"زلال" روایاتی از سیر و سلوک شهید "پورموسوی"

"زلال" روایاتی از سیر و سلوک شهید "پورموسوی"

همرزم شهید پورموسوی در توصیف یکی از آخرین دیدارهایش می‌گوید: سیدرضا وصیت‌نامه خودش را همراه با چند جزوه دست‌نوشته به من داد و گفت: "بعد از شهادتم آنها را بیاور و گواهی بده که خود من آنها را نوشته‌ام."

به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، کتاب «زلال» نوشته لیلا محمدی روایتی از زندگی شهید سیدرضا پورموسوی از شهدای هشت سال دفاع مقدس است که در انتشارات سروش منتشر شده است.

شهید سیدرضا پورموسوی در بیستم بهمن‌ماه 1345 شمسی در شهر دزفول به دنیا آمد. کودکی‌اش در جلسات قرآن و نوجوانی‌ا‌ش در آموزش‌ها و اردوهای بسیج نوجوانان گذشت. سیدرضا در همان ایام نوجوانی شیدای امام عصر(عج) می‌شود و برای وصال یار، طی طریق می‌کند.

با شروع جنگ تحمیلی به جبهه می‌رود. ابتدا به‌عنوان امدادگر و بعد از آن تا زمان شهادت در عملیات والفجر 10 در ارتفاع ریشن به تاریخ سوم فروردین 1367، همزمان با سالروز تولد حضرت عباس، دیده‌بان لشکر هفت ولی‌عصر(عج) بود و در نهایت به آرزوی خود یعنی شهادت می‌رسد. او نهایتاً در سوم فروردین ماه 1367 در عملیات والفجر 10 در سن 22 سالگی آسمانی می‌شود.

 پس از شهادت دست‌نوشته‌هایی از او یافت می‌شود که پرده از اسراری شگفت، عجیب و تکان‌دهنده برمی‌دارد. پرده‌ای از ارتباط با امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف.

در بخشی از احوالات شهید که از دست‌نوشته‌های او گرفته شده است، می‌خوانیم:

سال 1363 در منطقه پاسگاه زید عراق وقتی به مناسبتی اهتمام یکی از همسنگرانش را به قرائت زیارت جامعه کبیره می‌بیند، راز برکات قرائت این زیارتنامه عظیم را جست‌وجو می‌کند و در ایام ماه مبارک رمضان فرصتی را در مسجد امام حسن عسکری(ع) دزفول می‌یابد و درس اخلاق آیت‌الله مشکینی را از طریق ویدئو بر گوش جان می‌نشاند...

آن روز کلام این عالم فرزانه و به ویژه فراز پایانی آن در خصوص مداومت بر قرائت این زیارت بر دلش می‌نشیند و تصمیم می‌گیرد هر شب سه‌شنبه با توجه به اینکه نامه عمل شیعیان بر امام عصر(عج) عرضه می‌شود، او نیز با خواندن زیارت جامعه کبیره توسلی به آن بزرگوار داشته باشد. پس از مدتی هر هفته به نیت یکی از چهارده معصوم این زیارتنامه را با عشق عجیبی زمزمه می‌کند و این طریق عاشقی را تا بعد از عملیات کربلای 4 در سال 1365 ادامه می‌دهد تا اینکه...

شب سه‌شنبه بود و همرزمان واحد دیده‌بانی توپخانه لشکر 7 حضرت ولی عصر(عج) در کنار هم در خرمشهر می‌گفتند و می‌شنیدند و شاید از رزم خویش و خاطرات گذشته سخن می‌راندند؛ اما «سیدرضا» را بی‌قراری عجیبی فرا گرفته بود؛ آخِر، موعد قرار عاشقی بود و معشوق منتظر! و قرار وصال یار در ساعت 11 هر سه‌شنبه شب، امضا شده بود؛ او آن شب خود را از «صادق الوعد»ی دور می‌دید.

هر چه بود گذشت و گفت‌و‌شنود همسنگران به انتها رسید و خواب شیرین چشمان همه را ربود، جز «سیدرضا» که با دلی غمگین عذر تقصیر به پیشگاه یار برد که مولای من! «سزاوار نبود و از ادب به‌دور بود که با این برادران این‌گونه رفتار کنم و از میان جمعشان برخیزم.»

صد تکبیر مقدمه زیارت جامعه کبیره را سر داد که ناگاه چشمانش بسته شد و پرده کنار رفت و دید آنچه را که باید می‌دید...

"متوجه شدم که به حالت دو زانو در برابر آقا و سرور و مولای بزرگواری با قامتی رشید و دیبائی لطیف و درخشان بر تن، نشسته‌ام و تعدادی با لباس ساده نظامی که سه نفر سمت راست آن بزرگوار و سه نفر سمت چپ بر گِرد آن حضرت به حالت دو زانو نشسته بودند که آن سیّد جلیل‌القدر به من خطاب کرد که: سیّد ناراحت نشو، همین کسانی که تو با آنان همنشین می‌باشی، من هم با تعدادی از ایشان همنشین می‌باشم. بعد از گفتاری چند با آن عزیزجان متوجه شدم که سیّد ما و مولای ما و امام ما حضرت حجة بن الحسن العسکری روحی و ارواح العالمین لتراب مقدمه فدا است. بعد از چند لحظه دیدم پرده جلو آمد و چشم‌هایم باز شد. با حالت تضرع و ابتهال و زاری و گریان در حالی که قابل وصف برایم نبود و در پوست خویش نمی‌گنجیدم زیارت جامعه را خواندم..."

شهید , دفاع مقدس , شهدای دفاع مقدس , کتاب ,

کتاب «زلال» از کودکی پورموسوی آغاز شده و با شهادت او خاتمه پیدا می‌کند. سبک نوشتاری این اثر، داستان مستند است و در کنار پرداختن به زوایای پنهان شخصیت اصلی، روایت‌های متعددی از اتفاقات زندگی شهید پورموسوی را به‌صورت داستان روایت می‌کند. این اثر، نتیجه 6 سال مصاحبه، تحقیق و نگارش است و 3 فصل را شامل می‌شود. همچنین 2 فصل دیگر در این‌کتاب وجود دارد که دست‌نوشته‌ها و وصیت‌نامه شهید را شامل می‌شوند.

محتوای این کتاب بر اساس دست‌نوشته‌های خود شهید بوده که بعد از شهادت ایشان آشکار شده و نویسنده آن را در قالب خاطره داستان به تصویر کشیده است.

در بخشی از مقدمه کتاب آمده است:

"چشم‌های نافذ، شال سبز و گاه سیاهی که بر شکوه و صلابت او می‌افزود، لبانی متبسم و زمزمه مدام و آرامش و طمأنینه‌ای که در چهره‌اش نشسته بود، تصویری است که از شهید عزیز سیدرضا پورموسوی در ذهن و خاطره‌ام مانده است. هماره آنسوی سکوتی که داشت، حرف‌های فراوان نشسته بود. می‌دانستم در خلوت او رازهایی است که تنها مقربان و ملکوت آشنایان ادراک و احساس می‌کنند. کم می‌گفت و عمیق می‌گفت و اگر می‌گفت، آن سوی گفته‌اش روشنای آیتی و روایتی نشسته بود."

شهید , دفاع مقدس , شهدای دفاع مقدس , کتاب ,

مراسم رونمایی و معرفی و بررسی این کتاب با حضور محمدرضا سنگری، نویسنده نام‌آشنای کشور و جمعی از دوستان و همرزمان شهید پورموسوی برگزار شد. این چهره‌ها نکاتی را درباره این شهید والامقام بیان کردند.

محمدرضا سنگری با اشاره به جایگاه والای شهدای کربلا گفت: تردیدی نیست که همه شهدا به یک درجه و اندازه نیستند. به عبارت دیگر، شهیدانی که در جبهه شرکت کرده‌اند، در یک تراز و اندازه نیستند. بعضی از آنان به جایگاهی می‌رسند که برای ما قابل فهم و درک نیست. شکی نیست که شهدای کربلا دست‌نیافتی‌اند. در کل تاریخ و حتی در عصر ائمه، شهید داشته‌ایم اما تراز شهدای کربلا متفاوت است. آنان به‌جایی رسیده بودند که حضرت اباعبدالله به آنان می‌نازید و بهشان افتخار می‌کرد. جالب است بدانید که حضرت سیدالشهدا در خطبه‌ای که خطاب به خواهرش می‌خواند، قسم می‌خورد که «من بهتر از اصحاب خودم، کسی را نمی‌شناسم.»

شهید , دفاع مقدس , شهدای دفاع مقدس , کتاب ,

چرا شهدای کربلا شاخص و تراز شهیدان همه تاریخ‌اند؟

شهدای کربلا دست‌نیافتی‌اند. در کل تاریخ و حتی در عصر ائمه، شهید داشته‌ایم اما تراز شهدای کربلا متفاوت است. آنان به‌جایی رسیده بودند که حضرت اباعبدالله به آنان می‌نازید و بهشان افتخار می‌کرد.

 


وی اضافه کرد:‌ شاید این سؤال به وجود بیاید که چرا شهدای کربلا متفاوت با بقیه‌ شهدایند؟ در پاسخ باید گفت که هر کس در کربلا شرکت می‌کرد، خانه‌اش را ویران می‌کردند، فرزندانش را می‌کشتند، حقوق اطرافیان و بستگانش را قطع می‌کردند و ... علاوه براین، دقت داشته باشید که در برابر هر یار امام حسین علیه السلام در کربلا 285 نفر دشمن حضور داشتند. بنابراین جمع‌بندی این بخش از صحبتم این است که شهدا مثل هم نیستند، بلکه به نسبت کاری که روی خود انجام دادند و در زندگی‌شان صعود کردند، به مراتبی می‌رسیدند. برخی از آنان به مرتبه‌ای رسیدند که پرده‌های عالم ناسوت (عالم ماده) را پس زدند.

سیدرضا مسیری را درک کرد که در آن صداهایی خارج از صداهای دنیایی شنیده می‌شد

این پژوهشگر تاریخ اسلام تأکید کرد: امیرالمؤمنین علیه‌السلام در نهج‌البلاغه فرمودند هر کس به مرحله والای تقوا رسید، بهشت و جهنم را در زمانی که در دنیای مادی حضور دارد می‌بیند. شهید پورموسوی به این مرحله رسیده بود. پرده‌ها برایش پس رفته و ملکوت عالم را می‌دید. این موضوع را از رفتار و کارهایش می‌شد فهمید. ما شهدایی را داشتیم که خودشان نحوه شهادتشان را شب قبل از عملیات بیان می‌کردند. در روایت‌ها داریم که اگر کسی بتواند اعضا و جوارح و نفس خود را مدیریت کند ملکوت عالم را به او نشان می‌دهیم. شهید سیدرضا وقتی می‌آمد و سؤالاتی از من می‌پرسید به زیرلایه سؤال او فکر می‌کردم و می‌فهمیدم که این سؤال از یک مطالعه برنمی‌خیزد بلکه ماحصل یک مکاشفه است. او صفای باطنی پیدا کرده بود و به همین دلیل احساس متفاوتی نسبت به دنیای اطرافش داشت. سیدرضا مسیری را درک کرد که در آن صداهایی خارج از صداهای دنیایی شنیده می‌شد.

سنگری با اشاره به کتاب «زلال» گفت: امیدوارم همه کتاب «زلال» را بخوانند که بی‌تردید تأثیرگذار خواهد بود و فضای زلالی را به وجود می‌آورد.

برای شهید پورموسوی پرده‌ها کنار رفته و ملکوت عالم را می‌دید. این موضوع را از رفتار و کارهایش می‌شد فهمید. ما شهدایی را داشتیم که خودشان نحوه شهادتشان را شب قبل از عملیات بیان می‌کردند.

 

شهید پورموسوی آینه روشن و عملی آیات الهی در قرآن و احادیث ائمه اطهار بود

غلامرضا اولاد از همرزمان شهید سیدرضا پورموسوی درباره ابعاد شخصیتی شهید سیدرضا پورموسوی گفت: سخن گفتن درباره شهید سیدرضا ما را دوباره به دوران دفاع مقدس و همراهی با ایشان می‌برد. اولین بار ایشان را در سال 1361 در عملیات والفجر مقدماتی دیدم و با هم آشنا شدیم. به مرور زمان دوستی‌مان بیشتر شد و دید عمیق‌تری نسبت به سیر و سلوکی که در زندگی‌اش انتخاب کرده بود پیدا کردم. از جمله ویژگی‌های بارز شهید پورموسوی این بود که آینه روشن و عملی آیات الهی در قرآن و احادیث ائمه اطهار به شمار می‌رفت. همه چیز او برای خدا شد و به همین دلیل بود که به مدارج بالایی رسید.

شهید , دفاع مقدس , شهدای دفاع مقدس , کتاب ,

وی با نقل یک خاطره از شهید سخنان خود را ادامه داد و گفت: خاطرم هست بعد از والفجر مقدماتی بچه‌های مسجد انصارالله مراسمی را در بقعه «علی مالک» ترتیب دادند. آن زمان من مسئول صوت مجلس و کلیددار علی‌مالک بودم. نیمه‌های شب که همه می‌رفتند به راز و نیاز می‌پرداختم. یک شب به سیدرضا پیشنهاد دادم که در آنجا راز و نیاز کنیم و دیدم که او چگونه راز و نیاز می‌کرد. از آن شب به بعد، هر شب می‌آمد و برای دقایقی در آنجا دعا می‌خواند.

این رزمنده دفاع مقدس اضافه کرد: خاطره دیگری که از شهید دارم و تبدیل به نقطه عطفی در زندگی من شده مربوط به شبی است که مرا به منزلش دعوت کرد. فکر می‌کنم جزء چند دیدار آخرمان بود و حدوداً 40 روز بعد از آن به شهادت رسید. آن شب التهاب زیادی داشت، دوست داشت چیزی را منتقل کند اما برایش سنگین بود. خاطرم هست که 3 بار، 2 جمله را تکرار کرد. به من گفت که 2 آرزوی بزرگ از خداوند داشتم؛ آرزوی اولم به اجابت رسیده و آرزوی دومم خیلی زود نصیبم می‌شود.

سیدرضا ماجرای شهادتش را در عالم رویا دیده بود

آن شب التهاب زیادی داشت، دوست داشت چیزی را منتقل کند اما برایش سنگین بود. خاطرم هست که 3 بار، 2 جمله را تکرار کرد. به من گفت که 2 آرزوی بزرگ از خداوند داشتم؛ آرزوی اولم به اجابت رسیده و آرزوی دومم خیلی زود نصیبم می‌شود.

 


اولاد خاطرنشان کرد: با خود گفتم یا می‌خواهد به حوزه برود، یا مکه می‌رود و یا ازدواج می‌کند. در حقیقت به چیزهای مادی فکر می‌کردم اما آن 2 آرزو که در ذهنش داشت مادی نبود؛ یکی از این آرزوها تشرف و اهلیتش به دیدار حضرت صاحب‌الزمان بود و دومی هم شهادتش بود. در کتاب، ماجرای خوابی که شهادتش را وعده داده بود با عنوان بشارت «عند رب» آمده است. شبی که آن خواب را در عالم رویا دید، در کنارش حضور داشتم. از خواب پریدم و دیدم که غرق در گریه است. از او پرسیدم چه اتفاقی افتاده است؟ پاسخ داد: «هیچی، بعدها می‌گویم.» من هم پیگیر نشدم اما بعدها فهمیدم که خواب شهادتش را دیده است. پیش او بودم که جزواتش را آورد و به من گفت: «تو وصی من هستی.» آنجا بود که فهمیدم ماجرای شهید دورقی در حال تکرار شدن است و قرار است شهید شود.

دست‌نوشته‌های شهید پورموسوی ثابت می‌کرد که به دیدار امام زمان نائل شده است

وی با صحه گذاشتن بر اینکه دست‌نوشته‌های شهید کاملاً توسط خود او نوشته شده است، گفت: البته قبل از اینکه جزوات را به من نشان بدهد، از من قولی گرفت و گفت که باید بدان عمل کنم. به من گفت: «می‌خواهم چیزهایی را به تو نشان بدهم و باید قول بدهی بعد از خواندن آنها و فهمیدن ماجرا همان نگرشی را داشته باشی که قبلاً نسبت به من داشته‌ای.» وصیت‌نامه خودش را همراه با چند جزوه دست‌نوشته به من داد و گفت: «بعد از شهادتم آنها را بیاور و گواهی بده که خود من آنها را نوشته‌ام. تا آخر عمرت نیز از آنها صیانت کن.» آن شب برایم خیلی عجیب بود. سؤالات زیادی می‌توانستم بپرسم اما نمی‌دانم چرا نمی‌توانستم حرفی بزنم و سؤالی بپرسم.

اگر «زلال» نوشته نمی‌شد، سیر و سلوک شهید پورموسوی در غربت باقی می‌ماند

آرمات همرزم شهید سیدرضا پورموسوی به ابعاد دیگری از شخصیت شهید سیدرضا پورموسوی اشاره کرد. او ضمن تقدیر از نوشتن کتاب «زلال» گفت: خانم محمدی نویسنده این کتاب سختی‌های زیادی برای نگارش و چاپ این کتاب کشید و به نظرم تلاش‌های 6 ساله ایشان برای این کتاب از بسیاری از کارهای ما در دوران دفاع مقدس سخت‌تر است. در دزفول همه حجب و حیایی از بیان رشادت‌ها و دلاوری‌های شهدا داریم و به همین دلیل است که بسیاری از شهدای دزفول در غربت کامل مانده‌اند. خانم محمدی اثری را تولید کرد که در تاریخ می‌ماند و با این کار شهیدی را به ما معرفی کرد که اگر بیان نمی‌شد سیر و سلوک او در غربت باقی می‌ماند.

سیدرضا وصیت‌نامه خودش را همراه با چند جزوه دست‌نوشته به من داد و گفت: «بعد از شهادتم آنها را بیاور و گواهی بده که خود من آنها را نوشته‌ام. تا آخر عمرت نیز از آنها صیانت کن.»

 

 

شهید , دفاع مقدس , شهدای دفاع مقدس , کتاب ,

وی ادامه داد: نگاه و زاویه من به سیدرضا کمی متفاوت با بقیه دوستان است. به نظر من سیدرضا پورموسوی فقط آدم خوبی بود. سیدرضا مانند همه ما در یک مسیر حرکت کرد، اما شناخت او عمیق‌تر شد و توانست به مراتب بسیار بالایی برسد.

جمله‌ای که 3 بار تکرار شد: "مگر نمی‌دانی امشب شب میعاد است"

آرمات خاطره‌ای از شهید نقل کرد و گفت: شهید پورموسوی 3 بار یک جمله را به شیوه‌ای یکسان بیان کرد که بعداً این جمله را در کنار دست‌نوشته‌هایش هم دیدم. اولین بار یادم هست به جزیره مینو رفته بودیم تا اگر پیکری از شهدای عملیات کربلای 4 در آب‌ها مانده است، بیرون بکشیم. شب اولین روز بسیار خسته بودیم و زمانی که برای استراحت برگشتیم به سید گفتم «نماز تندی بخوان که خسته‌ایم!» بعد از نماز و شام شروع به خواندن دعا کرد. خطاب به ایشان گفتم که امشب دعا نخوان، فردا کار زیاد داریم. در پاسخ به من گفت: «مگر نمی‌دانی امشب شب میعاد است؟!» بار دوم، شبی بود که در آتش‌نشانی همجوار بیمارستان طالقانی حضور داشتیم.

وی اضافه کرد: بعد از عملیات کربلای 4، فضای بسیار سنگینی حاکم بود. جلسه‌ای داشتیم و صحبت می‌کردیم تا ساعت به 12 نیمه شب رسید اما ظاهراً قرار سیدرضا ساعت 11 شب بود. مشغول خوابیدن بودیم که سید مفاتیحش را درآورد. باز هم خطاب به من گفت: «مگر نمی‌دانی امشب شب میعاد است؟!» بار سوم، شبی بود که می‌خواستیم برای عملیاتی آماده شویم. فروردین ماه بود و کردستان هنوز سرد بود. بادگیرم را به سیدرضا دادم و او هم پوشید. مفاتیح‌اش را در جیب جلوی آن گذاشت و باز هم خطاب به من گفت: «مگر نمی‌دانی امشب شب میعاد است؟!» شب بعد از این اتفاق به شهادت رسید و یکی از نشانه‌ها برای شناسایی پیکرش تکه‌های بادگیر بود. در طول آن مدت، سیدرضا را فقط فرد خوبی می‌دانستم. در حقیقت از آن جملات احساس نمی‌کردم ارتباطی وجود دارد و نه سؤالی در ذهنم آمد اما بعدها وقتی همه جملات، حرف‌ها و دست‌نوشته‌ها را کنار هم قرار دادم فهمیدم که گویا ماجرایی وجود داشته است.

شهید پورموسوی 3 بار، یک جمله را به شیوه‌ای یکسان بیان کرد که بعداً این جمله را در کنار دست‌نوشته‌هایش هم دیدم. او خطاب به من می‌گفت: «مگر نمی‌دانی امشب شب میعاد است؟!»

 

 

وقتی سر مزار ایشان می‌روم، برای گره‌گشایی می‌روم

این همرزم شهید پورموسوی با اشاره به ویژگی‌های آن شهید گفت: برجستگی ویژه‌ای که از شهید سیدرضا به یاد دارم، طمأنینه خاطر و آرامشی است که در احوالات او وجود داشت. در سختی‌های جنگ نه تنها کم نمی‌آورد بلکه حضور در کنار او به آدم آرامش می‌داد. خاطرم هست در عملیات بدر و آن شرایط سختی که ایجاد شده بود، باز هم آرامش در رفتارش داشت. در والفجر 8، شب تا صبح درگیر بودیم، نزدیک اذان صبح پیش ایشان رفتم تا زمان نماز را اعلام کنم، دیدم که واقعاً بیهوش شده است. این پایمردی و مقاومت او همه را تحت تأثیر قرار می‌داد. همانطور که اشاره شد، وقتی سر مزار ایشان می‌روم، برای گره‌گشایی می‌روم. معتقدم خیلی از گره‌هایی که شاید به راحتی باز نشود، به دست شهدای ما باز می‌شود.

رضا زبیب دیگر همرزم شهید سیدرضا پورموسوی نیز گفت: بنده هر دو وجهی که دوستان از شهید سیدرضا پورموسوی اشاره کردند را در سیما و رفتار ایشان دیدم. هم آدم خوبی بود و هم ارتباطاتی داشت. بعضی از رفتارها و کارهای سیدرضا مانند آیینه‌ای بود که در قرآن به ما گفته شده است. اعتقاد، باور، اطمینان، طمأنینه و ... همگی از مؤلفه‌های رفتاری ایشان بود. من بی‌سیمچی ایشان بودم؛ در اوج درگیری‌ها، ویژگی سکینه بودن ایشان را می‌شد دید. من شهادت می‌دهم که شهید پورموسوی از درجات عالیه بود.

شهید , دفاع مقدس , شهدای دفاع مقدس , کتاب ,

وی ادامه داد: در هر مقطع و شرایطی که ایشان را می‌دیدید، تفاوت رفتاری نداشت و از انسان‌های ویژه دوران دفاع مقدس بود. خدا را شکر می‌کنم که سرگذشت و شهودات ایشان، با این کتاب ضمیمه تاریخ شد. امیدوارم این اتفاق برای دیگر شهدا نیز اتفاق بیفتد. من فکر می‌کنم که نسل امروز ما نیاز دارد که درباره این بزرگان بیشتر بداند و به عظمت آنان بیشتر پی ببرد.

سیدرضا می‌خواست جسمش هم در راه شهادت از بین برود

برادر شهید سیدرضا پورموسوی با اشاره به ابعاد معنوی و روحانی این شهید والامقام گفت: سیدرضا دوست صمیمی من بود و قبل از اینکه برادر باشیم، دوست بودیم. او با من خیلی روراست بود و درد و دلش را می‌گفت. او عادتی داشت که از هیچکس درخواستی نمی‌کرد اما اگر چیزی می‌خواست از من درخواست می‌کرد. خاطرم هست با لباس من هم شهید شد.

وی خاطره‌ای از شناسایی پیکر برادرش را بیان کرد و گفت: سیدرضا می‌گفت که دوست دارم جسمم هم در راه شهادت از بین برود و همین اتفاق هم رخ داد. خاطرم هست روزی که ایشان به شهادت رسید، سیدوحید برادر بزرگترم به من زنگ زد و گفت ظاهرا سیدرضا به شهادت رسیده اما نمی‌توانم جسمش را شناسایی کنم. ساعت 2 شب به کرمانشاه رسیدم و به معراج رفتم. زمانی که پیکر ایشان را باز کردند، بویی بلند شد که هیچ وقت احساس نکرده بودم و احساس هم نخواهم کرد. سپس با سیدرضا شروع به صحبت کردن کردم و همانجا بود که فهمیدم جسمش را هم داده است، چون دیگر هیچ چیز نداشت. فقط یک نشانه داشت که من آن را می‌شناختم. فقط پنجه پای چپش مانده بود. انگشت کوچکش علامت شناسایی او بود که من آن را دیدم و خداوند این علامت را برای شناسایی‌اش گذاشته بود.

او گفت: شنیدم که در کنارش شهید علی کمیلی نیز به شهادت رسیده است. پیکر او را دیدم و با خود گفتم حتماً از او هم چیزی نمانده است، اما دیدم اینگونه نیست و او تنها یک ترکش خورده بود، اما سیدرضا کل جسمش را داده بود.

سیدرضا می‌گفت که دوست دارم جسمم هم در راه شهادت از بین برود و همین اتفاق هم رخ داد. وقتی برای شناسایی پیکرش رفتم دیدم که هیچ چیز نداشت؛ فقط پنجه پای چپش مانده بود. انگشت کوچکش علامت شناسایی او بود که من آن را دیدم و خداوند این علامت را برای شناسایی‌اش گذاشته بود.

 

 

برادر شهید پورموسوی درباره کتاب «زلال» گفت: در این کتاب، 2 منظر از سیدرضا داریم که خیلی جلوه می‌کند؛ یکی انس با قرآن است و دیگری گریه. سیدرضا هر دو مورد را داشت و به نظرم اینها کار خودش را کرد. من باور دارم که همه شهدا به معراج رفته‌اند، اما برخی به مراتب بالاتر می‌روند و برخی دیگر، خیر. سیدرضا به آن مراتب بالا رفته بود. دو نفر بودند که من مطمئن بودم شهید می‌شوند، یکی سیدرضا و دیگری حمید محمودی‌نژاد بود. هر دو هم شهید شدند. من برادر بزرگتر سیدرضا و 3 سال از او بزرگتر بودم، اما جالب بود که خیلی‌ها مرا به واسطه او می‌شناختند. به شما می‌گویم که در زمان حیاتش، من از رفتار او تقلید می‌کردم.

شهید , دفاع مقدس , شهدای دفاع مقدس , کتاب ,

وی اضافه کرد: خاطرم هست که ایشان از ناحیه دست مجروح شده بود و زخم عمیقی داشت، اما در زمستان و در آن سرما روی این زخم وضوی جبیره می‌گرفت. من او را نگاه می‌کردم و می‌دیدم که این چهره هیچ تغییری نمی‌کرد. او زیاد به زیرزمین خانه می‌رفت و در آنجا چیزهایی می‌نوشت. خواهرم از او می‌پرسید که چه چیزی می‌نویسی؟‌ پاسخ داد: یک زمانی متوجه می‌شوید که چه چیزی می‌نویسم. با اینکه دوست من بود، اما آثارش را در کمدش نگه می‌داشت و زمانی که جبهه می‌رفت، کلید را به من نمی‌داد، چون ممکن بود که من بروم و دست‌نوشته‌هایش را بخوانم.

او در بخش دیگری از سخنان خود درباره واکنش‌ها به دست‌نوشته‌های شهید پورموسوی گفت: مقدس بودن جنگ به خاطر افرادی است که در آن حضور داشتند؛ افرادی مثل سیدرضا که عظمت روحی داشتند و ما اکنون به آنان غطبه می‌خوریم. یکی از دوستان ایشان تعریف می‌کرد که پیش آیت الله جوادی آملی رفته و دست‌نوشته‌هایی از سیدرضا را به او داده است. آیت الله جوادی گفته بودند که اگر من آنجا بودم و آن جوان را می‌دیدم حلوا حلوایش می‌کردم. خود من مکاشفات سیدرضا را به آقای عابدی دادم و ایشان به آیت‌الله مظاهری داده بود. آیت الله مظاهری فرموده بودند که "ببینید این جوان چگونه از بقیه سبقت گرفت و رفت؟" ما نباید به این شهدا افتخار کنیم؟ ضمانت این انقلاب نیز به خاطر همین شهداست.

مکاشفات سیدرضا را به آقای عابدی دادم و ایشان به آیت‌الله مظاهری داده بود. آیت الله مظاهری فرموده بودند که "ببینید این جوان چگونه از بقیه سبقت گرفت و رفت؟"

 


برادر شهید پورموسوی با اشاره به اهمیت توسل به شهدا گفت: من افراد خیلی زیادی را دیدم که حاجت‌شان را از سیدرضا گرفته‌اند. یکی از دوستان تعریف می‌کرد که در زندگی‌اش مشکلاتی داشته است. چند روزی پیش سیدرضا می‌رود و مشکلاتش را با او بیان می‌‌کند. مشکلاتش حل می‌شود. خاطرم هست که در ابتدا خانم محمدی نمی‌خواست به عنوان مؤلف این کتاب مطرح شود؛ به ایشان گفتم امکان ندارد که اسمی از شما نیاید. همان شب خواب سیدرضا را دیدم و با کلام با من حرف زد؛ گفت که هیچ کس در این آثار دست نبرد و روال خودش را طی کند.

در زیر دست خطی از شهید پورموسوی منتشر می‌شود:

شهید , دفاع مقدس , شهدای دفاع مقدس , کتاب ,

انتهای پیام/

واژه های کاربردی مرتبط
واژه های کاربردی مرتبط
پربیننده‌ترین اخبار فرهنگی
اخبار روز فرهنگی
آخرین خبرهای روز
فلای تو دی
تبلیغات
همراه اول
رازی
شهر خبر
فونیکس
میهن
طبیعت
پاکسان
triboon
گوشتیران
رایتل
مادیران