خاطرات اسیر فلسطینی؛ «۵ هزار روز در برزخ»|۱۳-مرگ ترسناک زندانی یهودی تا آشنایی با اسرای قهرمان حماس

خاطرات اسیر فلسطینی؛ «5 هزار روز در برزخ»|13-مرگ ترسناک زندانی یهودی تا آشنایی با اسرای قهرمان حماس

بخش انفرادی زندان بئرالسبع مخصوص زندانیان جنایتکار یهودی و عرب بود و ما را به عنوان اسرای امنیتی در میان این جنایتکاران قرار داده بودند تا آزارمان دهند،برخی نیز بیماری روانی داشتند و ما مجبور بودیم با آنها زندگی کنیم.

به گزارش گروه بین‌الملل خبرگزاری تسنیم، «5 هزار روز در برزخ» عنوان کتابی است که «حسن سلامه» اسیر فلسطینی در حدود 200 صفحه آن را تدوین کرده و شامل داستان‌هایی شنیدنی از شرایط غیرانسانی وی در سلول انفرادی زندان‌های رژیم اشغالگر است که آن را شبیه به زندگی در دنیای مردگان توصیف می‌کند. حسن سلامه در سال 1996 به دنبال فرماندهی یک عملیات استشهادی در واکنش به ترور «یحیی عیاش» فرمانده گردان‌های عزالدین القسام (شاخه نظامی جنبش حماس) بازداشت شد.

فصل‌های ابتدایی این کتاب شرایط بغرنج و عجیب اسرا در سلول‌های انفرادی را وصف می‌کند؛ سلول‌هایی با طول 2 متر و عرض یک متر که پر از انواع حشرات و حیوانات موذی و آزاردهنده است و اسرا دائما در معرض حملات شبانه نگهبانان قرار دارند. حسن سلامه که در یک عملیات کماندویی منجر به کشته و زخمی شدن ده‌ها صهیونیست شده بود به خوبی توضیح می‌دهد که علی‌رغم همه محدودیت‌های وحشتناک در زندان اما هرگز تسلیم نشد و دشمن را مجبور کرد تا به خواسته‌های او تن بدهد.

«خالد مشعل» رئیس سابق دفتر سیاسی جنبش حماس و رهبر این جنبش در خارج نیز مقدمه‌ای برای این کتاب تدوین کرده است.

ترجمه این کتاب در قالب نقل قول‌ از زبان نویسنده آن به صورت خلاصه در چند فصل ارائه می‌شود.

مرگ زندانی یهودی

در کنار سلول‌های ما یک زندانی یهودی بود که وزنش به بیش از 180 کیلوگرم می‌رسید و به شکل کاملا غیرطبیعی چاق و مریض بود. سلول او یکی از بدترین سلول‌ها بود و هیچکس نمی‌توانست آن را تمیز کند. این سلول یکی از سلول‌هایی بود که من برای مدتی به آنجا منتقل شدم. وقتی وارد این سلول شدم بوی کثیفی به مشامم رسید و آنجا به انداز‌ه‌ای کثیف بود که برای تمیز کردنش انرژی زیادی صرف کردم و بسیار خسته شدم. در نهایت توانستم تا حدی سلول را تمیز کنم که بتوانم در آن زندگی کنم.

این زندانی رفتار بدی با نگهبانان داشت و دائم فریاد می‌زد. در آن زمان افسر بند ما فردی بسیار خشن و افراطی بود و برای آزار و اذیت اسرا از هیچ کاری دریغ نمی‌کرد. ما دائم با او مشکل داشتیم و بسیار اذیت می‌شدیم. او با این زندانی یهودی نیز مشکل زیادی داشت و یک روز نگهبانان در سلول به او حمله کردند و به شدت کتکش زدند و سپس در را بستند و او را رها کردند تا فریاد بزند و فحاشی می‌کرد. ما گاهی شب‌ها با او صحبت می‌کردیم اما یک شب صدایی نیامد و نگهبانان به داخل سلول رفتند و دیدند که این زندانی یهودی مرده است.

او را به خارج از سلول منتقل کردند و روی زمین می کشیدند. با وجود اینکه این زندانی یهودی رفتار خوبی نداشت اما مرگ وی شوک بزرگی برای همه ما بود. بعد از مرگ این زندانی سلول او بسیار ترسناک شده بود و هیچ‌کس قبول نمی‌کرد به آنجا برود اما من را مجبور کردند وارد آن شوم و در آنجا زندگی کنم. البته این مسئله برای من عادی بود و می‌دانستم می خواهند مرا آزار دهند.

یک زندانی امنیتی دیگر آنجا حضور داشت که محکوم به حبس ابد شده بود. او از خانواده‌ای شریف در منطقه جنین در کرانه باختری بود. او یک انسان طبیعی بود که در معرض فشارهای مختلف قرار گرفته و دچار وسواس شده بود و احساس می‌کرد همه علیه او توطئه می‌کنند. او رفتاری بسیار خشن داشت و دائما فحاشی می‌کرد. یک دیوار بین سلول او و فرد کناری‌اش قرار داشت و کسی که در سلول کناری او بود بسیار اذیت می‌شد.

او دائما به دیوار می‌کوبید به گونه‌ای که انگار می‌خواست آن را خراب کند و ما رهایش کرده بودیم تا هرچه می خواهد فحش دهد. کاری نمی‌توانستیم بکنیم؛ زیرا او مریض بود و اداره زندان هم راضی نمی‌شد وی را به جای دیگری انتقال دهد یا او را برای درمان بفرستد. اداره زندان این زندانی را که به نوعی دچار جنون شده بود در سلول خود رها کرده بود تا با بیماری‌اش زندگی کند. در نهایت او در معامله تبادل اسرا آزاد و به غزه منتقل شد.

البته قصه‌های مربوط به دیوانگان و بیماران- چه یهودی-چه عرب در زندان بسیار زیاد است و احساس می‌کردم که در تیمارستانی هستم که هیچ پزشکی آنجا نیست و این بیماران را با بیماری‌هایشان در میان این دیوارها رها کرده بودند. هریک از ما که قدرت تحملش بالا بود می‌توانست در برابر این وضعیت ایستادگی کند و هرکسی که ضعیف بود بسیار اذیت می‌شد.

من خیلی ناراحت بودم که نمی‌توانستم کاری برای این بیماران انجام دهم و هر روز عذاب کشیدن و فریاد زدنشان را می‌دیدم. اما اداره زندان از رنج کشیدن آنها لذت می‌برد با نژادپرستانه‌ترین و خشن‌ترین حالت با آنها رفتار می‌کرد. با وجود اینکه بند ما مخصوص انفرادی بود اما دائما آنجا رفت و آمد وجود داشت و زندانیان زیادی از آنجا خارج یا به این سلول‌ها وارد می‌شدند. زندگی در این سلول‌ها بسیار سخت بود و نیاز به اراده‌ای قوی داشت.

ما در این سلول‌ها عمق درگیری و دشمنی با رژیم اشغالگر را احساس می‌کردیم و به خودم می‌گفتم همه این رفتارها برای شکست دادن و تسلیم کردن و مرگ تدریجی من است و باید بهای سنگینی بپردازم. آنها احساس زندگی را در من نابود کرده بودند و نمی‌دانستم زنده‌ام یا مرده. اما باید مقاومت می‌کردم تا پیروز شوم.

اسرای امنیتی که با آنها زندگی کردم

همانطور که گفتم هیچ شرایطی برای زندگی انسانی در این سلول‌ها وجود نداشت و ما از همه چیز محروم بودیم. اداره زندان از هر روشی استفاده می‌کرد تا زندگی را برای ما سخت‌تر کند و تنها یک اسیری که در این شرایط باشد می‌فهمد من چه می‌گویم. زمانی که با دیگر اسرا در سلول‌ها صحبت می‌کردم آرام می‌شدم و احساس می‌کردم من تنها کسی نیستم که نیاز به کمک دارم.

در طول این سال‌ها که در سلول بئرالسبع حبس شدم اسرای امنیتی زیادی را دیدم که برخی از آنها خیلی زود می‌رفتند و برخی برای مدتی طولانی در این قسمت می‌ماندند. البته تعداد کمی از این اسرا همراه من برای مدتی طولانی در سلول‌های زندان بئر السبع ماندند. همانطور که قبلا گفتم این بخش مخصوص زندانیان جنایتکار یهودی و عرب بود و ما را به عنوان اسرای امنیتی در میان این جنایتکاران قرار داده بودند تا آزارمان دهند. جرم بیشتر آنها تجاوز بود. برخی نیز بیماری روانی داشتند و ما مجبور بودیم با آنها زندگی کنیم.

در این سلول‌ها اسرا نمی‌توانند به هیچ چیز اعتراض کنند و آنجا آرامش و احترام و ارزش‌های اخلاقی هیچ معنایی ندارد. در آنجا فحش‌هایی را می‌شنیدم که در قاموس انسان نمی‌گنجد و حتی اعتقادات و دین ما هدف قرار می‌گرفت. اغلب اسرایی که در سلول‌های بئرالسبع حبس شده بودند مانند من رنج می‌کشیدند. «محمود عیسی» (ابوالبراء) یک اسیر امنیتی بود که مانند من سال‌های طولانی در انفرادی زندگی می‌کرد و دائما بین سلول‌ها جابجا می‌شد.

سلول محمود عیسی دورتر از سلول من بود و یک اسیر امنیتی دیگر به نام «ناصر عویس» از نابلس نیز کنار او حضور داشت. «ابوجابر» از رام‌الله یک اسیر امنیتی دیگر و وابسته به جنبش حماس بود که در سلول‌های کناری ما زندگی می‌کرد. او سن و سال کمی داشت و بسیار خوش اخلاق بود. ما در این سلول‌ها با یکدیگر انس گرفته بودیم و از حال هم باخبر می‌شدیم.

در اواخر سال 2003 زمانی که تازه وارد سلول زندان بئرالسبع شدم کاملا تنها بودم و دلم می‌خواست صدایی بشنوم. این طبیعت هر انسانی است که می‌خواهد همدمی داشته باشد و صدای کسی را بشنود؛ کسی که او را از وحشت تنهایی خارج کند. در آن زمان با یک اسیر امنیتی متعلق به جنبش حماس از منطقه جنین به نام «محمد الرشق» آشنا شدم.

ادامه دارد......

واژه های کاربردی مرتبط
واژه های کاربردی مرتبط
پربیننده‌ترین اخبار بین الملل
اخبار روز بین الملل
آخرین خبرهای روز
فلای تو دی
تبلیغات
همراه اول
رازی
شهر خبر
فونیکس
میهن
گوشتیران
رایتل
مادیران
triboon
طبیعت
پاکسان