روایتی از دایی و خواهرزاده‌هایی که شهید شدند

روایتی از دایی و خواهرزاده‌هایی که شهید شدند

خیلی طول نکشید که حمید، در عملیات رمضان، همسایه‌ی دایی شهیدش شد و همان لبخند شیرین آن روز را سالهاست که در جعبه آیینه‌ مزار شهید حمید گلپیچی و از بین قاب عکسش می‌بینم. و راز همان سکوت پر از لبخند و راز همان لبخند سرشار سکوت را ادراک می‌کنم.

به گزارش   خبرگزاری تسنیم  از  دزفول ،  روزبه‌روز باید یاد شهدا و تکرار نام شهدا و نکته‌یابی و نکته‌سنجی زندگی شهدا در جامعه‌ ما رواج پیدا کند. این جمله کوتاه برشی از فرمایشات مقام معظم رهبری در 27 بهمن ماه سال 1393 در خصوص اهمیت نام و یاد شهدا است.

خبرگزاری تسنیم در نظر دارد خاطره‌هایی از سبک زندگی، سیرۀ اخلاقی شهدا و روزهای سخت دفاع مقدس را منتشر کند. در ادامه روایت‌هایی از «   شهید حمید گلپیچی و شهید حمیدرضابصیرزاده  »  از شهدای هشت سال دفاع مقدس شهرستان دزفول ، شهرستانی که  در جنگ تحمیلی در 2700 روز مقاومت و 2600 شهید تقدیم اسلام کرد را ملاحظه می‌کنید.

روزی که جنگ تحمیلی شروع می شود، حمید فقط 14 سال دارد. دوران کودکی‌اش در مسجد سلمان فارسی و پای منبر حاج آقا مخبر دزفولی سپری می‌شود و وجودش سرشار می‌شود از نورانیت قرآن و روایات اهل بیت(ع).

روزهای پرشور انقلاب اسلامی را در آن مسجد تجربه کرده و با آغاز جنگ تحمیلی علی رغم سن کم با تلاش‌ها و اصرارهای مکرر به عضویت نیروهای ذخیره سپاه دزفول در می‌آید و با حضور مؤثر خود در این ستاد، مسئولین را مجاب می‌کند تا اجازه‌ حضورش در جبهه‌های پدافندی را صادر کنند.

حمید با 15 سال سن و جثه‌ای کوچک جبهه‌های شهدا، دشت عباس، کرخه، عنکوش و تپه چشمه را تجربه می‌کند و با آغاز عملیات‌های بزرگ رزمندگان اسلام در عملیات‌های طریق القدس، فتح المبین و بیت المقدس شرکت می‌کند. در طریق القدس دچار موج گرفتگی می‌شود و در فتح المبین مجروح می‌شود و سه بار اقدامش برای فرار از بیمارستان بدون نتیجه می‌ماند.

حمید گلپیچی در نهایت در سن 16 سالگی در عملیات رمضان آسمانی می‌شود.

  راز آن سکوت پر از لبخند؛ روایت شهید حمید گلپیچی و شهید حمیدرضا بصیرزاده  

معمولاً بعداز هر عملیاتی که به شهر برمی‌گشتیم،  بهترین جا برای تسکین و آرامش دل‌هایمان گلزار شهداء بود. دلمان که می‌گرفت و بی‌قرار رفقای شهیدمان که می‌شدیم  راه می‌افتادیم سمت شهیدآباد و بهشت علی و معمولاً در ساعاتی غیر از عصرهای پنجشنبه می‌رفتیم  تا خلوتی آنجا مجال خلوتی با رفقایمان برایمان فراهم کند.

عملیات بیت المقدس تمام شده بود. عملیات بزرگ و پیروزمندانه‌ای که از دهم اردیبهشت 61 شروع و تا آخرین مرحله آن که آزادسازی خرمشهر بود، حدود یک ماه طول کشید. در این مدت به دلیل حضور در خطوط مختلف نبرد، فرصت دیدار یاران سفر کرده‌مان را پیدا نکرده بودیم و دلمان سنگینی غمی سترگ را به شانه می‌کشید. دنبال جایی بودیم برای سبک شدن، برای درد دل کردن، برای گریه‌هایی که روی دلمان مانده بود و چه جایی بهتر از شهیدآباد . . .

بعد از یک ماه وقتی قدم به قطعه شهدا گذاشتیم و تعداد مزارهای تازه اضافه شده را که دیدیم، حال و روزمان به هم ریخت. بچه‌هایی که تا همین چند روز پیش کنارمان بودند و حالا آنان مجوز عبور از آسمان را گرفته بودند و تقدیر ما هنوز ماندن در زمین بود.

چقدر سخت بود دیدن مزارهایی که صاحبانشان رفقای چندین ساله‌مان بودند و حالا ما مانده بودیم و سنگی و قابی و یادی و اشکی که امانمان را بریده بود.

آن روز من و حمید برای زیارت قبور شهداء رفتیم شهیدآباد. آنجا خلوت بود و سکوت و خلوتش آرامش بخش. همین طور که لابلای ردیف ردیف مزار شهدا قدم می‌زدیم و رفقای آسمانی‌مان را به حمد و آیت الکرسی مهمان می کردیم، حمید مدام در حال جستجو بود و معلوم بود دنبال مزار خاصی می‌گردد.

ساکت بود و پر از بغض. نخواستم خلوت و حس و حالش را به هم بریزم. فقط نگاهش می‌کردم که جستجوگرانه سنگ قبرها را می‌خواند و چشمانش را بین قاب‌های لبخند به لب می‌چرخاند.

کنار یک مزار ایستاد. انگار زانوهایش تحمل همان بدن لاغر و نحیفش را هم نداشتند. آرام آرام رفتم کنارش. من هم آرام نشستم.و نگاهم را سُراندم روی نوشته های سنگ مزار.

«آرامگاه شهید حمیدرضا بصیرزاده فرزند حسین، متولد 1346 که در عملیات پیروزمندانه بیت المقدس در جبهه دارخوین در تاریخ 10/2/1361 ندای رهبر را لبیک گفت و به لقاء الله پیوست»

حمیدرضا، دایی حمید بود و حالا دایی و خواهر زاده چشم توی چشم هم نگاه می‌کردند. ناگهان حمید شروع کرد به لبخند زدن. لبخندی که شیرینی‌اش تا عمق وجودم نفوذ کرد. لبخندی در سکوت و سکوتی پر از لبخند و من، حیران، به تماشای این لحظه ی تاریخی نشسته بودم.

خیلی طول نکشید که حمید، در عملیات رمضان، همسایه‌ دایی شهیدش شد و همان لبخند شیرین آن روز را سال‌هاست که در جعبه آیینه  مزار شهید حمید گلپیچی و از بین قاب عکسش می‌بینم. و راز  همان سکوت پر از لبخند و راز همان لبخند سرشار سکوت را ادراک می کنم.

حالا دایی و خواهرزاده، کنار هم ، بدون دلتنگی و فراق دارند، چشم در چشم هم لبخند می‌زنند.

شهید حمید گلپیچی متولد 1345 در مورخ 31 تیرماه 1361 و در عملیات رمضان در جبهه کوشک آسمانی می شود و مزار مطهرش در گلزار شهدای شهیدآباد دزفول زیارتگاه عاشقان است.

به گزارش تسنیم ، به پاس ایستادگی مردم دزفول در هشت جنگ تحمیلی این شهر به عنوان پایتخت مقاومت ایران اسلامی نامگذاری شد. چهارم خرداد در تقویم رسمی کشور روز مقاومت و پایداری روز دزفول نامگذاری شده است.

مردم دزفول در هشت سال دفاع مقدس و با منطق اسلامی و انقلابی خود از ارزش‌های اعتقادی ما دفاع و نامی ماندگار از خود در این عرصه به یادگار گذاشتند و این مردم ولایت‌مدار دردوران دفاع مقدس و دیگر عرصه‌های انقلابی بیش از2600 شهید والا مقام و نه شهید سرافراز مدافع حرم تقدیم انقلاب اسلامی ایران کرده‌اند.

شهر دزفول در هشت سال جنگ تحمیلی مورد اصابت 176 موشک دور برد فراگ و اسکادبی قرار گرفت، هواپیماهای دشمن 489 بمب و راکت بر سر مردم بی‌دفاع شهر دزفول فروریختند و پنج هزار و 821 گلوله توپ به نقاط مختلف این شهر اصابت کرد. در این هشت سال 19 هزار و 500 واحد مسکونی، تجاری، آموزشی و مذهبی بین 20 تا 100 درصد در دزفول خسارت دید. مردم دزفول در هشت سال جنگ نابرابر 2 هزار و 600 شهید، 400 جانباز، 452 آزاده و147 جاویدالاثر تقدیم کردند.

  گزارش از علی موجودی   

انتهای پیام/735/ن

پربیننده‌ترین اخبار استانها
اخبار روز استانها
آخرین خبرهای روز
فلای تو دی
تبلیغات
همراه اول
رازی
شهر خبر
فونیکس
میهن
طبیعت
پاکسان
گوشتیران
رایتل
مادیران
triboon