نگاهی به چند کتاب خوب درباره شهدای غواص؛ از پسرخاله‌های غواص تا خورشیدی که غرق نشد

نگاهی به چند کتاب خوب درباره شهدای غواص؛ از پسرخاله‌های غواص تا خورشیدی که غرق نشد

مگر می‌شود نوجوانی که در زمان شهادت ۱۸ سال سن دارد و هیچ استاد اخلاقی ندارد، این قَدَر خوب باشد. اگر واقعیت دارد، پس من و امثال من وِل مُعطلیم. شهیدی که وقتی در هنگام غواصی و تقریباً آغاز عملیات تیر می‌خورد، جان خود را فدا می‌کند تا عملیات لو نرود.

به گزارش خبرنگار فرهنگی تسنیم، جنگ تحمیلی هشت ساله رژیم بعث عراق علیه ملت ایران که با پشتیبانی غرب و شرق از 31 شهریور 1359 آغاز و در سوم شهریور 1367 پایان یافت، یکی از سخت‌ترین و حساس‌ترین مقاطع تاریخی ایران معاصر بود که هنوز نکات و ناگفته‌های پنهان زیادی در پس رویدادهای خود دارد.

عملیات کربلای چهار یکی از پیچیده‌ترین و پرمناقشه ترین عملیات‌های دفاع مقدس بود که در تاریخ 3 دی 1365 در محور ابوالخصیب در جنوب عراق، به صورت گسترده و با هدف آماده‌سازی مقدمات فتح بصره، توسط نیروهای مسلح ایران آغاز شد و به پی لو رفتن طرح عملیات، در تاریخ 5 دی 1365 با عقب‌نشینی نیروهای ایرانی، پایان یافت.

به همین مناسبت بسته مطالعاتی از آثار مرتبط انتشارات شهید کاظمی را که به انتشار کتاب در حوزه دفاع مقدس می‌پردازد آماده کردیم که در ادامه می‌آید: 

ادبیات دفاع مقدس , کتاب , ادبیات مقاومت ,

هفتاد و دومین غواص

اگر بخواهیم از حمید حسام چیزی بگوییم، می‌توانیم این‌گونه شروع کنیم: او تنها نویسنده‌ای به شمارمی آید که موفق به دریافت سه تقریظ از مقام معظم رهبری شده است.

او با کتاب‌هایی چون «وقتی مهتاب گم شد»، «خداحافظ سالار»، «آب هرگز نمی‌میرد»، «دهلیز انتظار»، «فقط غلام حسین باش»، «بهشت تخریب»، «غواص‌ها بوی نعنا می‌دهند» و ...، هشت سال از خاطره انگیزترین دوران معاصر را ترسیم و ماندگار کرد.

«هفتاد و دومین غواص» را می‌توان یکی از آثار فاخر حمید حسام برشمرد. او در این کتاب، روایتگر خاطرات کریم مطهری جانباز دوران دفاع مقدس و فرمانده گردان غواصی جعفر طیار لشکر 32 انصارالحسین (ع) همدان است که شب عملیات با دیگر غواصان همدانی به اروندرود زدند. او و محسن جامه‌بزرگ معاون گردان غواصی جعفر طیار در این عملیات به‌شدت مجروح شدند و از معدود بازماندگان این واقعه هستند.

گرچه قرار است در این کتاب از زندگی و خاطرات کریم مطهری آشنا شویم؛ اما پیوند ناگسستنی او با شهید علی چیت‌سازیان و شهید حاج حسین همدانی باعث می‌شود که مخاطب از جانفشانی‌های این دو شهید عزیز مطلع گردد.

حسام در مقدمه این کتاب می‌نویسد: «روایت کریم مطهری از دوران کودکی‌اش تا پیروزی انقلاب و آغاز جنگ و حضور جانانه و عاشقانه در همجواری نیمهٔ گمشده‌اش، علی چیت سازیان تا رزم‌های آبی را طی 2 سال شنیدم و گاه با لبخند و گاه با اشک، نگاشتم. او هم مثل همهٔ درس آموزانِ «مکتب گم یادان» نخواست متکلم وحدهٔ این ماجرا باشد و با 16 نفر از غواصان آزاده که از بند اسارت بازگشته بودند، حلقه‌ای آراستیم که میاندار این گود متلاطم خود او بود و به ضرباهنگ حنجرهٔ پارهٔ او، حدیث حماسه و غیرت و مظلومیت غواصان را بازخوانی کردیم تا سرانجام شیرازهٔ این کتاب با رعایت امانت و وسواس در اتقان، با ختام کلمات پر شور هفتاد و دومین غواص بسته شد.»

ادبیات دفاع مقدس , کتاب , ادبیات مقاومت ,

خورشید که غرق نمی‌شود

کتاب «خورشید که غرق نمی‌شود» به قلم فائضه غفارحدادی، روایتی داستانی است از زندگی غواص شهید محمد شمسی. محمد شمسی جوانکی است اهل تبریز که زندگی او به زندگی ما هیچ شباهتی ندارد. مگر می‌شود نوجوانی که در زمان شهادت 18 سال سن دارد و هیچ استاد اخلاقی ندارد، این قَدَر خوب باشد. اگر واقعیت دارد، پس من و امثال من وِل مُعطلیم. شهیدی که وقتی در هنگام غواصی و تقریباً آغاز عملیات تیر می‌خورد، جان خود را فدا می‌کند تا عملیات لو نرود.
مطمئناً هالیوودها و بالیوودها کشته و مرده چنین سوژه‌هایی هستند؛ اما طبق معمول مسئولان فرهنگی ما حتی به ذهنشان هم خطور نمی‌کند که امثال محمد شمسی‌ها می‌توانند بتمن‌های بچه‌های ما باشند.

قلم خوب و روان غفارحدادی با اندکی چاشنی طنز شما را تا آخر ماجرا با خود همراه می‌کند. او که قبل از این کار، «خط مقدم» را نوشته بود، توانست از تجربه نگارش آن کتاب نهایت استفاده را ببرد و در توصیف صحنه‌ها و اتفاقات، طرحی نو دراندازد.

در بخشی از این کتاب آمده است:

خونی که از حنجره محمد می‌آمد کم فشار شده بود و کم‌کم صدای خِرخِری از گلوی محمد شنیده می‌شد. یونس به دست و پا افتاد. محمد دست یونس را از روی دهانش برداشت و روی حنجرش گذاشت. اما باز هم صدا می‌آمد و توی سکوت اروند پخش می‌شد. صدای آرامی از دهان محمد بیرون آمد. لحنش ملتمسانه و امری بود.

_ برادر! سَرَم رو بکن زیر آب. نذار این صدا در به یاد. الان همه چی خراب می‌شه.

یونس بدون اینکه چیزی بگوید سعی کرد روی حنجره‌اش را بیشتر فشار دهد. شاید صدا قطع شود.
_ صَمَد رو صدا کن. خواهش می‌کنم صمد رو صدا کن به یاد.

یونس مستأصل نگاهی به مسیر دسته انداخت. یک نفر شناکنان به طرفشان می‌آمد. باورم نمی‌شد. خودِ صمد بود. صمد با دیدن شرایط محمد به سرعت جلو آمد و جای یونس را گرفت.

_ صمد تو رو خدا سَرَمو بکن زیر آب. این صدای لعنتی رو قطع کن. صدای محمد آرام و بریده‌بریده بود.
_ لوس نکن خودتو. الان با یه چیزی گلوتو می‌بندم.

اما خودش هم می‌دانست که کاری از دستش بر نمی‌آید. اشک‌هایش به پهنای صورتش آمدند. یکی از عراقی‌ها بیرون آمد و گلوله مُنوّری را شلیک کرد. تا چند ثانیه دیگر سطح آب مثل روز روشن می‌شد. دستش را به لبه خورشیدی تکیه داد و با دست دیگرش محمد را در آغوش گرفت. کتفش را گذاشت روی حنجره. صبر کرد منور نزدیک و نزدیک‌تر شود. دهان محمد درست کنار گوشش بود. یادت نره رسیدی خشکی امام را دعا کنی‌ها.

نور منور نزدیک و نزدیک‌تر می‌شد آب اروند مثل همیشه خروشان و سیاه و کف‌آلود بود. افسر عراقی همه جای رودخانه را با دقت از نظر گذراند. خبری نبود سر هیچ غواصی روی آب دیده نمی‌شد.

ادبیات دفاع مقدس , کتاب , ادبیات مقاومت ,

یادداشت یک غواص

کتاب «یادداشت‌های یک غواص» به قلم مصیب معصومیان، شامل یادداشت‌ها، خاطرات و نقاشی‌هایی است که توسط براردش «شهید محمدعلی معصومیان» غواص شهید لشکر 25 کربلا تهیه شده. این یادداشت‌ها به صورت 850 صفحه دست نوشته بود که نویسنده با تنظیم توانست آنها را در قالب یک کتاب 220 صفحه‌ای در بیاورد.

«شهید محمد علی معصومیان» در مدتی که در جبهه‌های حق علیه باطل حضور داشت، به خاطره‌نگاری می‌پرداخت و تمام اتفاقاتی که برایش رخ می‌داد را می‌نوشت. وی حتی در اوقات خالی خود در جبهه برخی مواقع چهره همرزمان و دوستان خود را می‌کشید.

نویسنده در نگارش این کتاب تلاش کرد تا خاطرات را همانگونه که برادرش نقل کرده بود در کتاب جای دهد. البته در بخش‌هایی نیز خودم به نقل رویدادها دست زده‌ام، در یکی از فصل‌های کتاب در مورد دیدار هر دوی ما با پدرم اشاره شده است، زیرا در این عملیات من در کنار برادرم در یک گردان و پدرم در گردان دیگری حضور داشت. وقتی متوجه حضور پدرم در جبهه شدیم به دیدار وی رفتیم، پدرم بعد از دیدن ما برای ما دعایی کرد و از خداوند خواست تا همواره ما را سلامت و در کنار هم ببیند، هنگامی که از پدر دور شدیم در طول راه برادرم به من در مورد آرزوی پدر و نگرانی‌هایش از زمانی که شهید می‌شود و خانواده برای او غمگین خواهند شد صحبت کرد، من از شنیدن این حرف و آرزوهای برادرم تعجب کردم.

در بخشی از این کتاب که دست نوشته شهید معصومیان است آمده:

حماسه را نه می‌توان نوشت، نه می‌توان تعریف کرد و نه می‌توان خواند. چرا؟ برای این که عمل حماسه آنقدر عمیق و پرمعناست که هرگز فکر مادی ما نمی‌تواند آن را درک کند؛ آن هم حماسه‌ای این چنین؛ حماسه‌ای که از کانال الله بگذرد و رفتگان این کانال هم آن کسانی باشند که امام امت فرموده: «من دست و بازوی شما را که دست خدا بالای آن است، می‌بوسم و بر این بوسه افتخار می‌کنم.»

ادبیات دفاع مقدس , کتاب , ادبیات مقاومت ,

ساحل خونین اروند

اگر به دنبال حس کردن گوشه‌ای از رشادت و مظلومیت رزمنده‌های غواص در عملیات «کربلای 4» هستید، کتاب «ساحل خونین اروند» اثر رضا کشمیری را بخوانید. این کتاب روایتی است جذاب از زندگی پسرخاله‌های غواص، شهید محسن باقریان 19 ساله، پیک گردان 410 غواص بود که همراه فرمانده‌اش حاج احمد امینی در عملیّات «والفجر 8» به شهادت رسید و محمدرضا و مهدی صالحی دو برادر 18 و 19 ساله‌ای که مظلومانه با لباس غواصی در عملیات کربلای 4 به شهادت رسیدند.

محمدرضا بعد از پسرخاله‌اش محسن، پیک گردان 410 لقب گرفت و مهدی فرمانده دسته ویژه شد. در همان شب عملیات کربلای چهار، ترکشی، گلوی مهدی را می‌شکافد و او را آسمانی می‌کند. پیکر مطهرش به خانه برمی‌گردد؛ اما محمدرضا مفقود می‌شود. 9 سال بعد همان‌طور که به مادرش قول داده بود به همراه دایی‌اش معلم شهید سیدجلال سجادی برمی‌گردد و استخوان‌هایش کنار برادر به خاک سپرده می‌شود.

سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی درباره گردان 410 می‌گوید: «گردان 410 یک ستاره درخشان در لشکر 41 ثارالله بود. ستاره زهره‌ای بود که همه نور آن را می‌دیدند... دلیل برجستگی این گردان یکی فرماندهان آن بودند و دیگری بچه‌هایی که آنجا تجمع کرده بودند که عصاره به تمام معنای فضلیت‌های مختلف بودند. ... وقتی وارد گردان می‌شدیم نمی‌توانستیم تصور کنیم که اینجا حوزه علمیه است یا نشانه‌های کوچکی از صدر اسلام است یا فضای کعبه است که تعدادی مشغول ذکر و دعا هستند.»

در بخشی از این کتاب می‌خوانیم: «خاله هنوز در داغ پسرش محسن گرفته و ناراحت بود. سفره ناهار جمع شد. محمدرضا سینی به دست آمد توی آشپزخانه. سینی سنگین را گذاشت روی زمین. آمد کنار خواهرش سعیده و گفت: «ای زن به تو از فاطمه اینگونه خطاب است، ارزنده‌ترین زینت زن حفظ حجاب است.» هنوز حرف محمدرضا تمام نشده بود که خاله زد زیر گریه. بلند بلند گریه می‌کرد. محمدرضا دست خاله را گرفت و گفت: «چی شد خال‌بی‌بی؟ حالتون خوبه؟»

خاله با گریه گفت: «محسن هم آخرین بار که می‌خواست بره جبهه، به من همین حرف‌ها رو زد.»

ادبیات دفاع مقدس , کتاب , ادبیات مقاومت ,

غواص‌ها بوی نعنا می‌دهند

«به بچه‌ها خیره شدم که سعی می‌کردند از تیررس بیایند بیرون و نشوند آن جنازه‌هایی که روی دست آن موج‌های وحشی می‌رفتند سمت خلیج و تیر می‌خوردند و باز هم و باز هم. نارنجکی آماده کردم و همان طور خوابیده انداختمش طرف سنگر تیربار و دیدم که خاک پیچید تو هم و سنگر دیگر سنگر نماند. قدرت گرفتم و فریاد زدم: سریع بلند شوید بیایید تو کانال!

چطورش را نمی‌دانستم. فقط می‌دانستم باید بیایند. گذشتن از آن چند متر سیم خاردار حلقوی لازم بود و حتمی، آن هم در میان آن آتش و هلهله و فریادهای دیوانه وار سربازهای عراقی و زوزه تیرهای رسامی که از لای سیم خاردارها رد می‌شدند و صدای عجیبی می‌دادند. سریع سیم خادارها را برانداز کردم و دیدم هیچ کدام شان هنوز باز نشده‌اند و این فاجعه بود و چاره‌ای هم جز غلتیدن روی آنها نبود. نایستادم. حتی به کسی دستور ندادم که پیش قدم بقیه شود. خودم را غلتاندم روی سیم خاردارها و خورشیدی‌ها و درد را تحمل کردم و فقط دعا می‌کردم لباس غواصی‌ام زیاد پاره نشود و آن آرپی جی زن عراقی بیاید لب سنگر و در تیررس من، که آمد. کلاش را گرفتم طرفش و شلیک کردم و چند جای بدنم گُر گرفت و سوخت و سنگین شدم و با صورت افتادم روی باتلاق.»

برش بالا بخشی از کتاب «غواص‌ها بوی نعنا می‌دهند» سردار حمید حسام است. نخستین نویسنده‌ای که از غواصان مظلوم عملیات «کربلای 4» نوشت.

«غواص‌ها بوی نعناع می‌دهند»، روایت داستانی 72 غواص لشکر «انصارالحسین (ع)» استان همدان است که در روز چهارم دی ماه 1365 در منطقه عملیاتی «کربلا 4» حماسه آفریدند. این روایت براساس خاطرات بازماندگان حادثه و شاهدان عینی در قالب داستان نوشته شده است.

ادبیات دفاع مقدس , کتاب , ادبیات مقاومت ,

شب حنظله‌ها

«شب حنظله‌ها» نوشته رضا کشمیری، خاطرات داستانی روحانی شهید، محمدمهدی آفرند، فرمانده دسته ٔ ویژه ٔ غواص؛ گردان 412 لشکر 41 ثارالله است.

محمدمهدی سال 1344 در شهر رفسنجان متولد شد. از سن پانزده‌ سالگی راهی جبهه شد. در عملیات‌های بیت‌المقدس، والفجر مقدماتی، خیبر، والفجر 8، کربلای 1، و کربلای 4 و 5 شرکت کرد. وی در کنار مبارزه هیچ‌گاه از درس غافل نشد و پس از دیپلم از آن جهت که فردی بااستعداد و باهوش بود، قدم به حوزه نهاد و در جواربارگاه حضرت معصومه (س) و در مدرسه ٔ کرمانی‌های قم به تحصیل علوم دینی مشغول شد و با جدیت و علاقه از کوثر کلام خدا جرعه‌های فیض را نوشید و تا اتمام لمعتین پیش رفت و با هم‌درسان حوزوی خود همچون شهیدان کشمیری، عبدالهی، فقیه، موسوی، و حیدری به تمرین درس جان‌فشانی می‌پرداختند .

در بخشی از این کتاب آمده است: چند دقیقه‌ای برای بچه‌ها سخنرانی کرد و در پایان روضه ٔ حضرت زهرا (س) را خواند . همه اشک می‌ریختند، خودش از همه بیشتر. شروع کرد به سینه زدن و نوحه خواندن: «چه زیباست شهادت، چه زیباست شهادت، شهادت شیرین است.»

آخر سخنانش گفت: «بچه‌ها امشب، شب حنظله‌هاست، امشب خیلی از حنظله‌ها (تازه‌دامادها) شهید می‌شن!»

یکی از بچه‌ها پرسید: «منظورت چیه؟! کدوم‌یکی از بچه‌ها شهید می‌شن؟»

با دست اشاره کرد سمت یکی‌یکی و گفت: «تو شهید می‌شی! ... تو و تو شهید می‌شید..!»

یکی از بچه‌ها سرش را نزدیک گوش محمدمهدی برد و پرسید: «خودت چی؟! خودت هم حنظله هستی.»

لبخندی شیرین زد: «خودم هم امشب شهید می‌شم.»

ادبیات دفاع مقدس , کتاب , ادبیات مقاومت ,

دهلیز انتظار

دهلیز انتظار، روایت داستانی از تنهایی و رهایی یک فرمانده خسته و زخمی است در عملیات کربلای چهار. فرمانده گردان پیاده‌ای که در میان ده‌ها قایق، تنها قایق او به مدد غواص‌های خط شکن در آنسوی اروند می‌رسد و بعد از یک روز نبرد در ساحل عراق با اصرار برادر خود صمد که زخمی شده بود مجبور به بازگشت شده و به ناچار داخل یک کشتی در فاصله‌ای نزدیک به ساحل دشمن پنهان شود.

ستار وفایی سال 1335 در روستای قایش از توابع شهرستان رزن استان همدان به دنیا آمد. پس از پیروزی انقلاب به عضویت سپاه پاسداران درآمد. حاج‌ستار در عملیات‌های بسیاری از جمله 11 شهریور، ثارالله، فتح‌المبین، بیت‌المقدس، والفجر مقدماتی، رمضان، والفجر 2، والفجر 5، میمک، خیبر، والفجر 8، کربلای 4 و کربلای 5 شرکت داشت. چندین دفعه مجروح شد و سه بار در محاصره ٔ سخت مزدوران بعثی افتاد که با شجاعت موفق به شکستن حلقه ٔ محاصره شد. حاج‌ستار ابراهیمی هژیر، فرمانده گردان 155 لشکر انصارالحسین (ع) در کربلای 5، منطقه ٔ عملیاتی شلمچه در تاریخ 12 اسفند 1365 به درجه ٔ رفیع شهادت رسید .

در بخشی از کتاب آمده است: کشتی تا گلو میان گل نشسته بود، اما با همه سنگینی‌اش مثل پر کاهی روی دست‌های اروند بود. امواج سینه می‌کشیدند و کوهه کوهه خودشان را می کوبیدند روی بدنه زنگ زده پوسیده‌اش.

کم کم آب از دیواره کشتی بالا می‌کشید، به جان سوراخ‌ها می‌افتاد، سر ریز می‌شد و زانوهای زخمی ستار را در خود فرو می‌بلعید. باید بیرون می‌زد به هر طریق ممکن.

ماندن در کشتی، بیخ گوش عراقی‌ها، مرگ تدریجی بود. گل‌های خشک شده‌ی دور پلک‌ها و مژه‌هایش را با پشت دست ریخت. با زحمت تن زخم دارش را تا یک سکوی آهنی بالا کشید و از دهلیزی که موشک آر.پی.جی میان سینه کشتی انداخته بود، سر به بیرون برد...

انتهای پیام/

واژه های کاربردی مرتبط
واژه های کاربردی مرتبط
اخبار روز فرهنگی
آخرین خبرهای روز
فلای تو دی
تبلیغات
همراه اول
رازی
شهر خبر
فونیکس
میهن
طبیعت
پاکسان
triboon
گوشتیران
رایتل
مادیران