ماجرای زندگی شهید مدافع حرمی که رؤیای شهادت داشت

ماجرای زندگی شهید مدافع حرمی که رؤیای شهادت داشت

روی پلاک دور گردنش هم این جمله را حک کرده بود: «رسول و نوید؛ دو همکار شهید.» من اگر جای او بودم این را هم اضافه می‌کردم که: «دو هم رؤیا». چطور می‌شود، از یک خیال شیرین به یک واقعیت زیبا رسید؟

به گزارش خبرنگار فرهنگی تسنیم، شهید نوید صفری متولد 16 تیرماه 1365 بود. او یکی از پاسداران مستشار در سوریه و از دوستان و همرزمان نزدیک شهید سعید علیزاده و شهید رسول خلیلی بود. شهید صفری که به تازگی ازدواج کرده بود در 18 آبان ماه سال 96 در صحرای المیادین در استان دیرالزور سوریه در سن 31 سالگی به فیض شهادت رسید.کتاب شهید نوید نوشته مرضیه اعتمادی است. کتاب شهید نوید که نشر معارف منتشر کرده است روایتی از زندگی شهید مدافع حرم نوید صفری.  نویسنده در این کتاب به روایت خودش کلید بهشت را یافته است و آن را در اختیار مخاطبان قرار داده است. با این کتاب روایتی جذاب و واقعی می‌خوانید از زندگی مردی بزرگ و فداکار.

مرضیه اعتمادی نویسنده کتاب شهید نوید به مناسبت سالگرد این شهید یادداشتی درباره ماجرای نوشتن این کتاب نوشته است. این یادداشت که برای انتشار در اختیار خبرگزاری تسنیم قرار گرفته است در ادامه می‌آید:

دریچه یک:

آذر هزار و سیصد و هشتاد و هشت است. سر کلاس فقه‌الحدیث نشسته‌ایم. استاد، با خط خوش، پنج شش روایت از قول امیرالمؤمنین، در مذمت آرزو، روی تخته می‌نویسد. بچه‌ها می‌افتند به جان کلمات. ­

 نمی‌دانم چه قدر، اما طول می‌کشد تا استاد از خیره شدن به خیابان پشت پنجره دست بکشد، رو کند به ما و آن جمله غریبش را بگوید که: بچه‌ها، این هنر رو داشته باشین که برای خودتون رؤیا بسازین، اون دنیا هر انسانی به شکل رؤیای خودش محشور می‌شه، می‌دونید رؤیا با آرزو فرق می کنه؟

دریچه دو:

زمستان نود و هشت است. قرار است زندگینامه یکی از شهدای مدافع حرم را بنویسم. همسر شهید، کتاب «رفیق مثل رسول» را برایم هدیه می‌آورد و می‌گوید: «آقا نوید، عاشق شهید رسول بودند.» کتاب را می‌گیرم، ورقش می‌زنم. می‌رسم به صفحه آخر. با خطی که به نظر باید دست خط شهید رسول باشد نوشته شده: «شهادت واقعاً هنر است و شهید هنرمند واقعی». به عکس جوان شهید روی جلد نگاه می‌کنم. چهره‌اش برایم آشنا نیست، ولی نگاهش من را یاد شهید همت می‌اندازد و یاد حرف استاد فقه‌الحدیث. توی نگاهش یک رویای دنباله دار می‌بینم. واقعاً ما به شکل رویاهایمان محشور می‌شویم؟ شب کتاب را می‌خوانم. چند جمله‌ای که دوست دارم را انتهای کتاب یادداشت می‌کنم. دور یکی را خط می‌کشم. آن جایی که از قول شهید رسول نوشته: «رفاقت زیباترین دلبستگی من در این دنیاست. دعا می‌کنم که بعد از شهادت هم بتوانم رفیق خوبی باشم.»

دریچه سه:

برای نوشتن کتاب شهید نوید باید دست‌نوشته‌های شهید را بخوانم. ورود به غار تنهایی مردی که به رؤیایش رسیده برایم خیلی ارزش دارد. بعد از نام امام حسین، بیشترین اسمی که در متن‌ها تکرار شده «رسول» است. نوید صفری انگار از یک جایی به بعد، در خواب و بیداری‌اش با این اسم زندگی کرده است. در خلوتش او را برادر و استاد صدا می‌زده است. روی پلاک دور گردنش هم این جمله را حک کرده بود: «رسول و نوید؛ دو همکار شهید.» من اگر جای او بودم این را هم اضافه می‌کردم که: «دو هم رؤیا». چطور می‌شود، از یک خیال شیرین به یک واقعیت زیبا رسید؟

دریچه چهارم

عکسی از شهید نوید کنار مزار شهید محمدرضا دهقان امیری می‌بینم. انگار همدیگر را بغل کرده باشند. شهید را می‌شناسم. کتاب یک روز بعد از حیرانی را مدتی هست خریده‌ام ولی هنوز نخوانده‌ام. دیدن عکس بهانه‌ای برای خواندن کتاب می‌شود. اینجا هم نام رسول تکرار می‌شود. دور این جمله را با مداد رنگی پسرم خط می‌کشم: «آن قدر به شهید خلیلی نزدیک شده بودی که به اسم کوچک صدایش می‌زدی... ظاهرتان شبیه هم بود، رفتارت را هم شبیه او کرده بودی، چه قدر مقید بودی که شبیه برادرت باشی...»

کتاب را می‌بندم. به رؤیاهایم فکر می‌کنم. به رسول، محمدرضا و نوید که هم‌رؤیا بودند. به رؤیای شهادت فکر می‌کنم. به قول محمدرضا: «کی فکر می‌کرد یه روزی رسول و رفقاش شهید به شن، برن توی سپاه حضرت حجت؟»

انتهای پیام/

واژه های کاربردی مرتبط
واژه های کاربردی مرتبط
پربیننده‌ترین اخبار فرهنگی
اخبار روز فرهنگی
آخرین خبرهای روز
فلای تو دی
تبلیغات
همراه اول
رازی
شهر خبر
فونیکس
میهن
طبیعت
پاکسان
triboon
گوشتیران
رایتل
مادیران