از هفت سین عید چه مانده‌ست غیر سیل؟


از هفت سین عید چه مانده‌ست غیر سیل؟

علیرضا قزوه، شاعر در شعر بلندی به مسأله سیل پرداخت و البته ناکارآمدی‌ها را نیز در شعر خود یادآوری کرد.

شاعران جزو پیشروترین اهالی هنر هستند. در کنار عکاسان که همیشه در صف مقدم بحران‌ها و اتفاقات هستند شاعران نیز جزو اولین قشر هنرمندان هستند که با مردم همراهی می‌کنند. در سیل ابتدای سال گلستان و لرستان و خوزستان شاعران با قریحه و ذوق خود به همدردی با ملت مظلوم و سیل‌زده پرداختند.

* هر هفت سین سفره ما سیل شد دریغ!
علیرضا قزوه، شاعر در شعر بلندی به مسأله سیل پرداخت و البته ناکارآمدی‌ها را نیز در شعر خود یادآوری کرد:
 
بسیار بار آب گذر کرد از سرش
شیراز ماند و چشمه الله اکبرش
 
شیراز ماند و حافظ و سعدیه و ارم
 شیراز ماند و شاه چراغ منورش
 
سعدی! سلام بر تو و اندیشه‌های تو
قربان کشوری که تو باشی سخنورش
 
سیلی رسید و دشت گلستان فرو نشست
 دریا شد، ایستاد ببین در برابرش
 
هر هفت سین سفره ما سیل شد دریغ
هر میوه زهر بود که کردیم نوبرش
 
کارون خروش کرد و دز و کرخه پر کشید
پلدختری شکست و جدا شد ز مادرش
 
دزفول و شوش و خاک حمیدیه غرق آب
گویی دوباره یورش بعث است و لشکرش
 
هر کس نبست دور دلش سد آهنین
سیلاب شد سکندر و زد تیغ بر سرش
 
بی‌توشه هر کسی که به ره زد، ز راه ماند
سیل ایستاد ناگاه اندر برابرش
 
هر کس که خانه کرد به پا در مسیر سیل
جز سختی و دریغ نگردد میسرش
 
سیل آمده‌ست، این همه اسباب را بهل
جان را بگیر بر کف و دل را برون برش
 
بیچاره آن که کودک و زن را رها کند
بهر نجات استر و گوساله و خرش
 
بیچاره‌تر کسی که نفهمید و خواب ماند
سیل آمد و شبانه فرا رفت از سرش
 
سی سال سیل آمد و سی سال زلزله
بیچاره آن که درد و بلا نیست باورش
 
سیلاب امتحان بلا بود، دوستان!
آب است و رحمت است به سیلاب و جوهرش

ایران من! تو کشتی نوحی که مانده‌ای
در این همه بلایا سخت است باورش

 فیروزه نجابت و یاقوت اعتقاد!
دنیاست حلقه‌ای و تویی گوهر و درش
 
بادا هماره قسمت این کشتگان بهشت
بادا همیشه روزی‌شان حوض کوثرش
 
یاد آیدم از آن همه سر روی نیزه‌ها
وقت شفق که خون چکد از کاسه سرش
 
دستور آب‌های جهان دست فاطمه‌ست
فرمان خاک با اسدالله حیدرش
 
مانند شیر در نفسی رام می‌شود
بر سیل اگر اشاره کند خواجه قنبرش
 
در گرمگاه حادثه دل را رها مکن
بسپار دل به زاده موسی ابن جعفرش
 
* رود رَم کرد و گلستان ِ مرا آب گرفت
شاهد خراسانی هم در شعری
 به همدری با مردم پرداخته است:

ابر و باد آمد و از جوشش ِ باران ِ بهار
سال نو از در ِ لطف آمد و سیل از دیوار
 
رود رَم کرد و گلستان ِ مرا آب گرفت
غرق گِل شد سَمَن و ترکمن و قالی و دار
 
سیل ، ناخوانده به دروازه شیراز رسید
بوستان رفت به تاراج و فدا شد زوّار
 
خرم‌آباد نشد خرُم و آبادی ِ آن
مثل دریاچه شد و آب گذشت از سر ِ یار
 
زاگرس دامن سرسبز خودش را شسته
دل کارون شده دریا و زمین آب انبار
 
آب‌؛ شاید برسد تا سر مردم اما ...
خواب هرگز نرسیده ست بچشم بیدار
 
گرچه سیلاب به یکباره زد و رفت ولی
می‌رسد سیل کمک‌ها به شما صدها بار
 
زره زخمی ایران تن ِ خوزستان است
شست باران ِ خدا گَرد ِ غم ازاین گلزار
 
ارتش و مردم و مسوول همانند سپاه
پای ِ کارند و فداکار - کمر بسته به کار
 
ملت عاشق ِ ایران که شهادت طلبند
بهتر از دولت ِ عشق آمده در این پیکار

وطنم عرشه کشتی نجات است و بر آن
ناخدایی ست به نام «علی» و نوح تبار
 
مرحبا اهل رسانه باز هم تحسین شد
عشق را در دل تصویر و صدا کرد نثار
 
مثل غواص خطر می‌کند و مرد خبر
می‌رود تا نشود شایعه بر موج سوار
 
سند ِ روشن ِ تاریخ شوند این آثار
نسل ما شهره اعصار شود با ایثار
 
* شهرمن درمیان موج سیلاب است
 مرا دریاب
 روح‌الله برخورداری از شاعران جوان شهرستان پلدختر 
با شعر به موضوع سیلاب اخیر شهرستان پرداخته است.
شهر من در میان موج سیلاب است مرا دریاب
اهل بیتم درفراق قطره‌ای آب است مرا دریاب
 
کشتزارم در بهار از بیم سیل و صاعقه
چون به تابستان رسد خشک و بی‌تا‌ب است، مرا دریاب
 
طی شده‌ست یک هفته‌ای هم زان بلای بی‌بدیل
همچنان در تنگعلی قحطی آب است مرا دریاب

تا که فریادی بهر امدادی ز دل بر می‌کشم
والی شهر گویدم آرام وقت خواب است، مرا دریاب
 
خانه وکاشانه‌ام طعمه این اژدها گردیده است
جان خود رها دادم مالم غرق در آب است، مرا دریاب
 
حاصل عمرم، جوانم غرق در رویای دامادی
صاعقه ناگه درخاکش کشید در نایاب است، مرا دریاب
 
تا که ایزد رحمتش را می‌فرستد سوی ما
ازهراس و بیم سیلابم دل کباب است، مرا دریاب
 
آبفا را هم مدیری لایق و هم مردمی ست
از برای «مأموریت» در سازمان آب است، مرا دریاب
 
دوره‌گرد شهر گشتم از پی «دبه‌ای» آب
هرکجا من می‌روم «نداریم» بهرم جواب است، مرا دریاب
 
زین گل‌آلوده آب ماهیانی صید کرد
هرکه او در خانه‌اش بطری آب است، مرا دریاب
 
* ما چتر بسته‌ایم و تو با سیل آمدی
شاعر جوان خانم فاطمه عارف‌نژاد
 در هم‌دردی با سیل‌زدگان شعری گفته است:
 رنگ خزان گرفته چرا نوبهارمان؟
 تازه جوان شده‌ست غم کهنه‌کارمان
 
دل زخمیِ دوباره دردی نگفتنی‌ست
داغی نشسته بر جگر روزگارمان
 
دنیا که با شکوفه کفن‌پوش می‌شود
خون می‌دود به چهره باغ انارمان
 
ما چتر بسته‌ایم و تو با سیل آمدی
این بود ای فرشته باران! قرارمان؟
 
این‌بار با گذشته چرا فرق می‌کند
روبوسی همیشگی آبدارمان
 
دردا که باز دسته گلی آب داده‌ای
در کوچه‌های خاکی شهر و دیارمان
 
از هفت سین عید چه مانده‌ست غیر سیل؟
عیدی چه بود غیر غم بی‌شمارمان؟
 
امشب صدای گریه می‌آمد به گوش دشت
 از روستای گمشده هم‌جوارمان
 
ما آه سرد و خسته دیماه نیستیم
نوروز! از تو بیشتر است انتظارمان

منبع:صبح نو

انتهای پیام/

بازگشت به صفحه رسانه‌ها

پربیننده‌ترین اخبار رسانه ها
اخبار روز رسانه ها
آخرین خبرهای روز
فلای تو دی
تبلیغات
همراه اول
رازی
شهر خبر
فونیکس
میهن
طبیعت
پاکسان
گوشتیران
رایتل
مادیران
triboon