روایت تسنیم از خاطرات بازماندگان بمباران پناهگاه پارک شیرین کرمانشاه

روایت تسنیم از خاطرات بازماندگان بمباران پناهگاه پارک شیرین کرمانشاه

گروه استان‌ها- بمباران پناهگاه مردم بی‌دفاع پارک شیرین کرمانشاه یکی از فجیع‌ترین جنایات صدام در این استان است که در ۲۶ اسفند ۱۳۶۶ انجام شد و ۷۶ نفر شهید و ۱۸۵ نفر مجروح شدند.

به گزارش خبرگزاری تسنیم از کرمانشاه ، بیست‌ و ششم اسفند سال 1366 هفتاد و هشت نفر در کرمانشاه شهید و بیش از دویست نفر زخمی شدند. شهدا و زخمی‌ها کودکان و زنانی هستند که به پناهگاه پارک شیرین پناه برده بودند. انگار هنوز فریادهای آنان از این پارک شنیده می‌شود.

شهدای این روز کودکان و زنانی بودند که می‌خواستند زنده بمانند. به پناهگاه رفته بودند تا در امان بمانند. مردانشان آن‌ها را در این پناهگاه پناه داده بودند و خیالشان راحت بود که خانواده‌هایشان در امان می‌مانند. به همین خاطر، رفتنشان بسیار غم‌انگیز و دردناک بود.

فقط 4 روز مانده بود تا نوروز سال 1367 و با صدای آژیر قرمز، خانواده‌ها گروه گروه روانه پناهگاه‌ها، از آن جمله، پناهگاه پارک شیرین شدند.

آنجا که در برابر بمباران و موشکباران هواپیماهای متجاوز صدام جنایتکار، امن و امان به نظر می‌رسید. ناگهان موشک از هواکش پناهگاه فرود آمد و با انفجارش زنان و کودکان بی‌پناه و بی‌دفاع به خاک و خون کشیده شدند. روزی که 500 نفر در پناه گاه پناه گرفته بودند.

مهناز فتاحی نویسنده کتاب "پناهگاه بی‌پناه" کتاب، روایت بمباران پناهگاه پارک «شیرین» کرمانشاه، با اشاره به اینکه در این کتاب مجموعه خاطرات 35 نفر از شاهدان این حمله در این کتاب گرد‌آوری شده است گفت: زمانی که مردم برای در امان ماندن از حمله هوایی در پناهگاه پارک جمع شده بودند بمب از راه هواکش وارد و بین جمعیت منفجر شد. براساس اسناد به دست آمده گروهک منافقین در این حمله نقش داشته‌اند. ‌

فتاحی با اشاره به خاطرات یکی از بازماندگان فاجعه پارک شیرین کرمانشاه عنوان کرد: یکی از بازماندگان این فاجعه، هفت نفر از اعضای خانواده دو دختر،‌ چهار نوه و دامادش را دست داده است، بعد از 10 روز، دست نوید را مادربزرگ در بین خرابه‌ها پیدا می‌کند و هنگام شهادت نوید لباس دست‌دوز مادر‌بزرگ را به تن داشت و مادربزرگ دست نوید را به خاک می‌سپارد.

وی با اشاره به اینکه  شبنم در زمان فاجعه پارک «شیرین» کرمانشاه 10 سال داشت و پدر، مادر و برادر شبنم در بمباران شهید شدند و شناسایی آن‌ها بر عهده این عضو خانواده بود افزود: این حادثه تلخ درست یک روز بعد از بمباران شیمیایی حلبچه اتفاق افتاد، زمانی که همه دوربین‌ها و نگاه‌ها به سمت حلبچه بود و هیچ‌کس نفهمید که 300 نفر در دل این پناهگاه شهید و زخمی شدند.

فرمان جلیلیان از پرسنل اتاق عمل بیمارستان 520 ارتش و پرستار بخش با اشاره به خاطرات بمباران پناهگاه پارک شیرین گفت: در این حادثه زخمی‌های زیادی را به بیمارستان آورده بودند، جوانی بود که دو دست و دو پایش را قطع و چشمش را هم تخلیه کردیم و تمام بدنش از بین رفته بود و نمی‌شد کاری برایش کرد اما ما تلاشمان را کردیم تا در بین ما بماند.

وی افزود: بعد از ظهر بود که دود از سمت پارک شیرین بلند شد و ما شنیدیم پناهگاه موشک خورده است و دو تا از پرسنل ما علی‌خانی و سجادی که در دفتر بیمارستان کار می‌کردند، به پناهگاه رفته بودند و دلهره و نگرانی همه پرسنل بیمارستان را فراگرفته بود، چون می‌دانستیم آن دو نفر مرتب به پناهگاه می‌رفتند.

جلیلیان با بیان اینکه آن روز از جبهه مجروح زیادی آورده بودند که خبر دادند پناهگاه بمباران شده و بیمارستان به حالت آماده‌باش درآمد و مرتب زخمی‌ها را از پناهگاه به بیمارستان می‌آوردند، مجروح‌ها را که آوردند بیمارستان پر شد و عده‌ای مجروح و عده‌ای سوخته بودند و بیشتر زن و بچه بودند و فریاد می‌زدند بیان کرد: آن روز دکتر عباسی، که جراح بود و دکتر حسین که بنگلادشی بود در اتاق عمل بودند و زخمی زیادی را به بیمارستان آورده بودند و خانمی با بچه شش ماهه در بغلش با هم سوخته بودند.

وی با اشاره به اینکه سوختگی‌ها را کمی پانسمان می‌کردیم و می‌فرستادیم بیمارستان امام خمینی(ره) و بعضی را سر پایی عمل می‌کردیم، ترکش‌ها را از بدنشان در آوردیم و بعد ارجاع می‌دادیم به بیمارستان‌های دیگر افزود: تا ساعت سه نصفه شب مشغول جراحی بودیم. همه جنازه ها سوخته و تکه تکه شده بودند،  مردم دنبال زخمی‌هایشان می‌آمدند و به ما نشانی می‌دادند و ما راهنمایی می‌کردیم و عمل کردن بچه‌ها و زن‌های بی‌گناه سخت‌ترین خاطرات من از زمان کارم بودند.

پریسا نورایی، جانباز و خواهر دو شهید با بیان خاطرات روز حادثه گفت: بنده و خواهرم، پرستو دوقلو بودیم و با هم به مدرسه می‌رفتیم. همیشه معلم‌ها ما را با هم اشتباه می‌گرفتند و روز بمباران دختر عمویم، که تازه از تهران آمده بود کنار ما نشسته بود و با خوشحالی داشتیم صبحانه می‌خوردیم، آژیر که زد، مادرم گفت سریع بدوید. ما سریع به طرف پناه رفتیم، مثل همیشه. دختر عمویم با پرستو از جلو رفت و من به دنبالشان. عمه‌ام کنار ما شروع به دویدن کرد همانطور که می‌دویدیم به در پناهگاه رسیدیم و ناگهان سر چهارراه موشک خورد. موشک را دیدم که از قسمت بلندی می‌آید از دیدن موشک وحشت کرده بودم. 

وی افزود: یک ‌دفعه صدای انفجار بلند شد و همه به آسمان پرت شدیم و زمین خوردیم، برای چند لحظه چیزی نفهمیدم و چشمهایم را که باز کردم دیدم طیبه افتاده و چادر و لباس بنفشی که تنش بود از تنش بیرون آمده بود و کنارم افتاده بود. فکر کردم خواب می بینم با خودم گفتم: کجا هستم؟ به خودم نگاه کردم دیدم لباس‌هایم همه خون شده و دهانم پر از خاک است. خاک از دهانم بیرون می‌آمد. خیلی عجیب بود جایی که موشک خورده بود آب بیرون می‌زد و  پیرمردی کنارم افتاده بود و ناله می‌کرد. از دور عمویم آمد و دخترش را بغلش بود. مرا که دید، پرسید: "شیما کو؟ راحله کو؟ جوابی ندادم. یک لحظه پدر و مادرم را دیدم که به سمت ما آمدند.

نورایی با اشاره به اینکه پدرم و مادرم من و طیبه را بغل کردند و ما را با ماشین ارتش بردند، پشت ماشین تعداد زیادی جنازه گذاشتند و ما جلو نشستیم از شیشه ماشین جنازه‌ها را که می‌دیدم می‌ترسیدم و دیدم طیبه بغل مادرم است و گفت: به بیمارستان طالقانی رفتیم. مادرم طیبه را دست مردی داد و گفت به دادمان برسید. مرد نگاهی به طیبه کرد و به مادرم گفت این بچه مرده است. این بچه را بگذارید کنار. منظورش طیبه بود. دامن مادرم خونی بود، مادرم گریه می‌کرد و سرانجام مرا به اتاق عمل بردند. بعد که چشم‌هایم را باز کردم آرام آرام فهمیدم خواهرهایم و دختر عمویم شهید شدند. 

سید عباس حسینی که مادر، همسر و دو فرزندش را در پناهگاه پارک شیرین کرمانشاه  از دست داده است، با بیان اینکه آن زمان از خدا خواستم اگر بچه‌هایم شهید شده‌اند، تکه پاره نشده باشند گفت:  سی و شش سال داشتم و همسرم سی و پنج ساله بود. همسرم، بسیار مهربان و دوست داشتنی مؤمن، با حجاب و خیلی صبور بود و چهار فرزند داشتم سید ضیاالدین متولد 1352، فرید الدین متولد 1354، سید مهسا کلاس پنجم و پسر آخرم سید حسام الدین هجده ماه داشت. با همسرم و چهار فرزندم روزهای خوبی را سپری می‌کردیم و مادرم هم کنار ما بود.

وی با اشاره به اینکه بنده و همسرم هر دو کارمند بیمارستان بودیم و  تمام ایام جنگ تحمیلی در شهر کرمانشاه ماندیم و جایی نرفتیم و همیشه در حال آماده‌باش بودیم افزود: بمباران‌ها که شدت گرفت، در شهر کرمانشاه پناهگاه‌های زیادی ساختند. مردم از وقتی پناهگاه ساخته شد، دیگر خیالشان راحت شده بود و تا آژیر قرمز می‌شد به طرف پناهگاه می‌دویدند و منزل ما به پناهگاه خیلی نزدیک بود و هر وقت که بمباران می‌شد همسرم و بچه‌ها به پناهگاه می‌رفتند.

حسینی با اشاره به اینکه قبل از بمباران پناهگاه به همسرم گفتم بیایید شما را از شهر خارج کنم اما همسرم قبول نکرد و گفت که در پناهگاه می‌مانیم گفت:  مهسا و حسام و مادرم پیش همسرم بودند و ساعت دو بعد از ظهر آژیر قرمز پخش شد و شهر بمباران شد. انگار قلبم را از جا کنده بودند. دلشوره عجیبی وجودم را گرفت. بعد از چند دقیقه خبر پیچید که پناهگاه بمباران شده است. احساس کردم که بچه‌ها و خانمم را از دست دادم.

وی افزود: نیروهای امداد و آمبولانس‌ها ایستاده بودند و زخمی‌ها و شهدا را بیرون می‌کشیدند، به جسدها نگاه کردم، اما همسرم و مادرم و بچه‌ها نبودند، جسدهایی که بیرون می‌کشیدند وحشتناک بود؛ تکه تکه، خاکی و سوخته، داد و فریاد کردم و سعی‌ام بر این بود که وارد پناهگاه شوم، اما نیروهای امدادی نمی‌گذاشتند.

حسینی بیان کرد: به همراه اقوام با کلنگ و بیل به پناهگاه برگشتیم، مردم دور پناهگاه جمع شده و دنبال جسدهای پیدا نشده می‌گشتند، اقوام همه آمده بودند و جست و جو می‌کردند و  از ساعت هشت تا یازده و نیم پناهگاه را زیر و رو کردیم و  از خدا خواستم که بچه‌ها زنده باشند و اگر شهید شده‌اند، تکه پاره نشده باشند و بتوانم جنازه‌هایشان را سالم پیدا کنم، بعد از چند ساعت جست و جو ساعت یازده و نیم سرانجام پیدایشان کردیم و  همه آنها خفه شده بودند. 

محمدرضا الوندی، آتش‌نشان کرمانشاهی در رابطه با این فاجعه غیر انسانی بیان کرد: ارتش رژیم بعث عراق، بر خلاف قراردادها و پیمان‌های بین‌المللی، به مناطق مسکونی و غیر نظامی حملات هوایی و موشکی بسیاری انجام داد؛ یکی از این حملات ددمنشانه حمله به پناهگاه پارک شیرین کرمانشاه در روز چهارشنبه بیست و ششم اسفند 1366 بود. 

وی افزود: وقتی که به پناهگاه رسیدیم، دیدم مردم دارند از در وسط و سمت چپ خارج می‌شوند. اما یکی از درها بسته بود، گویا ارتباط آن قسمت با بقیه پناهگاه قطع شده بود و مردم گرفتارشده بودند و سریع بازرسی کردیم و فهمیدیم که موشک دقیقا از دریچه‌ای مثل کانال کولر، که روی پناهگاه بود، داخل رفته است و آنجا زن و بچه‌ها اسکان داده شده بودند.

وی بیان کرد: ما از یک در پناهگاه که باز بود داخل شدیم، با تجهیزات خود مثل بیل، کلنگ، دیلم، تبر و کپسول به قسمت‌های مختلف رفتیم و جاهای تخریب شده را بازرسی کردیم، خیلی ناراحت و مضطرب بودیم، تعدادی از مردها را که به دنبال زن و بچه‌شان در پناهگاه می‌گشتند دیدیم، با ناراحتی بر سر می‌زدند و همه جا را می‌گشتند.

الوندی افزود: وقتی ما رسیدیم، داخل پناهگاه مقداری آتش سوزی بود که بچه‌ها آتش را خاموش کردند و  تلاشمان این بود که نکند آتش با سیم برق سبب آتش‌سوزی شود اما قسمت سخت ماجرا میل‌گردها و بتون‌ها در هم فرو رفته بودند و توی تن مردم پیچیده شده بودند. باید اجساد و مجروحان خارج می‌شدند به کمک بقیه نیروها سعی می کردیم میل‌گردها را کنار بزنیم و اجساد را بیرون بیاوریم میل گردهایی که لازم بود بریده شوند را می‌بریدیم و سعی می کردیم اجساد و زخمی ها را از بین میل‌گردها و بتون بیرون بکشیم.

بمباران پناهگاه پارک شیرین در کرمانشاه یکی از تلخ‌ترین حوادث جنگ تحمیلی است که در این جنایت ردپای گروه تروریستی منافقان دیده می‌شود ولی در سال‌های گذشته این واقعه کمتر مورد توجه رسانه‌ها قرار گرفته است تا بخشی از جنایت‌های منافقان برملا شود.

انتهای پیام/833/ح

واژه های کاربردی مرتبط
واژه های کاربردی مرتبط
پربیننده‌ترین اخبار استانها
اخبار روز استانها
آخرین خبرهای روز
فلای تو دی
تبلیغات
همراه اول
رازی
شهر خبر
فونیکس
میهن
طبیعت
پاکسان
گوشتیران
رایتل
مادیران
triboon