی در غیاب مسعود، دلم تنگ می‌شد می‌رفتم به تلفن نگاه می‌کردم می‌گفتم بگذار به مغز مسعود پیام بفرستم می‌گفتم من یک مادر هستم حتما دلتنگی من به مسعود منتقل می‌شود و می‌فهمد. در دلم می‌گفتم مسعود زنگ بزن دلم تنگ شده اگر همان روز زنگ نمی‌زد فردایش زنگ می‌زد.

خانواده شهدا , شهدای گمنام , شهدای مدافع حرم , شهدای دفاع مقدس , شهدای ترور , شهدای مدافع وطن , لشکر فاطمیون , مدافعان حرم ,

وقتی مادر از ترس‌های مادرانه‌اش حرف می‌زند به نکته شگفتی اشاره می‌کند: من از زخم می‌ترسیدم. اگر دست مسعود یک خط کوچک می‌افتاد من حتی نگاه هم نمی‌کردم. مسعود با موتور می‌رفت و می‌آمد گاهی تصادف می‌کرد و زخم کوچکی روی دستش ایجاد می‌شد وقتی می‌خواست روی زخمش را بردارد انگار گوشت‌های بدن من بود که دارد کنده می‌شود و می‌ریزد همه وجودم خالی می‌شد. اما سر جریان شهادت مسعود اصلا اینطور نبودم ولی پیکرش چشم نداشت ابرو نداشت صورتش زخم بود اصلا نمی‌ترسیدم دلم بی‌قراری نمی‌کرد انگار من نبودم. چون در راه اسلام نثار شده و در راه دفاع از حرم حضرت زینب‌مان رفته است. آرزوی ما شهادت بود. خدا را شکر می‌کنم که بین هر راهی مسعود شهادت را انتخاب کرد.

 

خانواده شهدا , شهدای گمنام , شهدای مدافع حرم , شهدای دفاع مقدس , شهدای ترور , شهدای مدافع وطن , لشکر فاطمیون , مدافعان حرم ,

 

مادر شهید 12 ساله دفاع مقدس، رضا پناهی

خودم رضایتنامه‌اش را امضا کردم

معصومه حمامی اصل مادر یک شهید 12 ساله است. شهید نوجوان، رضا پناهی. او می‌گوید: رضا 8 ساله بود که انقلاب شد. پدر رضا بعد از مقاومت و اصرار راضی شد و برای رضا برای رفتن به جبهه رضایت نامه نوشت. رضا علیرغم جثه کوچک کارهای سنگین تری به نسبت همسالان خود در جبهه انجام می داد. بعد از اینکه رضا سه ماه در جبهه بود برای بار دوم از من رضایت نامه خواست که برای وی ارسال کردم.

از ناحیه اصابت خمپاره به سر شهید شد. هنگام دیده‌بانی در جبهه مورد اصابت خمپاره دشمنان قرار گرفته بود. قسمتی از سر و مغز فرزندم بر اثر اصابت خمپاره آسیب دیده بود.  من چهره فرزندم را بعد از پانسمان، زمانی که کفن پیچ بود و قسمت خالی سرش را با پنبه پر کرده بودند دیدم که به من لبخند می زد. 15 آبان 1361 به منطقه اعزام شد و یک روز قبل از اعزامش از من خواست تا نواری برایش تهیه کنم و وصیت نامه خودش را به صورت صوتی ضبط کرد و اگر امروز این وصیت نامه صوتی موجود نبود ممکن بود وصیت نامه مکتوب رضا را به دلیل سن کمی که داشت کسی قبول نکند.

خانواده شهدا , شهدای گمنام , شهدای مدافع حرم , شهدای دفاع مقدس , شهدای ترور , شهدای مدافع وطن , لشکر فاطمیون , مدافعان حرم ,

مادر شهید فاطمیون، محمدرضا خاوری(حجت):

رضا سوخت؛ خاکسترش را آوردند

«رضا همانند حضرت ابوالفضل(ع) دست نداشت. همانند اباعبدالله(ع) سر نداشت. همانند قاسم پا نداشت... رضا سوخت...» این‌ها را در دیدار خانواده شهدای فاطمیون با رهبر معظم انقلاب می‌گوید. با چشمانی اشکبار وقتی هنوز کسی چیز زیادی از شهدای فاطمیون نمی‌دانست.  تکه‌هایی از سخنان او در محضر رهبر معظم انقلاب خاطره انگیز شد وقتی از مظلومیت فرزندش می‌گفت و اشک می‌ریخت.

آمنه رضایی، مادر دلاور سردار شهید لشکر فاطمیون بود که همچون سایر مادران شهدا رنج زیادی از فراق فرزند دید. آن هم فرزندی که یک رزمنده عادی نبود بلکه از فرماندهان اثرگذاری بود که در تأسیس این یگان مدافعان حرم نقش بسزایی داشت. مادر می‌گفت: «وقتی رضا را باردار بودم زمان جنگ و قحطی بود. من گرسنگی را دو الی سه روز تحمل می‌کردم اما دوست نداشتم لقمه‌ای حرام بخورم چون می‌دانستم بچه در شکمم عاقبت خوبی نخواهد داشت.

خانواده شهدا , شهدای گمنام , شهدای مدافع حرم , شهدای دفاع مقدس , شهدای ترور , شهدای مدافع وطن , لشکر فاطمیون , مدافعان حرم ,

زمانی که رضا شهید شد من به پارک می‌رفتم و گریه می‌کردم و بعد به خانه می‌آمدم تا بچه‌ها اشک‌هایم را نبینند. رضا همیشه می‌گفت بچه‌های مردم را ببینید که دارند در سوریه اسیر می‌شوند. من باید برای کمک به آن‌ها بروم. من می‌گفتم:هر بار که تو می‌روی من تمام بدنم می‌لرزد. دنیای بدون رضا برای من تاریک است و سخت می‌گذرد. خانه پر از سکوت است. جای خالی رضا بسیار احساس می‌شود. یک شب خواب دیدم به من خبر دادند سر رضا را آورده‌اند. او برای دفاع از حضرت زینب(س) رفت تا یک آجر از حرم حضرت زینب(س) کم نشود.

خانواده شهدا , شهدای گمنام , شهدای مدافع حرم , شهدای دفاع مقدس , شهدای ترور , شهدای مدافع وطن , لشکر فاطمیون , مدافعان حرم ,

رضا همانند حضرت ابوالفضل(ع) دست نداشت. همانند اباعبدالله(ع) سر نداشت. همانند حضرت زهرا(س) هیچ چیزی نداشت. رضا سوخت. برای ما یک مشت خاکستر آورده بودند. خوشحال بودم که چنین اولادی را در راه خدا داده‌ام. مرگ به سراغ آدمیزاد می‌آید، چه بهتر که فردای قیامت من نزد حضرت زهرا(س) و حضرت زینب(س) بگویم پسری داشتم که در راه خدا دادم.»

 

خانواده شهدا , شهدای گمنام , شهدای مدافع حرم , شهدای دفاع مقدس , شهدای ترور , شهدای مدافع وطن , لشکر فاطمیون , مدافعان حرم ,

 

مادر شهید مدافع حرم، مجید قربانخانی:

عقد و حنابندان برای شهیدم گرفتم

وقتی بعد از 3 سال پیکر شهید مجید قربانخانی در تفحص سوریه پیدا شد و به کشور برگشت، مراسم باشکوهی در معراج برایش برپا شد. مادر شهید از شب قبل تمام خانه را گل باران کرده و سفره عقد چیده بود. کیک سفارش داده و خواهرش با تمام دلبری‌های خواهرانه، برای تک برادرش حنا درست کرده بود. مراسم وداع شهید بود اما مادر و خواهر هر کدام ظرف تزیین شده حنا را روی دست گرفتند و بین مهمان‌های مراسم پخش کردند.

مادر مجید لحظه‌ای نمی‌توانست یک جا بنشیند و دوست داشت گرداگرد پسرش باشد و برایش لالایی بخواند. برای مهمان‌های مراسم وداع پسرش می‌گفت: «بعد از سه سال، روسری‌ام را عوض کرده و سفید پوشیده‌ام. مجیدم را به علی اکبر امام حسین(ع) بخشیدم. مجید می‌گفت خواب حضرت زهرا(س) را دیده‌ام که به من گفتند بعد از یک هفته مهمان خودم هستی و روز هشتم به شهادت رسید. مجید من، از پهلو هم تیر خورده بود و استخوان‌هایش سوخته و تکه تکه است. مجید فدایت شوم، من محکم ایستاده‌ام. می‌گفت گر صد بار بمیرم و زنده شوم، برای اسلام و مسلمین، جان می‌دهم.»

خانواده شهدا , شهدای گمنام , شهدای مدافع حرم , شهدای دفاع مقدس , شهدای ترور , شهدای مدافع وطن , لشکر فاطمیون , مدافعان حرم , خانواده شهدا , شهدای گمنام , شهدای مدافع حرم , شهدای دفاع مقدس , شهدای ترور , شهدای مدافع وطن , لشکر فاطمیون , مدافعان حرم ,

 

خانواده شهدا , شهدای گمنام , شهدای مدافع حرم , شهدای دفاع مقدس , شهدای ترور , شهدای مدافع وطن , لشکر فاطمیون , مدافعان حرم ,

انتهای پیام/

واژه های کاربردی مرتبط
واژه های کاربردی مرتبط
پربیننده‌ترین اخبار فرهنگی
اخبار روز فرهنگی
آخرین خبرهای روز
فلای تو دی
تبلیغات
همراه اول
رازی
شهر خبر
فونیکس
میهن
طبیعت
triboon
گوشتیران
رایتل
مادیران