خاطره سردار جعفری از شهید خرازی و حاج قاسم در دشت عباس

خاطره سردار جعفری از شهید خرازی و حاج قاسم در دشت عباس

خبرگزاری تسنیم: دیدیم نخیر؛ هوا پس است. تصمیم گرفتیم برگردیم عقب. باید طوری برمی‌گشتیم که بتوانیم از تیررس نیروهای عراقی در امان بمانیم. برای همین با همه توان پایم را گذاشتم روی پدال گاز و ماشین را از جا کندم.

به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، کتاب «کالک‌های خاکی» دربردارنده خاطرات سردار عزیز جعفری است که به قلم گلعلی بابایی به رشته تحریر در آمده است که برای اولین‌بار در بیست و ششمین دوره نمایشگاه کتاب تهران عرضه می‌شود. خبرگزاری تسنیم در نظر دارد تا بخش‌هایی از این اثر را بازخوانی کند. خاطره ذیل بخشی از روزهایی است که به زبان سردار جعفری نقل شده است و در آن شمه‌ای از تلاش رزمندگان برای حفظ موقعیت خود روایت می‌شود:

«صبح روز دوشنبه، 2 فروردین‌ماه، به محض روشن شدن هوا، با یک جیپ فکسنی، که آنتن بی‌سیم فرماندهی قرارگاه عملیاتی قدس روی آن سوار بود، به سمت خط تیپ 41 ثارالله(ع) حرکت کردم.

در بدو ورود به منطقه آنچه به چشم می‌آمد پاکسازی تعدادی از سنگرهای دشمن بود که به دست بچه‌های تیپ 41 انجام گرفته بود. قاسم سلیمانی را دیدم که با سر و صورت خاک‌آلود همچنان تلاش می‌کرد مابقی سنگرها را پاکسازی کند. حضور نیروهای غیر عراقی در منطقه هم کاملاً مشهود بود؛ نیروهایی که به سبب حس عربیت و تبلیغات ضد ایرانی دایره توجیه سیاسی ارتش بعث و پولی که به ازای این مزدوری گرفته بودند با انگیزه زیادی مقاومت می‌کردند. قاسم سلیمانی برای اینکه بتواند مقاومت این نیروها را کم کند جاده‌ای به سمت امام‌زاده عباس باز کرد. این اقدام تا حدودی در تثبیت منطقه مؤثر بود.

وقتی خیالم از طرف محور تیپ 41 ثارالله(ع) راحت شد، با جیپ از همان جاده‌ حرکت کردم به سمت امام‌زاده عباس تا به حسین خرازی و تیپ 14 امام حسین(ع) سر بزنم. از ارتفاع چاه ‌نفت پایین رفتم که بخورم به جاده اصلی. نرسیده به جاده آسفالت، جاده فرعی کمی به سمت چپ می‌پیچید؛ یعنی همان‌جایی که خط حدّ قرارگاه قدس با قرارگاه نصر بود. فکر کردم آنجا پاکسازی شده و نیروهای ما روی جاده مستقرند.‌ به همین دلیل با خیالی آسوده پدال گاز را فشار دادم و پیش رفتم. همین که رسیدم به جاده آسفالت، دیدم وضع خراب است و عراقی‌ها روی جاده مستقرند. برگشتم تا بروم سمت بقعة امام‌زاده عباس. از روی جاده خاکی رفتم سمت ارتفاعات. دیدم آنجا هم وضع بهتری ندارد و تانک‌های لشکر 10 زرهی عراق اطراف امام‌زاده عباس مستقرند و موضع هجومی گرفته‌اند.

پرس‌وجو کردم تا بدانم موضوع چیست و چرا چنین وضعیتی پیش آمده است. فهمیدم دشمن توان خود را در منطقة عین‌خوش متمرکز کرده تا بتواند با به‌کارگیری مجدد نیروهای رانده‌شده از محور رقابیه تلاش گسترده‌ای را به سمت امام‌زاده عباس از شرق به غرب آغاز کند و امام‌زاده را بار دیگر تصرف کند.  از قرار معلوم به مقصود خودش هم رسیده بود و پیرامون بقعة امام‌زاده عباس جولان می‌داد.

با نفرات همراه در جایی مخفی شدیم و منطقه‌ را شناسایی کردیم تا بدانیم وضع از چه قرار است. در همین گیرودار، عراقی‌ها متوجه حضور ما شدند و با تیراندازی در اطراف ما سعی کردند ما را اسیر کنند. دیدیم نخیر؛ هوا پس است. تصمیم گرفتیم برگردیم عقب. باید طوری برمی‌گشتیم که بتوانیم از تیررس نیروهای عراقی در امان بمانیم. برای همین با همه توان پایم را گذاشتم روی پدال گاز و ماشین را از جا کندم. جاده خاکی بود و حرکت پرگاز من باعث ایجاد گرد و خاک فراوان روی جاده شد. همین کافی بود تا دید عراقی‌ها کور شود و آن‌ها نتوانند روی ما تیراندازی دقیق داشته باشند.

با هر مشقتی بود خودمان را رساندیم خط تیپ ثارالله(ع) که بچه‌هایش هنوز مشغول پاکسازی محور خودشان بودند. رفتم پیش قاسم سلیمانی. با او صحبت کردم و مشکل محور دشت عباس را برای او توضیح دادم. گفتم: «باید منطقه خالی‌ماندة بین شما و حسین خرازی پر بشود. در غیر این‌ صورت، وضع از این هم که هست بدتر می‌شود.» قاسم گفت: «ما داریم تلاش خودمان را می‌کنیم.» چند دقیقه‌ای پیش قاسم ماندم و دوباره از محور تی‌شکن سرازیر شدم تا بروم سمت تیپ 14. تا آنجا که زمین و دشمن اجازه می‌دادند با ماشین رفتم جلو. در نقطه‌‌ای که نیروهای دشمن روی منطقه دید و تیر کامل داشتند از ماشین پیاده شدم و از میان شیارها با پای پیاده رفتم پیش حسین خرازی. دیدم حسین داخل نفربر M113 غنیمتی خودش، که در عملیات طریق‌القدس آن را از دشمن گرفته بود، توی خط مقدم مستقر شده است. موقعیت این نفربر طوری بود که از همه طرف به سمت آن تیر شلیک می‌شد. حسین خرازی با انتقال نفربر مرکز پیام تیپ به خط مقدم در حقیقت می‌خواست به نیروهایش روحیه بیشتری بدهد تا بتوانند جلوی پاتک‌های دشمن ایستادگی کنند. چون اگر دشمن در این محور موفق می‌شد، همه دستاوردهای شب اول عملیات از دست می‌رفت و تداوم عملیات با مشکلات اساسی روبه‌رو می‌شد. برای جلوگیری از موفقیت دشمن،‌ همة تلاش حسین این بود که بتواند سمت راست محور خودش، در نزدیکی جاده اصلی، خاکریزی احداث کند که پهلوی راست نیروهایش تأمین شود و آن‌ها بتوانند پشت آن مقاومت کنند؛ همان‌جایی که یگان‌های زبده لشکر 10 زرهی دشمن امان همه را بریده بودند.

به‌رغم اینکه یگان توپخانه و زرهی دشمن آتش توپخانه و گلوله‌های تانکش را روی این نقطه متمرکز کرده بود، نیروهای فداکار جهاد سازندگی استان همدان بالاخره موفق شدند خاکریزی نصفه‌نیمه‌ روی جاده‌ احداث کنند تا جان‌پناهی برای نیروها باشد. یکی دو ساعت به همین منوال گذشت تا اینکه دشمن با نیروهای تازه‌نفس زرهی‌اش دوباره پاتک کرد. این بار، دو دستگاه از نفربرهایش با جسارت از خاکریز نیروهای ما عبور کردند و میان بچه‌ها آمدند. در یک لحظه وضع آشفته‌ای پیش آمد. چون هیچ‌کس انتظار نداشت دشمن آن‌قدر جسارت داشته باشد که دو دستگاه از BMPهایش را از خاکریز ما عبور بدهد. این کار آن‌ها می‌توانست اثر روانی خیلی بدی روی نیروهای ما داشته باشد؛ اما بچه‌های ما کم نیاوردند و مردانه جلوی آن‌ها ایستادند.

حسین خرازی خودش را به آب و آتش می‌زد تا مانع نفوذ بیشتر دشمن به داخل مواضع نیروهایش بشود. در آن لحظات سخت و نفس‌گیر،‌ احساس کردم حسین به کمک فکری احتیاج دارد. با هم کنار خاکریز نشستیم تا برای خروج از آن وضعیت فکری بکنیم. حسین می‌گفت: «مشکل اینجاست که من دارم از دو طرف می‌خورم؛ هم از سمت دشت عباس و هم عین‌خوش.» او درست می‌گفت. بچه‌های 41 ثارالله(ع) نتوانسته بودند محور خودشان را خوب پوشش بدهند. در حقیقت بخشی از فشارها را باید نیروهای قاسم سلیمانی تحمل می‌کردند؛ اما چون آن‌ها هنوز موفق نشده بودند خط حدّ خودشان را کاملاً پوشش بدهند، فشارها روی تیپ امام حسین(ع) و تیپ 27 محمدرسول‌الله(ص) ـ‌جمعی قرارگاه عملیاتی نصرـ در دشت عباس متمرکز شده بود.

وضعیت آشفته دشت عباس و عدم الحاق قرارگاه‌های نصر و قدس داشت سرنوشت کل عملیات را به خطر می‌انداخت. روز دوم یا سوم عملیات خطر آن‌قدر جدّی شد که اکثر فرماندهانِ ارشد ارتشی و سپاهی تابع قرارگاه‌های کربلا و قدس و نصر در صحنه درگیری حضور پیدا کردند. محسن رضایی، علی صیاد شیرازی، حسن باقری، احمد متوسلیان، محمود شهبازی، حسین خرازی، حسین همدانی، و من در محل درگیری حضور داشتیم و دنبال راهی برای عقب زدن نیروهای دشمن از آن منطقه بودیم. نیروهای ارتشی و سپاهی، بدون توجه به ماهیت سازمانی خودشان، فداکارانه تلاش می‌کردند خطر رفع شود. در این تقابل نابرابر، دشمن عمدتاً از دو امتیاز سود می‌برد؛ یکی ارتفاعات جَبَل تینه که نیروهای عراقی روی آن مستقر بودند و دیگری موقعیت نامطلوب نیروهای ما روی جاده اندیمشک - دهلران.

لشکر 10 زرهی ارتش عراق، به فرماندهی سرتیپ ستاد ثابت سلطان تکریتی، تعداد قابل توجهی از تانک‌های تی ‌72 خود را، که به‌تازگی دریافت کرده بود، روی ارتفاعات تینه مستقر کرد. به همین دلیل، زرهی دشمن، با داشتن امتیاز اشراف دید و تیر بر جادة اندیمشک‌ـ‌دهلران و دشت و امام‌زاده عباس، خیلی راحت روی نیروهای ما اجرای آتش دقیق می‌‌کردند.

در چنین وضعیتی، دیگر نیروهای تازه‌نفس عراقی با تانک‌های پیشرفته‌شان از چپ و راست به تنگه فشار می‌آوردند تا مقاومت نیروهای ما را در هم بشکنند. به‌رغم اینکه بخش زیادی از یگان‌های قرارگاه نصر هم در آن منطقه درگیر بودند، بیشترین فشار از سمت جاده دهلران‌ - اندیمشک به نیروهای تیپ امام حسین(ع) وارد می‌آمد؛ جایی که محل مناسبی برای مانور یگان‌های زرهی دشمن بود. این وضعیت تا زمان الحاق دو قرارگاه قدس و نصر همچنان ادامه داشت و ما از چپ و راست ضربه‌ می‌خوردیم. یکی دیگر از دلایل برتری دشمن روی جاده‌ این بود که عناصر واحد مهندسی دشمن، از قبل، تغییرات مهمی در وضعیت جاده به وجود آورده بودند؛ به این ترتیب که با ریختن شن‌ بر جاده سطح آن را مرتفع‌تر از قبل کرده بودند و زنجیره‌ای طویل از خاکریزهای هلال‌شکل را، به مثابه سنگرهایی مستحکم برای تانک‌های عراقی، سمت چپ جاده اندیمشک به دهلران، از سه‌راه امام‌زاده عباس به سمت ابوقریب، احداث کرده بودند. موقعیت این سنگرهای تانک به گونه‌ای بود که نیروهای ما ابداً روی تانک‌های دشمن دید نداشتند. در عوض، زرهی عراق از لحاظِ اشراف دید و تیر به‌خوبی بر نیروهای ما مسلّط بود؛ تسلطی مهلک! کافی بود کسی روی جاده قدم بگذارد تا طعمه تیر مستقیم تانک‌های تی‌ ‌72 بشود.

بعد از سه شبانه‌روز جنگ و رویارویی نابرابر و تحمل تلفات زیاد، نیرو کم آوردیم. احساس کردم اگر این وضعیت ادامه پیدا کند، عین‌خوش هم به خطر می‌افتد. بنابراین با آقا محسن تماس گرفتم و شرایط حاد جبهه عین‌خوش را برایش توضیح دادم و گفتم: «اگر نیروی کمکی نرسد و این تانک‌ها همین‌طور توی دشت جولان بدهند، بچه‌های ما کم می‌آورند و عقب‌نشینی می‌کنند. چون نیرویی که دارد با این تانک‌ها مقابله می‌کند و برتری توان زرهی دشمن را می‌بیند فکر می‌کند در همه جبهه‌ها وضعیت این‌طوری است و دشمن همه‌جا پیشتاز است. نتیجه این می‌شود که او هم خاکریز خودش را رها می‌کند.» به آقا محسن تأکید کردم: «اگر هر چه سریع‌تر نیروی کمکی برای ما فرستاده نشود، کل عملیات به خطر می‌افتد.» آقا محسن دستور داد تعدادی از نیروهای اعزامی از استان‌های ایلام و همدان به کمک تیپ‌های ما بیایند. با تقویت تیپ‌های قرارگاه قدس، توانستیم تپة 202 را بگیریم. البته در گرفتن آن تپه هم بچه‌های تیپ 14 امام حسین(ع) خیلی اذیت شدند.

انتهای پیام/

واژه های کاربردی مرتبط
واژه های کاربردی مرتبط
پربیننده‌ترین اخبار فرهنگی
اخبار روز فرهنگی
آخرین خبرهای روز
فلای تو دی
تبلیغات
همراه اول
رازی
شهر خبر
فونیکس
میهن
طبیعت
پاکسان
triboon
گوشتیران
رایتل
مادیران